جــرس: بنا به گزارش منابع خبری، بهنود رمضانی قراء دانشجوی ترم دو دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل در شب چهارشنبه سوری در شهر تهران و توسط نیروهای بسیجی به شهادت رسید و پیکر این دانشجو بعد از دو روز به شرط دفن در خارج از تهران تحویل خانواده اش داده شد.
به گزارش دانشجو نیوز، دو گزارش اولیه پزشکی قانونی به "مرگ بر اثر ضربات متعدد شی سخت به سر" اشاره کرده اما درنهایت مرگ بر اثر ترکیدن نارنجک اعلام شد. نیروهای امنیتی با پاره کردن تصاویر این دانشجو اجازه ی برگزاری هیچگونه مراسمی در شهر تهران را ندادند و درنهایت پیکر این دانشجو متولد ٧۱ در روز جمعه ٢٧ اسفند در زادگاهش در روستای قراخیل از توابع شهرستان قائم شهر دفن شد.
این منبع دانشجویی، مصاحبه ای با یکی از دوستان نزدیک بهنود رمضانی که درهنگام حادثه همراه وی بوده انجام داده که قسمتهایی از آن در زیر می آید:
"...بهنود می گفت با هم در تظاهرات ها شرکت کنیم و ما واقعا خیلی طرفدار حرکت مردم بودیم. تا زمانیکه داستان به روز قدس و ... عاشورا رسید بهنود اصرار زیادی می کرد که شرکت کنیم. من می گفتم: داداش ول کن، دیگه الآن می ریزن همه رو می کشن. چون اوائل زیاد کاری نداشتن ولی بعدش می گفتن هرکی بیاد مفسد فی الارض و محارب و بدون دادگاه می زنند می کشتند."
در مورد اتفاقی که افتاد توضیح دهید.
"... یک دسته از مامورهای موتورسوار ریختند داخل میدان. این دسته ها طوری بودند که کسانی که جلو بود بسیجیهایی کاملا با تجهیزات بودند ولی در ترکشان نیروهای یگان ویژه کاملا پوشیده و مجهز بودند. بعد ما فرار کردیم و یک ربع بعد برگشتیم داخل میدان. حدود ساعت 8 مامورها مجددا حمله کردند و داستان قبلی تکرار شد. میدان 22 خیلی شلوغ شده بود و فقط حدود 40-50 پسر جوان در این میدان بودیم. بعد آخر شب که میدان خلوت و مردم متفرق شده بودند و من به همراه بهنود و 2-3 نفر دیگر داخل میدان ایستاده بودیم و صحبت می کردیم که دیدیم دسته موتورسوار وارد خیابان اصلی پایین میدان شده و گاز خلاصی می دهند و یکباره شروع به حمله کردند که من فرار کردم. بعد از چند ثانیه برگشتم دیدم که یک پسر با ریشهای کوتاه که من ابتدا فکر نمی کردم بسیجی باشد مشغول فرار است. بعد دیدم که یک خانم در پایین خیابان داد می زند: آی کشتند، بسیجیها ریختند و کشتند. ابتدا که اصلا فکر نمی کردم بهنود کشته شده باشد. دیدم دو تا از بچه های آن محل آن پسر بسیجی را دنبال می کنن و فریاد می زنند که این زده کشته. من هم دنبالش دویدم که دیدم پسر بسیجی پرید و سوار یک سمند سفید به شماره پلاک 44ایران-246س61 شد و فرار کرد."
آن پسر بسیجی بود؟ چه لباسی داشت؟
بله مطمئنم بسیجی بود. لباسش را دقیقا به خاطر ندارم و فکر می کنم که لباس شخصی داشت. در آن شرایط که کسی کشته شده هیچکسی فرار نمی کند بلکه می ایستد که ببیند چه اتفاقی افتاده و کمک کند مگر اینکه خودش کشته باشد.
بهنود از محلی که بود 10 قدم هم حرکت نکرده بود. یکی دو تا از دوستان که صحنه را دیده بودند تعریف می کردند که ظاهرا ابتدا بهنود را با شوک الکتریکی سیمی از راه دور زده بودند(که کاملا مطمئن نیستیم) بعد هم بهنود لیز می خورد. من برگشتم بالای سر بهنود دیدم که بدن و صورتش سیاه و کبود شده و یک قطره خون هم از او خارج نشده بود و اینکه برخی سایتها نوشته اند که بدنش تکه تکه شده کاملا کذب است. قسمتی از شلوارش می سوخت و شبیه ذغال شده بود که شلوار را خارج کردیم. کاپشنش کاملا پاره شده بود. بعد زنگ زدیم به آمبولانس.
شلوارش چرا می سوخت؟ آیا نارنجک در جیب شلوار بود؟
نمی دانم چرا سوخت ولی مطمئنم که نارنجک در جیبش نبود. شاید من بخاطر کله شقی در جیبم می گذاشتم ولی بهنود زرنگتر از این حرفها بود و به هیچ وجه این کار را نمی کرد و کاملا توجیه بود. اصولا این نارنجکهای کوچک آسیب جدی نمی زند و کسی را نمی کشد. یکبار قبلا جلوی بهنود منفجر شده بود که فقط جلوی صورتش را دود پوشاند.
نیروهای یگان ویژه چه شدند؟
من بعد از اینکه بسیجی را دنبال کردم و برگشتم هیچ نیرویی ندیدم که بچه ها می گفتند زدند و فرار کرند. کلا بسیجیها و یگان ویژه با هم بودند.
چه اتفاقی برای پیکر بهنود افتاده بود؟
من پیکر بهنود را دیدم و بعد گواهی پزشکی قانونی هم جزئیات را تایید کرد. استخوان ران پای راستش خرد شده بود. یکی از بیضه هایش ترکیده بود. دست چپ یا راستش شکسته بود. گردنش شکسته بود که حتی با شکستن گردن، فرد قطع نخاع می شود و نمی میرد بلکه علت مرگ ضربات سختی بود که به سرش وارد شده بود. معلوم نیست با چه چیزی به سرش ضربه زدند که باعث شده بود رگهای مغز پاره شود و خونریزی مغزی کند. بعد با آمبولانس به بیمارستان الغدیر بردیم که گفتند تمام کرده.
حرف آخر؟ چه انتظاری از مسئولین کشور و مجامع بین المللی دارید؟
در مورد مسئولین بگویم که مسئولین این کشور هیچ کاری نمی کنند و اصلا نمی خواهند کاری کنند و راضی به این وضعیت هستند. چه آن بالایی ها که قدرت دارن و راضی اند و چه پایینیها که با خود می گویند که من امکاناتم را دارم و چرا باید خودم را به دردسر بیندازم. این وسط فقط مردم هستند که مشکلات گریبانگیر آنهاست و هیچ کسی هم کاری نمی کند. چه انتظاری از امثال آقای رفسنجانی دارید که ابتدا جلو آمد و بعد کشید کنار و مشغول تملق شد. از مسئولین هیچ انتظاری ندارم.
درمورد جامعه جهانی واقعا نمی دانم چه بگویم. فقط نشسته اند و حرف می زنند و هیچ کاری نمی کنند. فقط قطعنامه صادر می کنند که یکی مثل احمدی نژاد بنشیند و به ما بخندد، چرا که با این قطعنامه ها به ما فشار وارد می شود نه احمدی نژاد. این رو بفهمند که با قطعنامه صادر کردن قیمت بنزین برای ما بالا می رود. بدبختی زندگی برای ما بیشتر می شود و به آنها آسیبی نمی رسد که اگر بخواهم صحبت کنم تا فردا طول می کشد. برای جامعه جهانی متاسفم همه فقط حرف می زنند."
به گزارش دانشجو نیوز، دو گزارش اولیه پزشکی قانونی به "مرگ بر اثر ضربات متعدد شی سخت به سر" اشاره کرده اما درنهایت مرگ بر اثر ترکیدن نارنجک اعلام شد. نیروهای امنیتی با پاره کردن تصاویر این دانشجو اجازه ی برگزاری هیچگونه مراسمی در شهر تهران را ندادند و درنهایت پیکر این دانشجو متولد ٧۱ در روز جمعه ٢٧ اسفند در زادگاهش در روستای قراخیل از توابع شهرستان قائم شهر دفن شد.
این منبع دانشجویی، مصاحبه ای با یکی از دوستان نزدیک بهنود رمضانی که درهنگام حادثه همراه وی بوده انجام داده که قسمتهایی از آن در زیر می آید:
"...بهنود می گفت با هم در تظاهرات ها شرکت کنیم و ما واقعا خیلی طرفدار حرکت مردم بودیم. تا زمانیکه داستان به روز قدس و ... عاشورا رسید بهنود اصرار زیادی می کرد که شرکت کنیم. من می گفتم: داداش ول کن، دیگه الآن می ریزن همه رو می کشن. چون اوائل زیاد کاری نداشتن ولی بعدش می گفتن هرکی بیاد مفسد فی الارض و محارب و بدون دادگاه می زنند می کشتند."
در مورد اتفاقی که افتاد توضیح دهید.
"... یک دسته از مامورهای موتورسوار ریختند داخل میدان. این دسته ها طوری بودند که کسانی که جلو بود بسیجیهایی کاملا با تجهیزات بودند ولی در ترکشان نیروهای یگان ویژه کاملا پوشیده و مجهز بودند. بعد ما فرار کردیم و یک ربع بعد برگشتیم داخل میدان. حدود ساعت 8 مامورها مجددا حمله کردند و داستان قبلی تکرار شد. میدان 22 خیلی شلوغ شده بود و فقط حدود 40-50 پسر جوان در این میدان بودیم. بعد آخر شب که میدان خلوت و مردم متفرق شده بودند و من به همراه بهنود و 2-3 نفر دیگر داخل میدان ایستاده بودیم و صحبت می کردیم که دیدیم دسته موتورسوار وارد خیابان اصلی پایین میدان شده و گاز خلاصی می دهند و یکباره شروع به حمله کردند که من فرار کردم. بعد از چند ثانیه برگشتم دیدم که یک پسر با ریشهای کوتاه که من ابتدا فکر نمی کردم بسیجی باشد مشغول فرار است. بعد دیدم که یک خانم در پایین خیابان داد می زند: آی کشتند، بسیجیها ریختند و کشتند. ابتدا که اصلا فکر نمی کردم بهنود کشته شده باشد. دیدم دو تا از بچه های آن محل آن پسر بسیجی را دنبال می کنن و فریاد می زنند که این زده کشته. من هم دنبالش دویدم که دیدم پسر بسیجی پرید و سوار یک سمند سفید به شماره پلاک 44ایران-246س61 شد و فرار کرد."
آن پسر بسیجی بود؟ چه لباسی داشت؟
بله مطمئنم بسیجی بود. لباسش را دقیقا به خاطر ندارم و فکر می کنم که لباس شخصی داشت. در آن شرایط که کسی کشته شده هیچکسی فرار نمی کند بلکه می ایستد که ببیند چه اتفاقی افتاده و کمک کند مگر اینکه خودش کشته باشد.
بهنود از محلی که بود 10 قدم هم حرکت نکرده بود. یکی دو تا از دوستان که صحنه را دیده بودند تعریف می کردند که ظاهرا ابتدا بهنود را با شوک الکتریکی سیمی از راه دور زده بودند(که کاملا مطمئن نیستیم) بعد هم بهنود لیز می خورد. من برگشتم بالای سر بهنود دیدم که بدن و صورتش سیاه و کبود شده و یک قطره خون هم از او خارج نشده بود و اینکه برخی سایتها نوشته اند که بدنش تکه تکه شده کاملا کذب است. قسمتی از شلوارش می سوخت و شبیه ذغال شده بود که شلوار را خارج کردیم. کاپشنش کاملا پاره شده بود. بعد زنگ زدیم به آمبولانس.
شلوارش چرا می سوخت؟ آیا نارنجک در جیب شلوار بود؟
نمی دانم چرا سوخت ولی مطمئنم که نارنجک در جیبش نبود. شاید من بخاطر کله شقی در جیبم می گذاشتم ولی بهنود زرنگتر از این حرفها بود و به هیچ وجه این کار را نمی کرد و کاملا توجیه بود. اصولا این نارنجکهای کوچک آسیب جدی نمی زند و کسی را نمی کشد. یکبار قبلا جلوی بهنود منفجر شده بود که فقط جلوی صورتش را دود پوشاند.
نیروهای یگان ویژه چه شدند؟
من بعد از اینکه بسیجی را دنبال کردم و برگشتم هیچ نیرویی ندیدم که بچه ها می گفتند زدند و فرار کرند. کلا بسیجیها و یگان ویژه با هم بودند.
چه اتفاقی برای پیکر بهنود افتاده بود؟
من پیکر بهنود را دیدم و بعد گواهی پزشکی قانونی هم جزئیات را تایید کرد. استخوان ران پای راستش خرد شده بود. یکی از بیضه هایش ترکیده بود. دست چپ یا راستش شکسته بود. گردنش شکسته بود که حتی با شکستن گردن، فرد قطع نخاع می شود و نمی میرد بلکه علت مرگ ضربات سختی بود که به سرش وارد شده بود. معلوم نیست با چه چیزی به سرش ضربه زدند که باعث شده بود رگهای مغز پاره شود و خونریزی مغزی کند. بعد با آمبولانس به بیمارستان الغدیر بردیم که گفتند تمام کرده.
حرف آخر؟ چه انتظاری از مسئولین کشور و مجامع بین المللی دارید؟
در مورد مسئولین بگویم که مسئولین این کشور هیچ کاری نمی کنند و اصلا نمی خواهند کاری کنند و راضی به این وضعیت هستند. چه آن بالایی ها که قدرت دارن و راضی اند و چه پایینیها که با خود می گویند که من امکاناتم را دارم و چرا باید خودم را به دردسر بیندازم. این وسط فقط مردم هستند که مشکلات گریبانگیر آنهاست و هیچ کسی هم کاری نمی کند. چه انتظاری از امثال آقای رفسنجانی دارید که ابتدا جلو آمد و بعد کشید کنار و مشغول تملق شد. از مسئولین هیچ انتظاری ندارم.
درمورد جامعه جهانی واقعا نمی دانم چه بگویم. فقط نشسته اند و حرف می زنند و هیچ کاری نمی کنند. فقط قطعنامه صادر می کنند که یکی مثل احمدی نژاد بنشیند و به ما بخندد، چرا که با این قطعنامه ها به ما فشار وارد می شود نه احمدی نژاد. این رو بفهمند که با قطعنامه صادر کردن قیمت بنزین برای ما بالا می رود. بدبختی زندگی برای ما بیشتر می شود و به آنها آسیبی نمی رسد که اگر بخواهم صحبت کنم تا فردا طول می کشد. برای جامعه جهانی متاسفم همه فقط حرف می زنند."
0 comments:
ارسال یک نظر