هاشمی رفسنجانی و 'توطئه حقوق بشر

اکبر گنجی

روزنامه نگار و پژوهشگر

مواضع سیاسی آقای هاشمی رفسنجانی در سال‌های اخیر موضوع بحث‌های فراوان بوده است

یکم- طرح مسأله: شناخت واقع گرایانه صفحه شطرنج سیاسی ایران، برای کلیه فعالان سیاسی، مدافعان آزادی و حقوق بشر و عاملان و حاملان گذار به دموکراسی ضروری است.

اینکه هر مهره دقیقاً در کجای صحنه نبرد بر سر منابع کمیاب قدرت، ثروت، معرفت و منزلت اجتماعی قرار داد، شرط لازم تحلیل سیاسی، کنش سیاسی و جبهه بندی سیاسی است. در این مقاله به طور نمونه به مواضع یکی از زمامداران سیاسی ایران اشاره خواهیم کرد تا نشان دهیم تعیین جایگاه واقعی فرد چه اهمیتی دارد.

دوم- نگاهی به گذشته: در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ سازمان مجاهدین خلق آغاز فاز نظامی را اعلام کرد. ترورها آغاز شد و فقط در شهریور ماه در تهران ۶۰۰ نفر توسط آنها ترور شده و به قتل رسیدند. گزارش های بعدی سازمان مجاهدین خلق نشان می داد که آنان در سال ۶۰ بیش از ۲۰۰۰ تن را ترور کرده اند. مسعود رجوی در مصاحبه با نشریه الوطن العربی (دی ماه ۶۱) گفته است: "دستاورد سال اول مبارزه مسلحانه ما بسیار بود تا حدی که رژیم امروز بی‌آینده شده است... کلیه کاندیداهای رهبری پس از خمینی یعنی مقاماتی که می‌توانستند رهبری رژیم کنونی را بعد از او به دست گیرند... علاوه بر آنها دوهزار نفر دیگر از آخوندهای حاکم و سایر مسئولین رژیم نیز... به هلاکت رسیده‌اند".

امروزه وقتی سرکوبگرترین رژیم ها فرو می پاشند، فقط چند تن از چهره های اصلی محاکمه و مجازات می شوند. اما مجازات ۲۰۰۰ تن در دادگاه هایی که دادستان و قاضی و مجری حکم فقط و فقط رهبری یک سازمان است که همه این امور را غیرعلنی انجام می دهد، طبعاً نمی تواند عملی دموکراتیک و عادلانه به شمار رود. "به هلاکت رساندن ۲۰۰۰ نفر در طی یکسال"، یعنی "تروریسم کور".

همزمان با این وقایع، رژیم روزانه حدود یکصد تن را اعدام می کرد. هزاران تن از مخالفان بازداشت شدند و در زندان ها تحت انواع شکنجه ها قرار گرفتند. جامعه وارد دور باطل خشونت و سرکوب بی امان شده بود و همه روزنه های تنفس بسته شد. هر سوی این ماجرا خود را "حقیقت مطلق" و طرف مقابل را "بطلان محض" قلمداد می کرد. گویی همه آنان فراموش کرده بودند که چند سال پیش در یک جبهه علیه رژیم شاه می جنگیدند و زندانی یک رژیم بودند. هدف، تسخیر قهرآمیز تمام قدرت بود.

آن دهه خونین (دهه ۶۰) شاهد شدیدترین فجایع سیاسی بود. با این حال، اکبر هاشمی رفسنجانی در ۳۰ مهر ۱۳۶۱ در خطبه های نماز جمعه تهران، ایران را با ملاک های مختلف دموکرات ترین کشور جهان معرفی کرد. اولین ملاک او تعداد شرکت کنندگان در انتخابات بود. می گفت: "من این را قاطع می‏گویم و از آن در هر محفل‏بین‏المللی‏ای دفاع می‏کنم؛ دموکرات‏ترین کشور دنیا، با دموکراسی واقعی، ایران است و دموکراسی واقعی در تمام دنیا فقط در ایران است... شما از ریگان، میتران، تاچر و هر کسی که می‏خواهید بپرسید در کدام کشور امروز نصاب آرای‏مردم برای حکام و مسؤولین موجود به اندازه ایران است؟... مخالفین می‏گویند انتخابات ایران فلان بود. قلابی که نبود... من نمی‏توانم اقلا از تریبون‏نمازجمعه برای شما که می‏خواهید پشت سر من نماز بخوانید دروغ بگویم... هرکس می‏خواهد، بیاید در این تریبون بگوید من اصلا با اصل جمهوری مخالفم و به این جمهوری رأی نمی‏دهم. ما کارش نداریم... حالا آنهایی که می‏گویند دموکراسی نیست چرا می‏گویند... خفقان برای چه کسی؟ شما را به خدا در این مملکت برای چه کسی خفقان‏است؟ اگر برای تروریسم خفقان نباشد چه می‏شود؟ ما با تروریسم چه کنیم... خفقان و سلب آزادی در این مملکت وجود دارد اما برای کسانی که‏ قانون و جمهوری و رأی و اسلام را قبول ندارند و به این معنا ولایت فقیه راهم قبول ندارند".

یکی دیگر از ملاک های او در "دموکراتیک ترین کشور دنیا" نامیدن ایران این بود که همه مردم ما سیاسی شده اند، اما اروپایی ها نه تنها سیاسی نیستند، بلکه "مثل گاو شراب می خورند و هیچ نمی فهمند": "شما بروید اروپا! خیال می‏کنید مردم اروپا چه هستند؟ بنده حدود چهارماه آنجاها گشتم و خوب جزئیات اینها را می ‏دانم. در این کافه‏ها می‏نشینند و مثل ‏گاو شراب می‏خورند و هیچ نمی‏فهمند. مشغول هست، از مغازه و فروشگاه‏ بیرون می‏آید و به آنجا می‏ رود و بنا می‏کند مشروب خوردن. اصلاً در این عوالم نیستند".

زبان دشنام آمیز آقای هاشمی رفسنجانی فقط اروپائیان را مورد لطف قرار نمی داد، او اعتراض ها/مدعیات مخالفان داخلی را هم "پارس کردن سگ ها" قلمداد می کرد. در نماز جمعه ۶ شهریور ۱۳۶۰ گفت: "همه جبهه های ضد اسلامی ایران مصداق این آیه هستند. اگر ولشان کنید مثل سگ پارس می کنند و اگر هم به آنها حمله کنید، مثل سگ پارس می کنند. آن روزی که مجاهدین، بنی صدر، لیبرالها، پیکاریها و فدائیها (اقلیت) را آزاد گذاشته بودیم، با تیراژهای وسیع روزنامه چاپ می کردند و به این جمهوری حمله می کردند و امروز هم که تحت فشارشان قرار داده ایم باز همان حرفها را می زنند".

با مخالفانی که "مثل سگ پارس می کنند" چه باید کرد؟ راه حل آقای هاشمی رفسنجانی برای حل مسأله مخالفان، زندان و اعدام بود. در نماز جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۶۰ گفت: "دادگاه های انقلاب... راهی غیر از این نمی تواند داشته باشد. راه صحیح همین است... باید اینها را از میان برداشت. باید اینها را از جامعه جدا کرد، پای فساد را برید، جراحی کرد و جامعه را از شر این ماده چرکینی که دائما دارد به جاهای دیگر سرایت می کند خلاص کرد".

۲۰ ماه بعد در خطبه های نماز جمعه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۲ دوباره گفت: "ما با هر جریانی که در این مملکتمان برخلاف اسلام، برخلاف ملت، برخلاف انقلاب عمل بکند، با آن برخورد قاطع می کنیم".

این سخنان ناظر به بازداشت رهبران حزب توده و پخش مصاحبه های تلویزیونی آنان پس از شکنجه های فراوان بود. شکنجه هایی که بعدها افشا شد و کیانوری نیز در نامه ای آنها را توضیح داد. اما آقای هاشمی رفسنجانی زندان را بهترین مکان "فکر کردن" و "فهمیدن" قلمداد می کند و می گوید زندان فرصتی برای رهبران حزب توده -و کلیه بازداشت شدگان جمهوری اسلامی- فراهم آورده است تا فکر کنند و به خیانت های خود اعتراف کنند: "چرا اینها زود بریدند؟ برای اینکه، به بن بست رسیدند و راه ما را روشن دیدند. اگر بیرون هم توجه می کردند، به ما می پیوستند. اینجا نمی گذاشتند توجه کنند. اینجا [زندان]، هواها، هوسها، امیدها، پولها، تهدیدها، تبلیغات و چیزهایی که شما [شوروی] به آنها می دادید و نمی گذاشتید بفهمند، وجود ندارد، آنجا زندان رفتند، قدری فکر کردند و متوجه شدند. حرفشان را زدند و منحصر به اینها هم نیست. سلطنت طلب ها هم گفتند، منافقین هم گفتند، پیکاری ها هم گفتند، اتحادیه کمونیستها هم گفتند، کومله ها هم گفتند و دموکراتها [حزب دموکرات کردستان] هم گفتند. هر کس شمشیر به روی این مردم کشیده بود، وقتی او را گرفتند، آمد و گفت".

در ماجرای آیت الله شریعتمداری که احمد خمینی و محمد محمدی ری شهری آن مرحوم را بازجویی و به زور فیلم های اعتراف گونه از آن مرحوم گرفتند، آقای هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه تهران (۳ اردیبهشت ۱۳۶۱) وی را متهم کرد که از آمریکایی ها تقاضای پول کرده است. سپس افزود، آن میزان اعتراف چون در منزل آیت الله شریعتمداری صورت گرفته ارزش چندانی ندارد. اعتراف اساسی، اعتراف در زندان -خصوصاً سلول انفرادی- و با حضور بازجویان سپاه است. بازجویان را که در سلول انفرادی ببینید، زبانتان باز می شود: "هیچ متهمی، تا رفتی توی خانه اش سلام کردی و دو زانو جلویش نشستی و گفتی بفرمایید، او نمی گوید که "بله من کارهای بد را کرده ام". آنهایی که اعتراف به جنایاتشان می کنند، مدتی در زندان می مانند، مزه انفرادی را می چشند، پاسداراها و بازجوها را می بینند و می فهمند که چه خبر است! بعدش می گویند: خیلی خوب! می گوئیم".

در تمام آن سال ها جمهوری اسلامی به دلیل نقض حقوق اساسی مردم ایران از سوی نهادهای بین المللی حقوق بشری محکوم می شد. این محکومیت ها همیشه از سوی آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان توطئه دول غربی رد می شد.

به عنوان مثال، در سال ۶۴ وقتی سازمان ملل ایران را به دلیل نقض حقوق بشر محکوم کرد، آقای هاشمی رفسنجانی در خطبه های نماز جمعه مورخ ۲۲ آذر ۱۳۶۴ گفت: "مسأله حقوق بشر در ایران حربه های زنگ زده دوران ماست. در یکی از کمیسیونهای سازمان ملل مسأله حقوق بشر را در ایران مطرح کردند و از حضار که حدود ۱۲۰ نفر بودند حدود ۵۴ کشور رأی دادند در ایران حقوق بشر مراعات نمی شود... رأی اینها به تبع آمریکا، فرانسه، بلژیک، کانادا یا انگلیس علیه ما چه ارزشی دارد؟! مگر اینها رأی است... هیاهوی حقوق بشر راه انداخته اند. چهار تا بهایی را مثلاً ببرند در سازمان ملل، بهایی و منافق و شاه پرست و ملی گرا، مجموعه اینها، این ترکیب چه ترکیبی است؟ حالا بهایی هم علیه ایران مبارز شد... اصلاً آمریکا اگر حرف از حقوق بشر بزند مسخره است. یعنی وقتی آمریکا می گوید حقوق بشر، آدم می فهمد مسخره است... سازمان ملل بیچاره بدبخت فلاکت زده هم در دست این گردن کلفتها اسیر است".

سوم- جایگاه کنونی: این داستان را همین گونه می توان ادامه داد و کتاب قطوری از آن درآورد. اما این داستان، داستان گذشته است. برخی این ایده را تبلیغ می کنند که آقای هاشمی رفسنجانی تغییر کرده و دیگر چنان باورهایی ندارد و چنان سخنان کاذبی بر زبان جاری نمی سازد. اما وی در ۲۹ فروردین ۱۳۹۰ در سایت خود متن کامل سخنرانی اش در دیدار با اعضای مجلس خبرگان رهبری را انتشار داده است.

در این سخنرانی او از توطئه های جهان غرب علیه جمهوری اسلامی سخن گفته و می گوید: "حسابی برای ما برنامه ریزی کرده اند". سپس این برنامه ها را شرح می دهد. از آن میان، سخنان زیر با موضوع محل نزاع نوشتار کنونی مربوط است. می گوید: "همین الان شورای حقوق بشر سازمان ملل در ژنو مشغول کار است و برنامه جدی آنها این است که ایران را بسیار قوی به نقض حقوق بشر متهم کنند که این رشته خیلی بدی است و عواقبی دارد. می‌خواهند گزارشگر دیگری برای ما بگذارند که گزارش‌های نوبه‌ای بدهد و شرایط ایران را بگوید. حرف‌های زیادی می‌سازند و می‌گویند... برنامه تحریم بیشتر دارند. ۸۰ نفر از شخصیت‌های نظامی، امنیتی، سیاسی و غیره کشور را در تحریم گذاشتند. این لیست جدید و غیر از کسانی است که قبلاً گذاشته بودند که شخصیت‌های قضائی، سیاسی و دولتی هستند".

هاشمی هنوز هم مدعای نقض حقوق بشر توسط جمهوری اسلامی را ساخته و پرداخته جهان غرب قلمداد می کند. این سخنان جلسه خصوصی با افرادی است که قانونا وظیفه انتخاب و عزل رهبری نظام با آنان است. خوشبختانه شورای حقوق بشر سازمان ملل در اجلاس خود اعزام گزارشگر ویژه به ایران را تصویب کرد.

هاشمی در این جلسه از توطئه دیگری هم سخن گفته است. توطئه انتقاد از آیت الله علی خامنه ای. مطابق ساختار حقوقی (قانون اساسی) و ساختار حقیقی (واقعیت جمهوری اسلامی) بیشترین اختیارات و قدرت در دستان رهبر انباشته است و او مطابق میل خود حکومت می کند. همه اصول گرایان و هاشمی رفسنجانی نیز بارها و بارها گفته اند که باید مطابق اوامر یا منویات مقام معظم رهبری عمل کرد. طبیعی است که هرکس بیشترین قدرت و اختیار را دارد، بیش از همه هم باید پاسخگو باشد.

اما هاشمی این را هم توطئه قلمداد می کند و می گوید: "الان فهمیدند که کجا را هدف قرار بدهند. دیدید که اواخر همیشه سراغ رهبری می‌آیند. تا به حال مسائل این‌گونه نبود. از اول به خاطر مسئله انتخابات و مسائل شبیه به اینها بود. الان یک دفعه سراغ رهبری رفتند. ساده نیست که با آن اهانت‌ها برخورد کنند. جایش را پیدا کردند که به کجا ضربه بزنند. خارجی‌ها هم این مسائل را بزرگتر می‌کنند. اینها [مخالفان داخلی] مسئله را مطرح و آنها [خارجی ها] چند برابر بزرگ و اعلام می‌کنند".

چهارم- نتیجه: روشنفکر قلمرو عمومی، "مرید سیاسی" سیاستمداران حاکم نیست. مرید سیاسی، در خدمت رهبری قبیله،حزب یا سازمان خود است. رهبری قبیله مقبول اش هر کاری کند، وی از آن دفاع کرده و به گونه ای آن را "توجیه"- در معنای منفی کلمه- می کند. به تعبیر دیگر، "ماله کشی" یکی از وظایف "مرید سیاسی" است. هیچ واقعیتی- هر قدر سفت و سخت و ستبر باشد- مدعای مرید سیاسی را ابطال نمی کند. رهبر سیاسی هر قدر سخنان یا اعمال متعارض بروز دهد، تأثیری در باورهای مرید سیاسی ایجاد نمی کند. مرید سیاسی برای همه آن رفتارها و گفتارهای مبطل مدعاهایش، "مصلحتی" بر می سازد.

مریدان سیاسی در پی آنند که روشنفکران قلمرو عمومی را به "پادوی های سیاسی" زمامداران تبدیل کنند. اما کار روشنفکر قلمرو عمومی؛ تقرب به حقیقت، نقد "قدرت متمرکز و انباشته" و "ثروت های باد آورده"، و کاهش درد و رنج مردم است. روشنفکر قلمرو عمومی باید زمامداران سیاسی را دائماً به تیغ نقد بگیرد. ولی مریدان سیاسی، به جای نقد بوش و دیک چینی و رامسفلد و سارا پیلین و اوباما و کلینتون؛ چامسکی ها و روزنامه نگاران را به نقد می کشند که چرا رهبر سیاسی ما را نقد کرده و می کنید. شما ها با نقدها و افشاگری های خود موجب شکست فلان و بهمان پروژه شده اید.

به تعبیر دیگر، به جای پاسخگو و نقدپذیر کردن زمامدارانی که بیش از سه دهه حکمرانی کرده و در قدرت بوده اند، روشنفکران فاقد قدرت را محاکمه کرده و نقدهایشان را علت العلل شکست ها قلمداد می کنند. از نظر مریدان سیاسی، وظیفه روزنامه نگاران و روشنفکران نه نقد و افشای فسادهای سیاسی رهبر مقبول آنان، که پادویی سیاسی آن سیاستمدار است. در صورتی که روشنفکر قلمرو عمومی به وظایف روشنگری خود ادامه دهد، و حاضر به "پادویی سیاسی" نشود، از سوی مریدان سیاسی به عنوان مسئول تمام فجایع معرفی خواهد شد. اما انصاف دهید: آیا امکان دارد که سیاستمداری در کشوری با نظام سرکوبگر چند دهه یکی از چهره های اصلی آن رژیم باشد و هیچ خلافی مرتکب نشده باشد؟ اگر این مدعا کاذب است، چرا مدعیان روشنفکری - و در واقع مریدان سیاسی- واقعیت را وارونه نشان می دهند؟ این یعنی ایدئولوژی به معنای آگاهی کاذب یا قلب واقعیت در معنای مارکسی کلمه.

مریدان سیاسی به وظیفه اصلی روشنفکر قلمرو عمومی عنایت ندارند. روشنفکر قلمرو عمومی حتی اگر گذار به دموکراسی صورت پذیرد، نقد زمامداران نظام دموکرات را در دستور کار خود قرار خواهد داد. برای اینکه قدرت فساد آور است و زمامداران سیاسی نیز انسان های خطاکاری همچون خود ما هستند. با این تفاوت که اشتباهات و خطاهای قدرتمندان و فاقدان قدرت یکسان نیست. نظارت و نقد بی رحمانه دائمی زمامدران سیاسی بهترین حافظ نظام دموکراتیک است.

دموکراسی فقط نتیجه فرایند نیست، بلکه عین راهی است که طی خواهد شد. پاسخگو و نقدپذیر کردن زمامداران سیاسی یکی از ارکان این راه است. نقد، راه "تغییر" سیاستمدار مستبد را مسدود نمی سازد، اشکال بدیل را به روی او می گشاید. در نهایت، انتخاب با خود زمامدار سیاسی است که در کدام جبهه قرار گیرد: جبهه دیکتاتوری یا جبهه دموکراسی خواهان. اگر او به سوی جبهه دموکراسی و حقوق بشر تغییر جهت دهد، همه به استقبال اش خواهند شتافت.

هاشمی رفسنجانی آزاد است انتخاب کند که به راه موسوی و کروبی برود یا به راه آیت الله علی خامنه ای. مخالفت با محمود احمدی نژاد چندان اهمیتی ندارد، بسیاری از اصول گرایان هم مخالف جدی احمدی نژاد هستند و اگر اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ کاندیدا نشده بودند، همان زمان کارش را تمام می کردند.

0 comments:

ارسال یک نظر