فخرالسادات محتشمی‌پور: من دیشب شاهد صبوری خانواده زندانیان سیاسی بودم


جرس: فخرالسادات محتشمی‌پور، همسر مصطفی تاج زاده، در هفدهمین عریضه خود خطاب به دادستان تهران می نویسد: من دیروز یک شاهد بودم و شهادت می دهم که صبوری سبز این خانواده ها برخاسته از ایمان محکمشان و اعتقادات مستحکمشان است. من یک شاهد بودم و شهادت می دهم که خدای مظلومان چتر حمایتش را بر سر این خانواده بزرگ گسترده و اطمینان دارم که در دومین قدر رمضانی مبارک، خداوند صدای آنان و صدای همه مظلومان بی پناه را شنیده و نیکو پاسخی نزدیک است.

 

متن کامل نامه محتشمی‌پور که در وبسایت روزنه منتشر شده، به این شرح است:

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اللهم اجعل لی فیه الی مرضاتک دلیلاً و لاتجعل للشیطان فیه علیّ سبیلاً واجعل الجنّة لی منزلاً و مقیلاً. یا قاضی حوائج الطالبین.

 

عریضه هفدهم در بیست و یکم رمضان المبارک

 

از: همسر سید مصطفی تاجزاده یکی از امضاء کنندگان شکایت نامه از کودتاگران نظامی

 

به: دادستان تهران

 

سلام آقای دادستان

 

طاعات قبول. عزای عظمای شهادت مولایمان علی(ع) مفسر عدالت، مرد نخلستان و نبرد، مرد ناله در چاه، مرد مردستان طاها بر ما و شما تعزیت باد. کم می شناسیم علی(ع) را نه؟ اگر خوب می شناختیمش با ادعای عدل علوی ستم نمی کردیم در کشور مدعی مسلمانی! نه نمی شناسیمش یا شاید هم می شناسیم و چون ما از آن امام فرزند زمانه تریم تشخیص می دهیم که امیرمؤمنان نعوذبالله خطا کرده و نباید عدالت را سرلوحه زمامداریش قرار می داده و نباید سهم همه را از بیت المال برابر می پرداخته و نباید تن به قضاوت قاضی می داده و نباید حقوق اهل ذمّه و غیرمسلمانان را رعایت می کرده و نباید حقوق مخالفان و حتی دشمنانش را نیز رعایت می کرده و فرزندانش را به رعایت این حقوق وصیت می کرده و نباید … خوب شد این مصلحت گرایان در زمان مولایمان نبودند تا به او مشورت دهند هرچند آن زمان هم بودند نه در زیر شمشیر حق او بلکه تنها در زیر نگاه تند و غضب آلودش خاموش شدند از شرم عرض اندام . اما مخالفان او نیز کم از منحرفان امروز نیستند. ناکثین و قاسطین و مارقین. شریعتی، معلم شهید عصر ما خوب این سه دسته را به نسل ما شناساند ولی انگار ما سستی کردیم در شناساندن آنان به نسل جوان. نسل جوان جستجوگر. ما سستی کردیم در انتقال داده ها و ارزش ها و حالا آن ها متحیر و سرگردان مانده اند که به راستی اسلام ناب محمدی(ص) را در کدام وادی جستجو کنند؟ اسلام ناب محمدی که در آن اخلاق، فلسفه بعثت پیامبر است نه سلطنت. اخلاق گم شده در سویدای قدرت را فرزندان ما جستجو می کنند و وای به روزی که از یافتنش ناامید شوند و به دین ملوک خود بگروند. هیهات هیهات.

 

دیشب شب مناجات بود آقای دادستان. دیشب تا سحرگاهان بندگان خدا از خلوت انس بهره ها بردند و با خدایشان زمزمه ها کردند. دیشب تا سحرگاه، مناجات مولای متقیان چونان سرمشقی ابدی برای بندگان از غیرخدا رسته و به خدا پیوسته، مشق می شد.و پیوند می خورد با مناجات زندانیان سیاسی در کشور اسلامی ما، ایران پاک. دیشب ما همانجا در زیرآسمان شهرمان روی یکی از همان نیمکت های آماده ای که فرشتگان خدا در بارعام او مهیا کرده بودند و زیر باران رحمتش گوش سپردیم به صدای محکم و مؤمنانه یک زندانی. یک انسان. یک سروآزاده که از درون سلولش خاشعانه و طالبانه خدا را، نه همه او که تنها بخشی از او را دریافته بود. ما دل به دل سودایی او دادیم و با او رفتیم به درون سلول انفرادیش "سلول انفرادی، به قدری که بتوانی دراو دراز بکشی ، و دری سنگین و پرطنین ، با دریچه ای به اندازه ی دو کف دست ، و پنجره ای مشبک ، که به زور ، شب و روز آن سوی پنجره را نشان تو می دهد . سه وعده غذا . و سکوتی به وسعت قبرستانی که از تو همه چیز می خواهد الا حیات .در وسط این قبرستان تنگ و تک به تک ، زندانیان بی کس و تنها ، زانو در بغل نشسته اند . با هزار هول و هراس ، با اضطرابها و نگرانی های تمام نشدنی . و اندوهی از جنس اسید ، که ذره ذره روان زندانیان را آب می کند و آنان را به وادی سرگردانی و گمگشتگی در می اندازد . این که : اکنون ، برسر پدران و مادران ما ، برسر خواهران و برادران ما ، و برسرهمسران و فرزندان ما چه خواهد آمد ؟ سرنوشت ما به کجا خواهد انجامید ؟ کارمان چه خواهد شد ؟ درس ؟ دانشگاه ؟ اجاره خانه ؟ خرج زندگی ؟ خرج تحصیل ؟ حرف و حدیث مردم ؟ در؟ همسایه ؟ واویلا ، هیچ غربتی به گرد پای غریبی یک زندانی بلاتکلیف و بی کس نمی رسد."

 

آری ما با او رفتیم به درون سلول انفرادیش که این همه مدت ذهن جستجوگرمان می خواست تصویرش کند با همه فضای فیزیکی آن و حس و حال زندانیش و نمی توانست. اما سرانجام قلم جادویی تصویرگری توانا به تصویر آن صحنه ها و نگارش آن لحظه ها همت گماشت. خدایش جزای خیر دهاد. دیشب ما به او گوش سپردیم تا خدای او، خدای خودمان را بهتر بشناسیم. آقای دادستان شما هم که تجربه زندان انفرادی و آزار و شکنجه، آن هم نه در ابوغریب و گوانتانامو بلکه در همین ایران اسلامی خودمان و به دست خودی ها را نداشته اید، بد نیست با این عوالم آشنا شوید: درست در میانه ی تهدیدها و ضرب ‌وشتم‌ها و ناسزاها و بلاتکلیفی‌ه ، حس می کنی نسیمی از تو عبور می کند و غوغای درون تو را فرو می نشاند . و چشمانی را می بینی که از همه سو به تو زل‌ زده اند . و لبانی را می بینی که رو به تو لبخند می‌ بارند ، و سر انگشتانی که نوازشت می کنند و اشک هایت می سترند . خوب که نگاهش می‌کنی می‌بینی غریبه ای در کار نیست، هر که هست: آشناست . یک آشنای قدیمی . آری ، او خود خداست . خدایی که با همه‌ی بزرگی‌ش آمده و در سلول کوچک و تنگ انفرادی تو ، با تو هم ‌نشین شده ، زانو به زانو ، و نفس به نفس. اینجاست که بی معطلی و سراسیمه و با شتاب خود را در آغوش او رها می‌کنی.

 

وسط هق‌هق گریه، تو از آنانی که باید برادرت باشند و نیستند ، گله می‌کنی . و او مثل یک مادرصبور و سربه زیر، سرت را به سینه می‌ نهد و صورت به صورتت می ساید!

 

ما دل به دل زندانی دادیم و مشتاق شنیدن دلگویه هایش شرط ادب به جای آورده آرام و سر به زیر شنیدیم آنچه از خدای درون سلول برایمان سرود، خدایی متفاوت از بیرون و دومین قدرمان از سوز و گدازعاشقانه او لبریز شد. بگذار تنها به یک عبارت بسنده کنم و شما را به خواندن و شنیدن تمام واژه های آن مناجات بندگی دعوت کنم در مجالی که این شب ها و روزها بدست آوردنش سخت نیست: "قرآن که می خوانم ، حس می کنم از لابه لای کلمه ها و آیه ها با من می آمیزی . سنگینم ، سبکم می کنی ، زندانی ام ، آزادم می کنی ، زمینی ام ، آسمانی ام می کنی ، به نحوی که می توانم از جا برخیزم ، و از ضخامت دیوارها بگذرم و از پنجره های ضخیم سلول خود گذر کنم ، و بر سر ابرهای آسمان پای گذارم .

 

بگذار بی پرده بگویم خدا ، در بیرون زندان ، "من" خدای توام ، و در سلول انفرادی ، "تو" خدای منی."

 

آقای دادستان

 

دیشب من خدای را سپاس گفتم برای مصاحبت همسرم با نیکو هم نشینی که در این شب های اوج و عروج راه نیایش را خوب بلد است و زبان دعا را نیک می داند و واژه ها در کلام و قلمش مثل موم نرم می شوند و شکل می گیرند و معنا می گیرند. به همسرم غبطه خوردم که نیکو مصاحبی دارد در این شب های عزیز. و جان تشنه خود را به دریای مناجات عارفانه او سپردم تا همراهی با آزاده دربندم را بیشتر حس کنم. دیشب گویی من از درون آن سلول دونفره و هم کلام با عزیزان دربند تاجزاده و نوری زاد ریسمان های دعا را جستجو می کردم و بر آنان چنگ می زدم تا معلق میان زمین و آسمان نمانم در خلسه شب زنده داری دومین و در آغاز راه شیری که نهایتش آن بیکرانه رحمتی است که بی هیچ خسّتی و گزینشی و مرزی و حصری، بندگان خدا را انتظار می کشد.

 

آقای دادستان من نمی دانم شما در دومین احیاء این دومین رمضان شاهد ستم، نیمکتتان را زیر بارش بی امان رحمت الهی در کدام گوشه شهر انتخاب کردید. نمی دانم در تمناهای رازگونه تان اولویت با که و چه بود. این به شما و خدایتان مربوط است اما دوست دارم بدانم آیا در میانه همه آن تمناها، جای کوچکی هم برای حاجات آنان که شما مسئولیتشان را به عهده دارید باز بود؟ آنان که ذکر نامشان صفحه ها سیاه خواهد کرد. عیالوارید آقای دادستان. عائله بزرگتان را در مناجات های قدر دومین به یاد داشتید؟ زندانیان را می گویم. همه اهالی اوین و رجائی شهر و دیگر جاهایی که من نمی شناسم و شما خوب می شناسید. بهترین عائله ها را دارید آقای دادستان به شما نیز غبطه می خورم. جوانان مؤمن و متعهدی که جوانیشان را برای استقرار عدالت و آزادی در سرزمین سروهای آزاده و شقایق های پرپر به قماری خوش فرجام نهادند. مردانی نیکونام و نیکومرام که بی هیچ ادعایی خدمت به ملک و ملت را و استواری بر آرمان ها و اعتقادات راستینشان را بر زندگی راحت و خور و خواب و خشم و شهوت ترجیح دادند.

 

آقای دادستان

 

دیروز من چهره های آرام و دلنشین خانواده های زندانیان سیاسی را در جلسه قرآن دیدم که به برکت این ماه، نورانی تر از گذشته بود. حتی وقتی گزارش وضعیت عزیزانشان را می دادند، می توانستم در وجودشان در عین خشم و نفرت از ظلم و ستم، نوعی تسلیم در برابر اراده الهی را شاهد باشم. مادرانی که ییش از یک سال است برای فرزندانشان پدری هم می کنند و همسرانی که هر روز خانه های کوچک خوشبختی شان را در انتظار بازگشت عشق و امیدشان غبار روبی می کنند و آب گلدان ها را عوض می کنند تا شاخه های گل سرخ در هنگام ورود یار تازه و با طراوت باشد. من دیروز در کنار بی قراری های نوزاد آقای جلالی که چندی است به مسافران اوین خوشبخت پیوسته، آرامش همسرش را شاهد بودم و در دومین سالروز میلاد زیدآبادی عزیز می دیدم که همسر مقاومش چگونه حسرت دوری از یار ۴۵ ساله اش را با نورافشانی امید به آن سو می نهد و همسر سلیمانی آزاده چگونه در میان غمگویه های دیگران، هجران یار و مصائب بسیار را فراموش کرده در محنت دیگر خانواده های زندانیان سیاسی اشک به چشم می آورد و خانواده های شهدایی که هر روز استوارتر از گذشته جستجوی رأی عزیزانشان را به محاکمه قاتلین تیره دل آنان پیوند می زنند. من دیروز یک شاهد بودم و شهادت می دهم که صبوری سبز این خانواده ها برخاسته از ایمان محکمشان و اعتقادات مستحکمشان است. من یک شاهد بودم و شهادت می دهم که خدای مظلومان چتر حمایتش را بر سر این خانواده بزرگ گسترده و اطمینان دارم که در دومین قدر رمضانی مبارک، خداوند صدای آنان و صدای همه مظلومان بی پناه را شنیده و نیکو پاسخی نزدیک است.

 

پاسخ او که بهترین برآورنده حوائج طالبین است.

0 comments:

ارسال یک نظر