عید معترضان ایران

مسیح علی نژاد

نوروزِ باستانی ما در راه است و باید که عیدِ در راه را جشن بگیریم. با مادرانِ کشته شدگان و زندانیان که حرف بزنی می گویند ما عید نداریم. باید به مادر مجید تولکی و پدرِ محمد مختاری و پسران نوجوان علی حسن پور و مادران سهراب و ندا و اشکان و کیانوش آسا و محرم چگینی و فرزندان زید آبادی و مادر پیر محمد داوری و همسران مهدیه گلرو و بهاره هدایت و بهمن امویی و مسعود باستانی و منصور اسانلو و هزاران هزاران سینه سوختگان و چشم انتظارانِ این روزهای ایران بگویم آنکه عید ندارد، دولتِ کودتا است نه ما، آنکه هفت سین اش خالی از سربلندی و سرافرازی است کسانی هستند که خانه شان خالی از درد و امیدِ توامان است. «مرد را دردی اگر باشد خوش است دردِ بی دردی علاجش آتش است».

آنکه عید ندارد، یک حکومتِ کودتای پر از دروغ و ریا است نه ساکنان صادقِ اوین و خانواده های چشم به راه شان.

آنکه عید ندارد یک حکومتِ تا دندان مسلح است نه ساکنانِ بهشت زهرا و خانواده های داغدارشان.

آنکه عید ندارد اهالی تصمیم سازِ صدا و سیمای تزویر است نه ساکنان رسانه های مجازی. آنها این همه امکانات و امنیت دارند اما اعتمادِ یک ملت را ندارند و سال نوی شان را با بی آبروییِ اخراج کامران نجف زاده از فرانسه آغاز کرده اند و ما بدون هیچ امکانات و امنیتی سال نوی مان را با آوازهای پرهام پسر زیدآبادی و تلاش های مهدی پسر عیسی سحر خیز آغاز کرده ایم. خبربیارانِ رسانه های کودتا آبرو از ایران برده اند و خبرنگارانِ اوین آبروی ایران شده اند در جهان. آنکه عید ندارد کسی است که باید بی عیدانه و بی آبرو کنارِ خانواده اش پای سفره ی هفت سینِ امن اش می نشیند نه آنکه و سربلند گوشه ی زندان، آن سوی میله ها نشسته است و خانواده اش دلتنگ، این سوی میله ها.

آنکه عید ندارد یک دولتِ زن ستیز است که نمایندگانشان زنانِ مجلس شورا هستند ؛ زنانی که تریبون در اختیارشان است و باز در چشم های ملت نگاه می کنند و با بی سوادی و بی دردیِ خود، آبروی هرچه زن در ایران را می برند، نه ما که نماینده ی مان نسرینِ ستوده است و بهاره هدایت که حکومت مردسالارانه از آزادی شان می هراسد و سر جمع ده ها سال این زنان را از حقِ زندگی محروم کرده می کند و باز آنان برای حتی یک روز مرخصی به ظالمان التماس نکرده اند.آنکه عید ندارد زنانی هستند که کنار کودکان خود امن و در آرامش می نشینند و سنجد و سمنو و سیب و سیر و سرکه تقسیم می کنند نه مادرانی که در اوین سرافرازی و سربلندی و سرشاریِ قلب های خود از ایمان و استقامت را برای کودکانِ چشم به راهِ خویش دیکته می کنند.

آنکه عید ندارد رییس دولتِ دروغ است و ولایت که دل و دین و داشته هایشان همه را به باد داد شجاعت شیخ و میرِ معترض. آنان در راسِ قدرت، قلب های یک ملتِ ناراضی را باخته اند و «سران فتنه» در حاشیه ای قدرت تازه مردم را یافته اند. چه کسی عید ندارد؟ آنکه خانه اش را روی ویرانه های خانه ی یک ملت بنا می کند یا آنکه ویرانیِ خانه ی مشترکمان ایران را می بیند و راهش را از راهِ قدرتمندان جدا می کند و همراهِ مردمش می شود؟

پس، نوروزِ نود اتفاقا عیدِ معترضانِ ایران است، عیدِ اهالی جنبشِ دردمندان و امیدواران، به جای اینکه پای از سفره ی پر از سین های سرشار از زندگی کنار کشیدن و آن را به دزدانِ زندگی مردم سپردن، اتفاقا باید زمزمه کرد: عیدِ مردماس و دیو گله داره.»
نورزِ نود، عیدِ همه ی کسانی است که شادی و شادمانی را از خانه ی هیچ مردمی کوچ نداده اند نه عیدِ آنانی که با تمامِ همتِ مضاعفِ خویش شادی های خردِ کودکانِ خردسالِ نسرین ستوده ها و شبنم سهرابی ها و عبدالرضا قنبری ها و آرش سقرها و مومنی ها و شهرام فرجی زاده ها و هزاران هزاران ایرانیِ ناراضی را از خانه هایشان کوچ داده اند.

رای و امنیت و آرامش و یارانِ ما را اگر دزدیده اند، نوروز دزدیدنی نیست حتی اگر حکومت سفره ریای عیدانه ای را پای ستون های تخت جمشید پهن کند، جهان می داند که ایران، امروز اعتبارش را از ستون های اوین و رجایی شهر و زندان های کشور می گیرد. بگذار حکومت ایران اعتبار نداشته اش از از منشور کوروش و ستون های تخت جمشید گدایی کند. بگذار به خبرنگارِ غربی رخصت دهند چهارقد از سر بیاندازد تا بشود آبروی نداشته ی احمدی نژاد در جهان، بی آنکه بدانند آبروی زنان ایران همان زن وکیلی است که روسریِ اجبار از سر برداشت و در مقابل دوربینی که اتفاقا برای غربی ها پیام ارسال می کرد نشست و اما در همین حکومتِ اسلامی او را به جرم بی حجابی دادگاهی کردند. بگذار دانه دانه حقِ ما را بدزدند و برای خودشان مشروعیتِ خیالی بخرند اما نوروز دزدیدنی نیست. نباید به غافله ی دزدان رخصت داد که عیدِ ما را نیز بدزدند. صاحبِ این عید ماییم. ما صاحبِ سبزیم و سبزیِ بهار از آن ماست حتی اگر بهار بهار زن و مردِ پرامیدمان را پای به زنجیر و سینه پرخون کرده باشند، باید که نوروزِ نود را در سینه هامان جشنی نکو بگیریم. ما با دردها و زخم هایمان زندگی می کنیم و کودتا گران با کلید زندان و چوبه های دارشان. تاریخ خودش قضاوت می کند کدام عید بوی امید و زندگی می دهد و کدام عید بوی خشونت و مرگ :

سربلندیِ صانع ژاله، سربندِ سبز سهراب، سماجتِ محمد مختاری در رها نکردن دستبند سبز، سردردهای مزمنِ همسر شهید علی حسن پور، سردر گریبانیِ نگین دختر هفت ساله ی شبنم شهیدِ عاشورا، سکوتِ خانواده های شهدای کمتر شناخته شده ای چون مهدی فرهادی و علی فتحلیان، سرافرازیِ احمد زیدآبادی، محمد داوری، مسعود باستانی، عیسی سحرخیز، نسرین ستوده، مهدی محمدیان، حمیدرضا ماهان و همه ی زندانیانِ گمنام و بی مرخصی و سینِ آخر سینه ی پر از عشق خودمان به جنبشِ سبزِ متکثرِ ایران حتی اگر همه بگویند مرده است.

منبع: وبلاگ نویسنده

0 comments:

ارسال یک نظر