علی شکوری راد
این یادداشت را به خاطر حرفی که به آقای دادستان زده بودم نوشته ام و نیز وعده ای که به یک هم سلولی دادم.
"شما مطلب نا صادقی را به صادق نسبت داده ای" این اولین جمله ای بود که بازپرس شعبه ۲ دادسرای اوین پس از جلب من به آن دادسرا، و در حالی که لبخند می زد، به من گفت. پنجشنبه ۱۸ آذر ساعت ۳ بعد از ظهر بود و آنکه روبروی من نشسته بود آقای عبدی بازپرس کشیک بود چرا که دادسرا پنجشنبه ها تعطیل است و آقای حاج محمدی بازپرس شعبه ۴ که پرونده من دست او بود حضور نداشت والا باید خدمت او می رسیدم. باید به ذهنم فشار می آوردم تا منظور آقای بازپرس را از این جمله بفهمم. بیش از ساعت ۲۴ ساعت بود که اخبار را در سایت های خبری چک نکرده بودم و آن روز از صبح در بیمارستان مشغول آنژیوگرافی بیماران بودم و تازه به دفترم آمده و مشغول دیدن تصاویر پزشکی یکی از مراجعین بودم. منشی به من اطلاع داد که دو نفر که مدعی هستند من آنها را می شناسم می خواهند مرا ببینند. نامی را که گفته بودند نمی شناختم. کارم کمی طول کشید. برای اینکه ببینم چه کسی منتظر من است در را باز کردم و نگاهی انداختم. آنها را نشناختم. با این حال گفتم چند دقیقه صبر کنید تا کارم تمام شود ولی یکی از آنها برخاست و درخواست کرد برگه ای را که دستش بود ببینم .آن برگه نامه دادستان تهران به معاون اطلاعات سپاه بود که در آن خواسته شده بود که بنده را به دادسرا هدایت کنند و اگر استنکاف کردم مرا جلب کنند. گفتم باشد الان که کارم تمام شد خودم می آیم اما آنها گفتند نه، باید با ما بیایی و وارد اتاق من شدند. البته رفتارشان محترمانه بود و به من اجازه دادند که کار آن بیمار را به اتمام برسانم .سوار ماشین آنها شدم و حرکت کردیم .در بین راه رادیو روشن بود و گوینده می گفت نیروی انتظامی اعلام کرده است غیر از قمه زنی، این نیرو از هیچ اقدام دیگرهیات های عزاداری ممانعت نخواهد کرد و عملاّ حمل علم و نصب تمثال و….. را که چند سالی بود ممنوع اعلام شده بود، آزاد اعلام کرد .مامورانی که همراه من بودند به طعنه خندیدند. من هم از شرایط پیش آمده استفاده کردم و گفتم : بعد به ما می گویند چیزی نگوئیم. یکی از آنها گفت فرق می کنه. شما یک حرف می زنید و مملکت رو بهم می ریزید.
به بازپرس جواب دادم : نه، چنین نبوده است. گفت: همه سایت ها نوشته اند که گفته ای آقای صادق لاریجانی روز انتخابات به آقای موسوی تبریک گفته است. گفتم من چنین چیزی نگفته ام. این مطلب را بنده به نقل از سایت های حامی دولت در مورد آقای علی لاریجانی گفته ام ولی گزاره ای را به آقای صادق لاریجانی نسبت نداده ام. اسم برده ام ولی نسبتی نداده ام.
این سوال و جواب مربوط بود به مناظره ای که نه روز پیش از آن به دعوت بسیج دانشجویی و در دانشگاه لرستان با یکی از حامیان آقای احمدی نژاد داشتم. در حال گفتگو با بازپرس بودم که آقایی با مو و محاسن جوگندمی وارد اطاق شد و همان پائین، روی صندلی نشست. آقای بازپرس بلند شد و خیلی به او احترام کرد و از او دعوت کرد جای او بنشیند ولی او نپذیرفت و همانجا نشست. من همانطور که نشسته بودم به آقای بازپرس گفتم: ایشان را به بنده معرفی نکردید! آقای بازپرس گفت: ایشان آقای رشته احمدی رئیس دادسرا هستند. برخاستم و به او سلام و احترام کردم. انتظار نداشتم بعد از ظهر روز پنجشنبه او آنجا باشد. از آن به بعد طرف بحث من ایشان شد و من در حین صحبت از عملکرد دستگاه قضا گله کردم که چشم راستش را بسته و خطاهای یک جناح را نمی بیند ولی برای جناح دیگر سخت می گیرد. گفت این که بد نیست همه را به یک چشم می بیند. گفتم: البته شما می فرمائید ولی نه به آن معنا. پس از چند دقیقه بحث و گفتگو او رفت و بازپرس شروع به بازپرسی کتبی کرد. من توضیح نوشتم که خبر آن مناظره را من بر روی وبلاگ خودم گذاشته ام و آن متن را قبول دارم ولی نمی دانم سایر سایت ها چه نوشته اند. پرینتی از خبر مربوطه که در یک سایت ناشناس برای من، درج شده بود را نشانم داد. گفتم چطور شما به سایت هایی که اعتبارشان معلوم نیست استناد می کنید ولی به حرف من که دارم صراحتا اعلام می کنم چیزی را به رئیس قوه قضائیه نسبت نداده ام اعتنا نمی کنید.
بازپرسی خیلی ساده در حال انجام بود که تلفن روی میز زنگ خورد. آقای بازپرس گوشی را برداشت و به آنکه پشت خط بود گفت بله فعلا دارد می نویسد. بعد جملات کوتاهی گفت و در آخر سوال کرد: دوی الف؟ تلفن که قطع شد گفت قرار شده است بازداشت بشوی. گفتم دلیلی ندارد. من هر چه گفته ام ثبت و ضبط است و نمی توان آن را از بین برد و یا در مورد آن تبانی کرد. هر بار هم که مرا احضار کرده اید سر وقت آمده ام و احتمال فرار منتفی ست. با این حال او پس از تفهیم اتهام مبنی بر انتساب مطلب کذب به مسئولین و تبلیغ علیه نظام، برای من بدلیل احتمال تبانی و فساد قرار بازداشت صادر کرد. من در پائین همان برگه ضمن اعتراض به قرار صادره نوشتم که چون بازداشتم را غیر قانونی می دانم، در مدت بازداشت، بازجویی پس نخواهم داد.
به من اجازه داده شد به خانه تلفن بزنم و خبر بازداشتم را بدهم سپس مرا با چشمان بسته روانه بند دوی الف که مربوط به سپاه است کردند. دوازده روز در سلول انفرادی بودم و سپس به سوئیت منتقل شدم، یک اطاق حدودا شش در شش با یک حیاط کمی بزرگتر و یک هم سلولی شناخته شده و متفاوت که در حکم اولیه ۱۹٫۵ سال زندان گرفته و بیش از یک سال بود در آنجا ساکن بود. ۳۶ ساله، در خانواده ای مذهبی با گرایش موتلفه بدنیا آمده، در مدرسه مذهبی نیکان درس خوانده، در دوران اصلاحات اصلاح طلب بوده، وبلاگ نویسی را در ایران پایه گذاری کرده و برای توسعه آن، افراد را وادار به نوشتن می کرده است. مدتها در خارج از کشور اقامت داشته، از دین فاصله گرفته ولی با روی کار آمدن احمدی نژاد و بدلیل مواضع ضد آمریکائی او کم کم طرفدار او شده است و سپس به ایران برگشته است و اکنون سیاست های داخلی او را نیز تأیید می کند. وی را بدلیل فعالیت های گذشته و نیز بدلیل اینکه با پاسپورت کانادائی خود دو سفر به اسرائیل داشته است بازداشت، محاکمه و محکوم کرده اند و اکنون در انتظار حکم دادگاه تجدید نظر است. یک ماهی که در آن سوئیت با او بودم تجربه خوبی بود شاید برای هر دوی ما که از دو نسل متفاوت و با اختلاف نظرهای فراوان بودیم. او معتقد است جمهوری اسلامی ایران دارای حامیان و هواداران بسیاری در جهان است که متدین نیستند بنابراین لازمه حمایت از این نظام دینداری نیست و این مسأله در داخل نیز مصداق دارد و نظام نباید خود را از چنین حامیانی محروم کند. البته او به دین بازگشته و فریضه نماز را بجا می آورد. او مدت کوتاهی با حمزه غالبی مسئول شاخۀ دانشجوئی ستاد مهندس موسوی هم سلول بوده و از اینکه مجدداً با یکی از اصلاح طلبان هم سلول است خوشحال بود چرا که می توانست دیدگاههای خود را با او در میان بگذارد. او از اینکه در زندان نمی تواند به دولت احمدی نژاد و نظام جمهوری اسلامی خدمت کند در رنج بود و زندانی بودن خود را امری احمقانه تلقی می کرد.
۱۹ روز پس از بازداشت من، آقای جعفری دولت آبادی ، دادستان تهران به اتفاق آقای نبوی، معاون حقوقی اطلاعات سپاه و نیز فردی که مسئول بند دوی الف سپاه بود، بصورت سرزده به سلول ما آمدند و حدوداً یک ساعتی را در آنجا بودند و با بنده و آقای درخشان گفتگو کردند. آقای دادستان در مورد اظهارات من در بارۀ آقای صادق لاریجانی پرسید. توضیح دادم اساساً به ایشان نسبتی نداده ام. گفت چرا تکذیب نکردی؟ گفتم چرا همان موقع به آقای بازپرس گفتم ولی ایشان چیزی از من نخواست و مرا بازداشت کرد. مطلب همان است که در نامۀ آقای شریعتی به رئیس قوه آمده است. قسمتی از آن نامه را هرچند با تحریف کیهان زده بود و من در سوئیت دیده بودم. گفت حالا تکذیب کن. گفتم من از داخل زندان چیزی را تکذیب نمی کنم و اساساً نمی دانم از قول من چه چیزی منتشر شده است که بخواهم تکذیب کنم. اگر رفتم بیرون و لازم دیدم خودم این کار را می کنم. پس از آن دیدار که بحث های مفصل دیگری هم در آن درگرفت مرا ۲۷ روز دیگر در زندان نگه داشتند. در هنگام آزادی بازپرس به من توضیح داد که نظر قضائی او نیست که من آزاد شوم بلکه به دستور رئیس قوه این کار را انجام می دهد و نیز گفت که اتهام انتساب مطالب کذب به مسئولین را از اتهامات من حذف کرده است چرا که این اتهام نیاز به شاکی خصوصی دارد.
این یادداشت را به خاطر حرفی که به آقای دادستان زده بودم نوشته ام و نیز وعده ای که به رسم یک ماه هم سلولی بودن، به حسین دادم تا پس از آزادی شناخت خود را از او در آن مدت، بنویسم تا بلکه به آنان که ممکن است قضاوتهایی به زعم او نادرست نسبت به وی داشته باشند برسد.
منبع: وبلاگ نویسنده
0 comments:
ارسال یک نظر