به بهانه تولد شیخ شجاع

فخرالسادات محتشمی پور

روزهای اول بازداشت غیرقانونی همسرجان که با حکم مربوط به سه روز قبل از انتخابات توسط دادستان معزول انجام شده بود، نوعی ناباوری و حیرت و سرگردانی برای همه ما خانواده های زندانی سیاسی که هنوز عرق فعالیت های قانونی انتخاباتی خود و عزیزانمان خشک نشده در قاب مادر و همسر و فرزند زندانی سیاسی نشانده شده بودیم، به وجود آمده بود که تنها با هم بودن هایمان می توانست تسکینی بر دردها و رنج های فراق و بی خبری ها باشد.

درست در همین روزها مردی خوش رو با چهره ای مهربان عمامه سپید برسر و عبای قهوه ای بردوش با همان نعلین های آخوندی، هدیه ای در دست به در خانه هایمان می آمد و از ما دلجویی می کرد و دست نوازش بر سر فرزندانمان می کشید. مردی که به تنهایی مسئولیت پدری را که بر دوش روحانیت مسئول و متعهد شیعه قرار داشت، ایفا می کرد و با تمام توان می کوشید چهره سیاه و مخوفی که از دین خدا فرادید آمده بود، با کلام متین و متقنش پاک کند و آموزه های دین رحمانی را به یاد ما و فرزندانمان بیاورد. این مرد کسی نبود جز شیخ مهدی کروبی که مردم به حق شیخ شجاع لقبش دادند.

اولین بار به خانه ما آمدنش هم حکایتی دارد شنیدنی! آن روزها من به دلیل پی گیری لحظه به لحظه وضعیت همسرجان کمتر در خانه بودم و فقط گاهی سری می زدم. روزی که اتفاقا در خانه بودم از دفتر ایشان تماس گرفتند و گفتند حاج آقا قصد دارند به دیدن شما بیایند و من مشتاقانه از حضور ایشان استقبال کردم و به مادر و پدر و خواهران همسرم اطلاع دادم که میهمان عزیزی داریم. یکی دو ساعت قبل از زمان موعود زنگ خانه به صدا درآمد و من از پشت آیفون تصویری چهره مردی را با ریش های انبوه دیدم که آشنا نمی نمود. از آن جا که آن روزها کابوس حمله و هجوم برای ما امری عادی بود، با خونسردی تمام اول به دخترم که منزل خاله اش بود و قرار بود برای استقبال از میهمان به خانه بیاید زنگ زدم و گفتم احتمال می رود که برای دستگیری من آمده باشند و تو به خانه نیا و بعد اولین شماره ای را که در دسترس بود و متعلق به دوستی که چند دقیقه پیش برای احوالپرسی به من زنگ زده بود، گرفتم و موضوع را با او نیز درمیان گذاشتم و تا خواستم به پشت آیفون بروم و ببینم مراجعه کننده کیست، زنگ آپارتمان به صدا درآمد و من دیگر یقین کردم که برادرها تشریف آورده اند برای انجام یکی دیگر از مأموریت های امنیتی مهمشان!

اما سرایدار پشت در بود و از من می پرسید که آیا منتظر میهمان مهمی هستم؟! علت سؤالش را که پرسیدم گفت مراجعه کرده بودند تا مطمئن شوند شما در منزل هستید. من برای خاطر جمعی با دفتر آقای کروبی تماس گرفتم و موضوع را مورد سؤال قرار دادم که تأیید شد و گفتم بابا این شیوه میهمانی آمدن که کس و کار ما را نصفه جان کرد برادرمن! خلاصه تا ما آمدیم با دخترمان و آن دوست عزیز تماس بگیریم و بگوییم خیر است و خطری نیست، شبکه اطلاع رسانی مردمی کار خودش را کرده بود و نصف اهالی پایتخت با کم و زیادش از این حادثه باخبر شده و دوستان به تکاپو افتاده و مشغول چاره اندیشی بودند که چگونه همسر یک زندانی سیاسی را از چنگ برادرها بیرون بکشند.

القصه فک و فامیل همسرجان رسیدند و فاطمه سادات نیز و بعد از دقایقی حاج آقای کروبی هم بی دبدبه وکبکه و هیأت همراه تشریف آوردند و البته دیگر آن چهره پشت آیفون تصویری ناآشنا نبود و دغدغه ای برای ما ایجاد نکرد. و میهمان عزیز که از قصه باخبر شد گفت اتفاقا یکی دوجای دیگر هم که رفتیم کمی نگران شده بودند باید بگوییم دوستمان ریشش را بتراشد و هیبتش را عوض کند. من بلافاصله گفتم: نه حاج آقا این کافی نیست. شنیده ایم کسانی که دکتر رمضانزاده را وسط خیابان دستگیر کرده اند، اتفاقاً قیافه غلط اندازی داشته اند!

آن روز کروبی با آرامش و متانت و حوصله زیاد پای درددل ها و شکایت های مادر همسرجان نشست و ابراز شرمساری کرد از این که فرزندان پاک و خدمتگزار انقلاب بدون هیچ جرم و گناهی بلکه صرفاً به دلیل حق گویی به زندان رژیمی افتاده اند که برایش زحمت ها کشیده شده و خون ها ریخته شده و خون دل ها خورده شده است و از خاطرات دوران حبس و تبعید خود گفت و رفتار رژیم پهلوی که متأسفانه بعضی زندانیان آن رژیم امروز هم دربندند و از انحرافاتی گفت که در مسیر انقلاب صورت گرفته و باعث حضور ایشان و آقای موسوی در عرصه انتخابات شده است. درست است که کروبی از انجام هرگونه اقدامی که بتواند منجر به آزادی عزیزان دربند شود اظهار عجز و ناتوانی کرد اما همان حضور و دلداری ها موجب تسکین خانواده ما به خصوص مادر همسرم و فرزندم شد.

امروز بیش از دو سال از آن روز می گذرد و من دو بار توسط برادرهای اطلاعات و سپاه دستگیر شده ام. توسط مردانی که اتفاقاً قیافه های غلط اندازی داشته اند، اما رفتار و گفتارشان زشت و بی ادبانه و کینه توزانه بوده است، و در تمام دوران بازداشت و حبس من در انفرادی سپاه کروبی نتوانست برای دلداری فرزندم که حالا مادر و پدرش هردو در بند ستم گرفتار بودند، به خانه مان بیاید و هدیه بیاورد و دل جویی کند چرا که خود نیز اسیر دست ستم بود. اما یقین دارم این روزها حال شیخ شجاع ما و نیز حال میرحسین عزیز و زهرا رهنورد مهربان از روزهایی که در حصر نبودند، بهتر است. چرا که لازم نیست به خانه های ما سربزنند و از این که کاری از دستشان برای بهبود وضعیت عزیزانمان و آزادی آنان برنمی آید ابراز شرمساری کنند.

امروز پیرامون کروبی حصار بلندی کشیده اند که ما را نبیند و ما او را نبینیم و صدایمان را نشنود و ما صدای او را نشنویم. و از آن شرم آورتر به دور خانواده او و موسوی و رهنورد عزیز نیز حصاری نامرئی کشیده اند تا ارتباطشان با مردم قطع شود، غافل از این که هر از دیده برفته ای از دل نخواهد رفت! غافل از آن که دل های ما جایگاه عشق به مردان و زنان مؤمن بی پیرایه ای است که قدرت چشمانشان را کور نکرد و ثروت جیبشان را پر نکرد و عشق به کشور و مردمشان آنان را در مسیر حق قرار داد. امروز کروبی دربند است اما دیگر مردان دین آزادند و به راحتی دارند فرصت هایی را از دست می دهند که می توانست برای ایشان آبرویی نزد مردم و خدایشان بخرد. آهای مردان دین، مردان خدا فرصت ها را دریابید!

منبع: تحول سبز

0 comments:

ارسال یک نظر