ما را به کهریزک نبردند اما...

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.( خاطرات یکی از بازداشت شدگان راهیپمایی 18 تیر 88 )

هنگامی که مصائبی که می‌خوانید بر من می‌گذشت بر بخت بد نفرین میفرستادم و فکر می کردم ما بد شانس‌ترین راهپیمایان روز 18 تیر بودیم . بعدها از جنایاتی که در کهریزک بر سر بسیاری از عزیزانمان که همان روز بازداشت شده بودند، آگاه شدم...

سعی کرده ام هر آنچه گذشت را به مستندترین شکل ممکن بنویسم و جز برخی الفاظ و توهین‌های غیر قابل ذکر چیزی را از قلم نیندازم. با آنکه بیش از دو سال از آن روزها میگذرد هنوز تصاویر جلوی چشمم هستند و آزارم میدهند:

18 تير ٨٨ ساعت ٤:٢٥ بعد از ظهر از خيابان فلسطين وارد خيابان وليعصر شدم، مردم به صورت پراكنده در دو طرف خيابان در پياده رو ها در حال حركت بودند و نيروهاي امنيتي به صورت گروهي در بعضي ورودي ها از ورود مردم به خيابان وليعصر جلوگيري مي كردند. یه دفعه صدايي بلند شد و نيروهاي امنيتي به سمت ما حمله كردند و در همين احوال پسري ٢٤-٢٥ ساله از بين خود ما با لباسي مرتب ( شلوار جين ، تيشرت آستين كوتاه سورمه ای) ريش تراشيده ، به صورتي كه مي خواهد من را پناه بده و در مقابل نيروهاي امنيتي محافظت كنه از پشت من را حمایت کرد و به سمتي به صورت تند حركت كرديم،  به چهار راه وليعصر رسيديم و ناگهان به صورت وحشيانه من را درون يك ون نيروي انتظامي پرت كرد، اينقدر گيج و ويج بودم و نمي تونستم باور كنم كه چه به سرم آمده ، در لحظه متوجه ضربه اي كه در اثر اصابت زانوم با لبه ميز درون ون شده بود نشدم تا دیدم شلوارم در اثر جراحت خونی شده ،كه بعدا تا چند وقتي به شدت درد داشتم و به سختي راه مي رفتم.

درون ون پر بود و زني كه از افسران نيروي انتظامي بود در حالي كه به شدت اصرار داشت سر ما پايين باشد وقتي قيافه وحشت زده من را ديد گفت نگران نباش ازت چند سوال و جواب مي كنند و در صورتي كه كاري نكرده باشي تا يك ساعت بعد آزادت مي كنند. كه اين يك ساعت ١١ روز طول كشيد. 

ون نيروي انتظامي در حالي كه ما را به نيروي انتظامي وزراء منتقل مي كرد در طول راه افسران نيروي انتظامي مشغول برداشتن نمره ماشين هاي موجود در خيابان وليعصر و گزارش آن به مقامات ارشد بودند. ( چنانچه بعدا ديديم كسي را كه از همين طريق آدرسش را پيدا كرده بودند و او را در خانه اش چند روز بعد بازداشت كرده بودند)

ما را كه هفت نفر بوديم به كميته وزراء بردند و در طبقه زير زمين رفتيم ، در ابتدا اسامي ما ثبت شد، كليه وسايلمان از قبيل كيف، روسري، كش سر و كفش هايمان را گرفتند و بازرسي بدني به صورت كاملا برهنه انجام دادند و ما را به درون سلولي در حدود ٣ در ٤ بدون روشنايي و تهويه بردند. اين سلول روي درش فقط پنجره بسيار كوچكي رو به راهرو داشت. و كف آن موزاييك بود. درون سلول ١٧ نفر بوديم با گرماي شديد تيرماه.

از ساعت ٥ بعد از ظهر تا حدود ١٢:٣٠ نصف شب درون سلول بدون هيچ امكاناتي حتي رفتن به دستشويي كه من و يكي ديگه از بازداشت شدگان به دليل وضعيت خاص نياز شديد به دستشويي داشتيم كه اجازه داده نشد و هيچ چيزي هم در اختيارمون قرار نگرفت و به همين دليل ما دو نفر از آن پس همه جا با لباس هاي كثيف مجبور بوديم ظاهر بشيم و همه جا نجس خطاب مي شديم و به شدت تحقیر.

ساعت حدود ١٢:٣٠ گفتند يكي يكي بريم بيرون كه بايد فرم پر كنيم . دو تا روسري دادند كه به نوبت سرمون كنيم و بريم فرم پر كنيم. با همون وضعيت ناجور و شلوار كثيف مجبور شدم برم بيرون .فرم ها اطلاعات شخصي رو مي خواستند به علاوه اطلاعاتي نظير داشتن ماهواره و علاقمندي به چه كانال هايي و جذابیت کدوم گروههای سیاسی. فرم ها را پر كرديم و دوباره به سلول برگشتيم.

نصف شب يكي از كساني كه با ما بود آسم داشت و از حال رفت به اين دليل كه هيچ تهويه اي اونجا نداشتيم و به شدت هم گرم بود. خيلي داد زديم و كمك خواستيم ولي متاسفانه جز ناسزا چيزي نشنيديم و در نهايت گفتند مرد هم كه مرد شما لايق چيزي جز اين نيستيد.

تا ساعت ١٢ ظهر فردا كه برامون غذا آوردند كه بعدا متوجه شديم كه خانواده هاي ما كه از روز قبل همه جاي تهران رو دنبال ما مي گشتند و همه جا جواب سر بالا مي شنيدند و حتي همين جا گفته بودن بهشون كه اينجا اينها رو نياوردند ، بالاخره يكي كه از خانواده ها از طريقي فهميده بود ما اونجا هستيم و براي همه كه حدود ٤٠ نفر بوديم غذا خريده بود. يه محض آوردن غذا اومدن گفتند بياين بيرون كه قاضي اومده.روسري ها رو دادند و رفتيم توي يك سالني نشستيم ، آدم هايي كه توي سالن مي اومدن و مي رفتند و با تحكم و فحش به ما مي گفتند كجا بنشينيم و چي كار بكنيم همون آقايوني بودن كه در بين مردم روز قبل حضور داشتند و به شكل مردم عادي ظاهرشون رو درست كرده بودند. يعني من وقتي اون پسر رو ديدم هم چنان باورم نمي شد!

قاضي اون بالا نشسته بود ،يه مردي به هيبت آدم هاي حزب اللهي اوايل انقلاب قبلش بهمون دو تا برگه دادند يكيش اطلاعات شخصي دوباره و يكي ديگه اتهامات ما بود كه گفتند زيرش رو امضاء كنيم اتهامات يك برگه آ٤ بود كه بعضي از اونها كه يادم مياد اينها بودند:

براندازي نظام
اقدام عليه امنيت ملي
جاسوسي براي شبكه هاي بي بي سي و وي او اي 
آتش زدن اموال عمومي
توهين به رهبري 
جاسوس آمريكا و انگليس 
و ...

بهمون گفتند بايد اين رو امضاء كنيد، وقتي اعتراض كرديم كه ما اين كارها رو نكرديم كه اين رو امضاء كنيم با يك سري الفاظ ركيك مورد خطاب قرار گرفتيم و گفتند بايد امضاء كنيد و گرنه همين جا مي مونيد و بدترين ها در انتظارتان خواهد بود. برگه ها رو امضاء كرديم.

بعد ما رو تو گروههاي چند تايي صدا مي زدند و جدا جدا مي بردند به ون هاي مختلف ، صحنه بدي بود مادر و دختر رو از هم جدا كردند دو خواهر رو و ما چون آدم هاي سياسي نبوديم و نمي دونستيم مرحله بعد چي در انتظارمون خواهد بود و اين جدا كردن مادر و دختر و داخل دو ون متفاوت بردن چه معني مي ده خيلي حالت بد و نگران كننده اي داشت. 

ون ها راه افتادند و در طول راه ازمون خواستند سرهامون پايين باشه و به محض كوچكترين حركت اضافي ضربه اي مي خورديم تا زماني كه تابلو بازداشگاه اوين رو ديديم و وارد اونجا شديم.

در محوطه اوين پياده مون كردند يك حاج آقايي مسئول ما بودند كه به محض ديديمون گفتند اينها همون خانوم هاي .. هستند كه آوردينشون . همه رو بردند توي سالني نشوندن و يكي يكي بردنمون توي اتاق ديگري كه تابلويي به گردنمون آويزون كردند و عكس مي گرفتند ( صحنه اي كه فقط تو فيلم ها ديده بودم و هيچ وقت روزي رو تصور نمي كردم كه خودم تو اون موقعيت باشم ) به پهناي صورت اشك مي ريختم و با حرف هايي رو به رو شدم از طرف حاج آقا كه هر غلطي دلت خواسته كردي حالا اينجا خودت رو به موش مردگي مي زنی و .. والبته من همچنان هم با لباس هاي كثيف همه جا بودم و تحقير كم نمي شدم براي اين موضع و هميشه ما دو نفر از همه دور نگه داشته مي شديم چون نجس بوديم.

بعد از اين كه عكس ازمون گرفتند رفتيم توي يك ساختموني و منتظر مونديم كه تكليفمون مشخص بشه. همين جور كه نشسته بوديم خانومي كاملا باپوششي متفاوت از كاركنان زندان اومد كه بعد فهميدم يكي از زندانيان محكوم به اعدام هست كه سالهاست خبرش در جرايد دنبال مي شه. اين خانوم مسئول بازرسي بدني از ما بود. تك تك وارد اتاقي مي شديم و به صورت برهنه به طرز بسيار غير محترمانه اي توسط اين خانوم بازرسي مي شديم كه داستان تحقير ما همچنان با حرف هاي نامربوط ادامه داشت و ...

مارو به بند متادون زندان اوين منتقل كردند كه چند زنداني معتاد به همراه چند زنداني سياسي از قبل اونجا بودند. زندان سياسي هر كدوم حداقل سه ماهي بود كه اونجا بودند و هر كدوم ماجراهاي مربوط به خودشون رو داشتند.

اونجا حمام و دستشويي و توالت در اختيارمون بود و بلاخره من تونستم دوشي بگيرم و اونجا وسائل مورد نياز بهم داده شد. بهمون لباس دادند و هیچ وقت نفهمیدم چرا لباس هایی که بهمون دادند اینقدر باز بود ! حدود چهل و چند نفر بوديم اونجا. 

دو روزي گذشت و از هيچ كس خبري نشد كه بياد سراغمون و بگه چيكار قراره با ما بكنند. روز سوم يك خانومي اومد براي انگشت نگاري كه از هر ده انگشت و كف هر دو دست به روش سنتي با مركب انگشت نگاري كردند. بعد همون حاج آقاي روز اول اومد كه چيه شلوغ كردين گفتيم خب هيچ خبري از هيچ كس نيست ما كاري نكرديم كه يا لااقل بيان تكليفمون رو مشخص كنيد كه گفت تكليف شما مشخصه اقدام عليه امنيت ملي و حداقل 20 روزی هستيد تا ببينيم چي مي شه و تازه اگر از اتهامات تبرئه بشید.

روز بعد اومدن سراغمون چادر داداند سرمون كنيم و ما رو به صف كردند توي محوطه كه ببرن يك ساختمون ديگه يك آقاي حدود ٥٠ ساله كه به شدت بد دهن بود مسئول بردن ما بود. كه در طول اين مسير چند دقيقه اي فحش و اهانتي نبود كه به ما نكنه .

رسيديم جلوي يك ساختمون كه روي درش نوشته شده بود اين ساختمان در اختيار بند ٢٠٩ مي باشد. وقتي اين رو خوندم تا حدودي حدس زدم چي در انتظارم مي تونه باشه . چشمبند بهمون دادند و به صف شديم دست روي شونه هم رفتيم طبقه بالا. وقتي رفتيم اونجا ساعت ٩ بود و گفتند چشم بندها رو محكم ببنديد كه تا شب اينجا هستيد و بازجويي اول واقعا تا ساعت ١٠ شب طول كشيد.

دو تا فرم بهمون دادند فرم اول مشخصات كلي مثل تحصيلات و كار و خانواده و اينها و فرم دوم اطلاعات ايميل و پسوردش موبايل پين كد و....

بعد يكي يكي رفتيم تو اتاق هاي مختلف رو به ديوار نشستيم بازجويي شديم به اين طريق كه بازجو بدونه اين كه ديده بشه سوالي را روي برگه مي نوشت بعد جواب رو ما مي نوشتيم و بعد سوال بعدي . سوال ها از اسم و فاميل و مشخصات كلي شروع مي شد تا محل كار و پروژه هايي كه انجام داده بودم و مشخصات كليه فاميل از عمو عمه خاله دايي به همراه بچه هاشون اين كه چي خوندن، كجا كار مي كنند و چه كشوري هستند. 

يك آقايي كه به نظرمي اومد درجه بالاتري نسبت به بازجو ها داره مي اومد و به اينها سر مي زد ، اومد بالاي سر من برگه مشخصات رو برداشت و گفت آخه جاي تو اينجاست . بعد گفت ببينمت بعد ادامه داد نه تو از اون آدم هايي هستي كه چهره معصومي داري ولي از اون ... هستي.
بازجويي اول با اين كه بسيار طولاني و وحشت آور بود ولي بهترين بازجويي نسبت به دو تا از بازجويي ديگه بود.

بهمون گفتند مي تونيد با خونه تماس بگيريد و بگيد كه سه شنبه ملاقات داريد. يك تماس سه دقيقه اي . سه شنبه شد و خانواده ها اومده بودن و به طرز ناجوري بهشون گفته بودن زندانی سياسي كه ملاقات نداره. گفته بودن خودتون گفتيد گفتن گفتيم كه گفتيم و ...

بازجويي دوم با فاصله يك روزه از بازجويي اول انجام شد كه ديگه همه رو دسته جمعي نبردند مي اومدن تك تك صدامون مي زدند و مي رفتيم . ساعت ٦ من رو بردند تا ١١ شب. بازجو يك مرد بسيار پست و رذل بود. به همون حالت قبل بايد مي شستيم ولي با اين تفاوت كه اين آقا اطلاعات بازجويي قبلي رو داشت و بر اساس اونها سوال مي كرد و اينقدر نزديك بود صورتش به من كه گرماي نفس هاش رو روي گونم حس مي كردم و حرف ها و سوالات بسيار ركيك و زننده و ...

هيچ تماس فيزيكي نداشت ولي بسيار بسيار زجرآور بود. شب بسيار وحشتناكي بود بسيار زياد. آدم هايي كه باهاشون مخالفي ..... كه غير از مسائل جنسي چيز ديگه اي از يك زن براشون تعريف نشده تو فاصله چند ميلي متري من و .. وقتي برگشتم همه خيلي نگران بودن.

فرداي روز بازجويي داشتيم ناهار مي خورديم يه دفعه خانوم زنداني محكوم به اعدام كه مسؤل ما بود با يه حالتي اومد تو و يكي از بچه ها رو صدا زد و گفت بيا ببينم من بايد تو رو معاينه كنم به من گفتن تو پسر هستي ( اين دختر موهاش رو ماشين كرده بود) و اين رو برداشت و برد. ( اين در حالي بود كه ما قبلا دو بار به صورت كاملا برهنه بازرسي شده بوديم) خیلی احساس بدی بود وقتی این آدم آروم و صبور رو دیدیم با چشم گریون برگشت.

بازجويي سوم كه با فاصله دو روز از بازجويي اول بود باز به صورت تكي صدا مي زدند و مي بردنمون و در اون بازجويي بود كه متوجه شدم بين ما جاسوس گذاشته بودن چرا كه حرف هايي كه بين خودمون زده بوديم از بازجو مي شنيديم يك دفعه . توي اين بازجويي ازم خواستند هر چي از هم سلولي هام مي دونم بگم و عكس هاي تجمعات قبل از انتخابات و بعد از انتخابات رو مي آوردن و مي خواستن كه شناسايي كنم و مي گفتند كه تو كدوم تجمعات شركت كردي و ما عكست رو داريم و اگر دروغ بگي چيزهاي بدتري در انتظارت هست و .. 

اين بازجويي سراسر تهديد ، فحش و اهانت بود.

نکته ای که توی همه بازجویی ها وجود داشت و بهش تاکید می شد این بود که چرا 18 تیر اومدید بیرون. می گفتیم مگر مشکلی هست این روز یا روز خاصی می گفتند نه خبری نیست ولی خب نباید بیاین بیرون.

یکی از کسانی که با ما بود دختر مذهبی و معتقدی بود و همچنین طرفدار خامنه ای . ولی به بازجو گفته بود من اومدم سوالم رو از شما برسم که چرا ولی فقیه باید از کس خاصی تعریف کنه این با ولی فقیه مغایر هست به محض این حرف به انفرادی منتقلش کردند.

در اين مدت كلا ما دو بار و هر بار سه دقيقه امكان تماس با خانواده رو داشتيم 

من با حكم كفالت آزاد شدم.

در هنگام خروج از اوین دو مجرم زن که به جرم قتل سال ها زندان بودند با بخشش اولیای دم با ما آزاد شدند. جالب اینجا بود که با ما حاضر نبودند بیان بیرون می گفتند شما سیاسی هستید و ما نمی خوایم با شما قاطی بشیم.

بعد از آزادي چند بار قبل از مناسبت هاي مختلف كه احتمال تجمع وجود داشت (عاشورا و روز قدس بود احتمالا) به كلانتري احضار شدم . دوباره ازم عكس گرفتند با پلاك و تعهد براي شركت نكردن در تجمع و تهديد به اين كه اگر شركت كنم بعدش اشد مجازات رو دارم!

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.( خاطرات یکی از بازداشت شدگان راهیپمایی 18 تیر 88 )

0 comments:

ارسال یک نظر