سعید پیوندی
استاد جامعهشناسی دانشگاه پاریس و کارشناس آموزش عالی
توسعه شتابان آموزش زنان طی سه دهه گذشته، چهره جامعه ایران را دگرگون کرده است. با وجود شرایط نامساعد و سیاستهای تبعیضآمیز جنسیتی نهادهای رسمی، زنان در مرکز تحولات اجتماعی ایران قرار گرفتهاند و نقش آنها در تغییر چهره جامعه امروز اساسی است.
این جهش مهم، پیش از هر چیز از طریق دسترسی به آموزش دانشگاهی و کسب موقعیتهای اجتماعی، اقتصادی و علمی جدید میسر شده است. یکی از ابعاد بحران کنونی جامعه ایران هم شکاف ژرفی است که میان موقعیت و تواناییهای واقعی زنان در عرصههای فرهنگی و هنری، علمی، اقتصادی و اجتماعی با ساختارهای رسمی و گفتمان حاکم بر آنها و میزان ناچیز مشارکت زنان وجود دارد.
سه دهه رشد آموزش زنان
رشد چشمگیر آموزش زنان در ایران که به روشنی در دادههای آماری سه دهه اخیر جامعه ایران بازتاب یافته است، همه سطوح تحصیلی، از کلاسهای سوادآموزی تا دانشگاه را در بر میگیرد. نرخ بیسوادی در میان زنان از ۶۴ درصد برای کل کشور در سال ۱۳۵۵ (۸۳ درصد در روستاها) به کمتر از ۲۰ درصد در سال ۱۳۸۵ (۳۱ درصد در روستاها) رسیده است(۱).
با آنکه نابرابری جنسیتی در برخی مناطق توسعهنیافته ایران به ویژه در مناطق روستایی هنوز هم مشاهده میشود، اما میتوان گفت که برای نخستین بار در تاریخ آموزش نوین در کشور ما، دختران در بخشهای بزرگی از ایران، از پوشش تحصیلی کم و بیش همسانی با پسران برخوردارند و میزان موفقیت تحصیلی آنها حتی از پسران بیشتر است.
بازتاب این رشد پرشتاب را از جمله در آموزش عالی میتوان مشاهده کرد. نسبت دختران در جمعیت دانشجویی ایران از ۲۷ درصد سال ۱۳۵۷ به ۵۲ درصد در سال ۱۳۸۸ (دانشگاههای دولتی و آزاد) افزایش یافته است. این رشد بالا در همه رشتهها به یکسان اتفاق نیافتاده و میزان حضور دختران در رشتههای پزشکی، علوم پایه، علوم انسانی و هنر چشمگیرتر است.
یکی از نکات مهم در دسترسی دختران به آموزش، به ویژه در سطح دانشگاهی، راه یافتن آنها به حوزههایی است که نه تنها در ایران بلکه گاه حتی در بسیاری از کشورهای صنعتی رشدیافته هم بسیار مردانه هستند؛ برای مثال، در رشتههای فنی و مهندسی نسبت دختران از ۴ درصد در سال ۱۳۶۵ به ۳۰ درصد در سال ۱۳۸۸ رسیده است. این نسبت در رشته دامپزشکی و کشاورزی از ۲ درصد به ۴۶ درصد و در علوم پایه از ۳۶ درصد به ۷۰ درصد افزایش یافته است.
همه این پیشرفتها در جامعهای به دست آمده است که گفتمان رسمی و مطالب درسی آن، آشکارا مردسالارانه و زنستیز است. در کتابهای درسی ایران، زن بیش از آنکه فرد اجتماعی تمامعیار با حقوق برابر با مرد باشد، مادر، خواهر، دختر، همسر این یا مرد و "مکمل" اوست.
کتابهای درسی، نابرابری زن و مرد را امری "طبیعی" تلقی میکنند و به توجیه نقش متفاوت زن و مرد در جامعه دست میزنند. در این گفتمان، مرد "سرپرست" خانه و "نانآور" است و زن هم وظیفه مادری و همسری را انجام میدهد. بیهوده نیست که در برابر صدها شخصیت مرد که در دروس مختلف، حضوری دائمی دارند، به ندرت به زنانی اشاره میشود که در حوزههای سیاسی، اجتماعی و یا علمی و فرهنگی در ایران و یا سایر کشورها صاحبنام هستند و میتوانند برای نسل جوان الگو باشند.
زنان گمنام کتابهای درسی، انسانهای فداکار در درون چهاردیواری خانه هستند که در سایه مردان، زندگی اجتماعی حاشیهای دارند (۲). در کنار گفتمانی که وظیفه پاسداری از نظم مردسالارانه را به عهده دارد، باید به برخی سیاستهای تبعیضآمیز آموزشی (مثل بومیسازی یا سهمیهبندی جنسیتی) اشاره کرد که در سالهای اخیر تشدید شدهاند و هدف آنها، بازداشتن دختران از رقابت برابر با پسران در همه عرصههای تحصیلی، به ویژه در سطح دانشگاهها است.
پیشرفت آموزش دختران، پدیده جامعهشناسی
پیشرفتهای آموزشی دختران در فضای سیاستها و گفتمان تبعیضآمیز در تجربه اجتماعی ایران پدیده مهمی از نظر جامعه شناسی به شمار میرود. واقعیت این است که سیاستهای منفی نظام اسلامی و تصویر به قهقرا رفته زن در کتابهای درسی هم میتوانست به کاهش انگیزه در دختران برای تحصیل منجر شود. چگونه میتوان از نظر جامعه شناسی این تناقض آشکار را توضیح داد؟
پیش از هر چیز شاید یادآوری این نکته ضروری باشد که جمهوری اسلامی با وجود فرهنگ مردسالارانه و برخی سیاستهای تبعیضآمیز، هیچگاه با آموزش دختران در چهارچوب کلی مخالفت نکرده است. گفتمان رسمی آموزشی با وجود نگاه تقلیلی به نقش اجتماعی زنان و تبلیع آشکار فرودستی زنان، با تحصیل آنها موافق است.
از سوی دیگر، برخلاف باور بسیاری، اسلامی کردن نظام آموزشی نه تنها مانع ادامه روند رشد دسترسی دختران به تحصیل نشد، بلکه در عمل، تحولی مثبت در نگاه گروههای سنتی و مذهبی جامعه که پیشتر از فرستادن دختران به مدرسه، به ویژه در سطوع بالاتر اکراه داشتند را همراه آورد. به این گونه است که در ایران، آموزش به عنوان نوعی ارزش پذیرفتهشده عمومی درآمده است که دختر و پسر به یک اندازه از آن بهره میگیرند و تقاضا برای دستیابی به سطوح بالاتر تحصیلی، برای هر دو گروه روندی تصاعدی دارد.
به نظر میرسد حضور همهجانبه گفتمان مردسالارانه در جامعه و زنستیزی بیپرده بخشهایی از حاکمیت، سبب شده است تا همزمان، آموزش برای بسیاری از دختران به صورت نوعی مقاومت اجتماعی هم در آید؛ برای زنان، آموزش شاید تنها عرصه اجتماعی است که با وجود تبعیضها و تجربههای منفی، میتوانند توانایی و شایستگی خود را نشان دهند و به اشکال گوناگون، آگاهانه و یا در اشکال ظریفتر و درعمل، نظم مردانه را به چالش بکشند.
آموزش برای بسیاری از زنان، نوعی حضور اجتماعی در بعد نمادین و عینی است و خروج از خانه و کسب موقعیتهای بهتر از طریق آن صورت میگیرد. درست به همین دلیل است که در ایران، آموزش معنایی بسیار فراتر از آموختن علم و کسب مدرک تحصیلی دارد.
پژوهشهای میدانی در ایران، به روشنی نشان میدهند که میان ساختارهای رسمی و نوع کنش بازیگران اجتماعی و روندهای جامعهپذیری آنها، نوعی استقلال نسبی وجود دارد. این خودمختاری از جمله به خاطر معنایی است که فرد اجتماعی به هنجارها و کارکرد نهادهای رسمی میدهد. روندهای جامعهپذیری هیچگاه برنامهریزی شده و قابل نظارت از بالا نیستند و تا حد زیادی، در عرصه خصوصی و در ذهنیت کنشگران اجتماعی به وقوع میپیوندند. همانگونه که نظام آموزشی در تلاش برای استفاده ابزاری از مدرسه به منظور تربیت نسلی وفادار به ارزشهای حکومتی است، دانشآموزان نیز روندهای جامعهپذیری و شناختی را آنگونه که خود میخواهد و تجربههای اجتماعی به آنها میآموزند، درونی میکنند.
بدین گونه است که تصویر زن در کتابهای درسی، به شکلی انفعالی و مکانیکی، به الگوی رفتاری دختران تبدیل نمیشود و آنها از تجربهها و شناخت غیر تحصیلی خود هم به خوبی در روندهای جامعهپذیری بهره میجویند.
زنان نیروی نوظهور جامعه ایران
پیامد قابل انتظار پیشرفتهای آموزشی در ایران، توانمندسازی زنان در عرصه فردی و خانوادگی، اجتماعی و اقتصادی بوده است. اثرات جهش آموزشی زنان را میتوان در چند زمینه اصلی مشاهده کرد؛ نخست آنکه جامعه ایران در دو دهه گذشته نوعی انقلاب جمعیتی را تجربه کرده که سهم زنان در شکلگیری آن، عمده و تعیینکننده است.
روند طولانی شدن دوره تحصیلی دختران و تغییر ذهنیت آنها، سبب بالارفتن منظم سن متوسط اولین ازدواج (حدود ۲۵ سال) و کاهش شدید میانگین باوری در کشور شده است. سیر نزولی پرشتاب نرخ رشد جمعیت ایران و رسیدن آن به حدود یک و نیم درصد در سال (کمتر از نصف سالهای ۱۳۵۰) به معنای آن است که نقش مادری و خانگی زن به سود حضور متفاوت در جامعه در حال تغییر است. همزمان کاهش چشمگیر نرخ رشد جمعیت و میزان باروری، کوچک شدن بعد خانواده را به دنبال داشته است. خانوادههای ۵ نفره و بالاتر که در سال ۱۳۵۵ حدود ۵۴ درصد خانوادههای ایران را در بر میگرفت در آخرین سرشماری به ۳۲ درصد کاهش یافته است. در سال ۱۳۸۵ هم حدود ۶۸ درصد خانوادههای ایرانی ۴ نفر یا کمتر بودند.
ظهور پدیدههای جدید اجتماعی مانند زندگی مجردی در سایه استقلال اقتصادی در جامعه شهری بدون دسترسی به آموزش عالی ممکن نبود. براساس آخرین سرشماری عمومی (۱۳۸۵) ۳۳ درصد زنان ۲۰ تا ۳۴ ساله مجردند. دست اندرکاران جمهوری اسلامی وجود این گروه بزرگ جوانان را نوعی خطر اجتماعی تلقی می کنند.
عرصه دیگری که تحول مییابد هرچند با کندی، زنانه شدن بخشهای روزافزونی از بازار کار است. پیشرفتهای آموزشی زنان در سالهای گذشته، شکلگیری گروه بزرگ زنان متخصص و کارآمد را در شمار بزرگی از عرصههای حرفهای و اقتصادی، به دنبال داشته است. امروز کیفیت نیروی انسانی زنانه، یک واقعیت مهم اقتصادی را در ایران تشکیل میدهد. در سال ۱۳۵۵ تعداد کل زنان تحصیلکرده دانشگاهی ایران، از نیم میلیون نفر فراتر نمیرفت، ولی امروز، این تعداد از ۴ میلیون نفر بیشتر است و هر سال، بیش از ۳۰۰ هزار نفر به این گروه افزوده میشود.
با وجود این رشد چشمگیر، نفوذ در بازار کار با دشواری صورت میگیرد. مطابق سرشماری سال ۱۳۸۵ حدود ۱۲ درصد جمعیت زنان بالاتر از ۱۰ سال در ایران، از نظر اقتصادی فعال به شمار میروند، در حالی که ۳۰ سال پیش، یعنی هنگام سرشماری سال ۱۳۵۵ این نسبت ۱۳ درصد بود.
در پی پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در سال ۱۳۵۷، بازار کار زنان ایران دچار افت چشمگیری شد و تا سال ۱۳۶۵ نه تنها رشد متوسط سالانه ۵ درصدی بازار کار زنان متوقف شد بلکه ما با کاهش سالانه حضور زنان در بازار کار هم روبهرو شدیم. طوری که نرخ فعالیت در جمعیت زنان تا ۸ درصد هم سقوط کرد. با این حال، از سال ۱۳۷۰ بازار کار زنان در ایران توانست به تدریج به آهنگ رشد پیش از انقلاب دست یابد و شاخص فعالیت در جمعیت بالاتر از ۱۰ سال به ۱۲ درصد برسد.
در سرشماری ۴ سال پیش ایران سه میلیون و ۶۰۰ هزار زن ایرانی از نظر اقتصادی، فعال به شمار میرفتند که ۲۳ درصد آنها در جستجوی کار بودند. مقایسه این ارقام با دادههای کلی بازار کار ایران، به درک بهتر موقعیت زنان کمک میکند؛ امروز فقط یک نفر از ۷ نفری که در جامعه ایران فعال اقتصادی به شمار میروند، زن است. نرخ بیکاری زنان از دو برابر همین شاخص برای مردان فراتر میرود. نسبت بسیار بالای بیکاری زنان یکی از دادههای مهمی است که فضای نامناسب اقتصادی برای مشارکت زنان را نشان میدهد.
ترکیب بازار کار ایران، بر پایه میزان تحصیلات و گروههای عمده شغلی، تا حدودی بازگوکننده واقعیتها و پیچیدگیهای امروزی کار زنان در ایران است. سرشماری سال ۱۳۸۵ نشان میدهد که تنوع شغلی زنان بسیار کمتر از مردان است و بیشتر آنها در حوزه آموزش و بهداشت، کشاورزی و برخی فعالیتهای تولیدی به کار مشغولند و در بسیاری از بخشهای اقتصادی هم حضور چندانی ندارند. حدود ۴۰ درصد زنان در بخش دولتی کار میکنند و سهم بخش خصوصی شهری در اشتغال زنان بسیار کم است. همزمان کسانی که تحصیلات دانشگاهی دارند، هسته اصلی شاغلان زن، به ویژه در حوزه بهداشت و آموزش را تشکیل میدهند. این بدان معنا است که فقط بخشی از زنان تحصیلکرده میتوانند به حوزههای معینی از بازار کنونی ایران در شهرها راه یابند و کاریابی سایر زنان به امری دشوار تبدیل شده است.
دلیل اصلی کندی رشد بازار کار زنانه در ایران، سیاستهای رسمی و گفتمانی است که با نقش فعال زن در بخشهای مختلف اقتصادی چندان موافق نیست. اگر در همه جای دنیا دولتها و نهادهای رسمی تلاش میکنند که موانع سیاسی و حقوقی مشارکت زنان را در بخش اقتصادی از میان بردارند، در ایران، این نقش وارونه شده است و دولت با سیاستهای منفی و بازدارنده، از گسترش حضور زنان در بازار کار جلوگیری میکند و در عمل، خود را در برابر جامعه مدنی قرار میدهد.
سطح پائین مشارکت زنان ایران در بازار کار، یکی از شاخصهای مهم عدمتوسعه جامعه ما به شمار میرود. این شاخصها بازتاب همه ابعاد مشارکت و سهم زنان در جامعه امروز ایران و تواناییهای حرفهای، علمی و فرهنگی آنها نیست. زنان ایران برای گسترش نقش خود در بازار کار ایران، نه تنها باید با ذهنیت و فرهنگ سنتی جامعه و ساختارهای مردانه بازار کار بلکه با موانع حقوقی و سیاستهای منفی و بازدارنده نهادهای رسمی هم به مبارزه برخیزند.
سرانجام، باید به ظهور قدرت زنانه در جامعه مدنی ایران اشاره کرد. در زمینه اجتماعی، حضور فعال زنان در فعالیتهای مدنی و شکلگیری مطالبات زنانه برای تغییر جامعه، یکی از ویژگیهای مهم تحولات اخیر جامعه ایران است. از سال ۱۳۷۰ به این سو، زنان یکی از نیروهای اصلی جامعه مدنی برای ایجاد دمکراسی در ایران به شمار میروند. زنان تحصیلکرده با مشارکت آگاهانه، به دنبال تغییر شرایط حقوقی، اجتماعی و اقتصادی برای تامین حضور زنان در جامعه هستند.
اگر در گذشتههای دورتر زنان بیشتر در جنبشهای اجتماعی "حل" میشدند و مشارکت آنها منفعل بود، در سالهای گذشته ما شاهد ظهور گروههای مستقل زنان هستیم که مبارزه برای حقوق خود و تغییر قوانین تبعیضآمیز در جامعه را بخشی از مبارزه برای دمکراسی به شمار میآورند و از این طریق، به کنشگران اصلی دمکراسی تبدیل شدهاند.
واقعیتهای گوناگون، حاکی از آن هستند که تغییر موقعیت زنان و نقش جدید اجتماعی آنها با تحول در فرهنگ حکومتی و شرایط حقوقی و یا گسترش مشارکت در جامعه همراه نبوده است. این شکاف رو به افزایش یکی از بحرانهای اساسی جامعه کنونی ایران به شمار میرود؛ زنان خواهان مشارکت بیشتر در جامعه و کسب موقعیتهای مناسبتر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی هستند و نوع و دامنه مشارکت زنان در رویدادهای سیاسی-اعتراضی در سالهای اخیر نشانه روشن این هویت و موقعیت اجتماعی جدید است.
۱- در محاسبه شاخصهای مربوط به بازار کار، جمعیت و یا آموزش ایران از سالنامه های مرکز آمار ایران استفاده شده است.
۲- برای اطلاع بیشتر، به پژوهش "تبعیض و عدمتحمل در کتابهای درسی ایران" -سعید پیوندی، ۲۰۰۸- مراجعه کنید (http://www.freedomhouse.org/uploads/press_release/IranTextbookAnalysis_FINAL.pdf ).
0 comments:
ارسال یک نظر