مرتضی کاظمیان
صاحبان قدرت سختافزاری در جمهوری اسلامی، خود براندازی نظام مطبوعشان را کلید زدهاند.
حتی اگر همین امروز نیز دکتر علیرضا رجایی آزاد شود، چیزی از ماهیت پروژهی تمامیتخواهان مسلط در بلوک قدرت جمهوری اسلامی، و رویکرد ضددموکراتیک و غیرملی ایشان، کم نمیشود.
در ماههای اخیر، پس از کودتای 22 خرداد، صدها فعال سیاسی و کنشگر مدنی و دانشجو و روزنامهنگار بازداشت شدهاند؛ هر یک از ایشان، حکایتی دارد و درخور مطلب و بزرگداشت است. بر این شمار، باید چندین هزار شهروند معمولی و معترض به نتایج انتخابات و مخالف وضع موجود را افزود؛ شهروندانی که گمنام بازداشت میشوند و رنجهایی نه چندان اندک تحمل میکنند و در بهترین وضع، با وثیقههایی سنگین، از حبس خارج میشوند.
حکایت دکتر علیرضا رجایی اما میتواند بهمثابهی مصداقی نه فقط «جدید» که «متفاوت» مورد تأمل قرار گیرد. به عبارت دیگر، رجایی واجد ویژگیهایی است که بازداشت او را چونان «مورد»ی متفاوت و شاهدی خاص، معنادار میکند.
به حبس بردن رجایی، بی احضار پیشین، و هجوم یکبارهی مأموران امنیتی نظام مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه، به منزل مسکونی و دفتر انتشارات وی (گام نو) و ساعتها تفتیش این دو محل، و نیز بازرسی منزل مادر گرامیاش برای چندین ساعت، هرچند اتفاق مکرری در جمهوری اسلامی است، اما در این دوران تاریخی مفهوم ویژهای دارد؛ چرا که حدود دو سال از کودتای انتخاباتی تمامیتخواهان میگذرد و با وجود تمامی سرکوبها، هنوز خواب اقتدارگرایان از «فتنه»ای که «مرده» توصیفاش میکنند، آشفته است.
وقتی صاحبنظرانی چون رجایی، با سابقهی سیاسی شناخته شده و مشخص، دانش سیاسی، تعهد ملی، اخلاق و روحیات و فضائل انسانی و باورهای دینی، و نیز تخصص بارز، از حوزهی مطبوعات و سیاست در ایران، به حاشیه رانده، و مجبور به انزوا میشوند، بدیهی است که نه فقط سیاست و روزنامهنگاری در ایران، نزول کیفی معنادار یابد بلکه درها و امکانهای اصلاح، خود بهخود مسدود میگردد.
اینک، رجایی، یکی از شناختهشدهترین منتقدان اصلاحطلب و مخالفان منصف و آگاه ایران که همواره کوشیده است تحلیلها و رهنمودهایی عقلانی و مبتنی بر منافع ملی مطرح کند، به صف دیگر آزادیخواهان حقگویی پیوسته که در اوین و رجاییشهر و دیگر زندانهای ایران، به ناحق دربندند: از تاجزاده و نوریزاد تا میردامادی و رمضانزاده؛ از زیدآبادی و سحرخیز تا محمودیان و طبرزدی؛ از بهاره هدایت و عبدالله مومنی تا هاله سحابی و تقی رحمانی؛ و ...
حاکمیت اقتدارگرا در جمهوری اسلامی نشان میدهد که به چیزی کمتر از دگرگونی محتوایی نظام سیاسی اعتقاد ندارد. وقتی درهای گفتوگو و تعامل با نیروهای سیاسی بسته میشود، و هنگامی که
تهدید و سرکوب و ارعاب و بازداشت و بند، بهمثابهی وسایل ادامهی اقتدار نامشروع مورد توجه راهبردی قرار میگیرد، آشکار میگردد که تیشهی براندازی نظام سیاسی را خود صاحبان قدرت بهدست گرفتهاند.
آیا احضار و بازجویی از رجایی ناممکن بود؟ آیا امکان مراجعه ماموران امنیتی نهادهای اطلاعاتی به دفتر انتشارات گام نو و بحث با این فعال سیاسی ملی، وجود نداشت؟ به انفرادی افکندن یک دانشآموختهی ارشد علوم سیاسی این سرزمین و بردن او به فضای ارعاب و تحقیر و توهین و تهدید، جز عریان ساختن حقارت و عجز و بیمایگی و ترس و بیاخلاقی یک نظام سیاسی، واجد کدام شاهد دیگر است؟ (بازجوها یا همفکران ایشان میتوانند مدعی شوند که کلمهای توهین آمیز به رجایی نگفته و نخواهند گفت. اما آیا همین که «چشمبند» بر کنشگر سیاسی شریف و نجیبی زنند و اندیشمندی را در مورد عقایدش به «سین_جیم»اش کشند، یا ازادهی مردمدوستی را در سلولی که همهی ابعادش از سه گام در پنج گام فراتر نمیرود، محبوس سازند، و .... جز تلاش برای توهین و تحقیر و ارعاب و تخفیف یک منتقد سیاسی، معنایی دیگر دارد؟... گو اینکه رجایی، بزرگوارتر و آزادهتر و نجیبتر از آن است که حقارت سیستم سیاسی و کوچکی و دونمایگی ماموران امنیتیاش را به رخ ایشان کشد یا از اقدامات ضدانسانی و غیراخلاقی ایشان ، اندک ذرهای منقبض و آزرده و مشوش شود.)
پروژهی ضددموکراتیک تمامیتخواهان –که در دوران اصلاحات، با فاجعه کوی دانشگاه و توقیف فلهای مطبوعات عریان شده بود_ با جدیت و عزم مشدد پی گرفته شد. روندی که از انتهای دهه 70 شکل گرفته بود، تا کودتای خرداد 88 و حوادث پس از آن پیش رفت؛ رویدادهایی که واجد تلاش برای یکدست سازی تمام و کمال ساخت قدرت سیاسی با حضور نیروهای معتقد و جانفدای ولایت مطلقه آیتالله خامنهای بود. و جالب آنکه اینک، از درون همان سامان سیاسی، احمدینژادی برخاسته که چشم در چشم رهبر رژیم سیاسی، سهم خود از کودتای 22خرداد88 میطلبد و از یکسو هژمونی رهبر جمهوری اسلامی را زیر سئوال میبرد و از سوی دیگر، بی هیچ پروا و تعارفی، به بسط اقتدار خود و افزایش موقعیت باند فکری_سیاسیاش میاندیشد.
در ادامهی روند سرکوب عریان و رونمایی بیپروا از یک نظام سیاسی اقتدارگرا، بهویژه پس از انتخابات 22خرداد 88، صاحبان قدرت نه فقط راهبرد ضد دموکراتیک و غیرانسانی خویش را در مواجهه با منتقدان و دگراندیشان تصحیح و بازنگری نکردهاند، بلکه همچنان بیاعتنا به واقعیتهای جهانی و خواستهای قانونی و مطالبات انسانی شهروندان ایران، بر طبل «النصر بالرعب» و بسط انسداد سیاسی میکوبند. اینچنین است که علیرضا رجایی، بهمثابهی یکی از مصادیق زندگی با «پندار نیک، گفتار نیک، و کردار نیک» بازداشت و محبوس میشود، چنانکه محمدجواد مظفر (عضو شورای مرکزی انجمنهای دفاع از آزادی مطبوعات و حقوق زندانیان، و نیز مدیر انتشارات ارجمند کویر) برای تحمل محکومیت غیرقانونی و ناروایش به اوین فراخوانده میشود. و در نقطهی مقابل، نمادهای دروغگویی و ریاکاری و تقلب و خشونت و خیانت، با نیشخندی بر لب و تیغی در کف، عنان قدرت را سرمست از دلارهای نفتی (نفت سه رقمی) دراختیار گرفتهاند، سرکوب و تمامیتخواهی میکنند و برای منطقه و جهان تعیین تکلیف و راهبرد مینمایند.
وقتی قریب به دو سال پس از انتخابات نمایشی و فرمایشی 22 خرداد 88، حقگویان آزادیخواه و دموکراسیطلب پرشماری همچنان مظلومانه و بیگناه دربندند؛ در شرایطی که ماههاست مدافعان پاکنفس حقوق بشر (چون نسرین ستوده) در بازداشتاند و از همسر و فرزند و نزدیکان، دور؛ و در هنگامهای که توصیهها و تدابیر آگاهان و دلسوزان وطنخواه و نجیبی چون سیدمحمد خاتمی گوش شنوایی نمییابد؛ و در مقابل، آزادگانی چون رجایی و مظفر، بهعنوان دو نمونه از تبلورهای بارز کنش سیاسی اصلاحطلبانه، متعهدانه، خردورزانه، ملی و اخلاقی (همان کنش سیاسیای که زندهیاد مهندس مهدی بازرگان، شاهد اعلایش بود)، محبوس و وادار به سکوت میشوند، باید پذیرفت که حاکمان جمهوری اسلامی راهی جز دگرگونی محتوایی و تمام و کمال نظام سیاسی در ایران، ترسیم و پیشبینی نکرده و بهجا نگذاشتهاند.
وجه خطرخیز و بس ناگوار _و نه فقط تاسفبار_ ماجرا آنجاست که صاحبان قدرت سختافزاری در جمهوری اسلامی، که ماهها _و بلکه سالها_ست خود براندازی نظام مطبوعشان را کلید زدهاند، «سرزمینی سوخته» برجای نهند؛ سرزمینی سوخته که منابع ملیاش (نفت و گاز و ....) به یغما رفته و صرف سلاح و خرید تکنولوژی هستهای و تداوم اقتدار نامشروع شده و حاکمیتاش از سکوب و اعمال خشونت و ریختن خون شهروندانش(چونان قذافی/لیبی) ابایی ندارد.
از همین زاویه است که «سبزها»، همراهان و حامیان جنبش اعتراضی امروز مردم ایران، بهمثابهی اصلیترین و مهمترین و پرقدرتترین جنبش اجتماعی علیه حاکمیت تمامیتخواه و نظام اقتدارگرا، ناگزیرند که به دلیل رویکرد خردورزانه و ملی خود، و پروژهیهای غیرعقلانی و ضدملی حاکمان، با ملاحظات مضاعف و تاملات دقیق، مبارزهی سیاسی خود را طراحی و پیگیری و محقق کنند.
*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.
0 comments:
ارسال یک نظر