عکس های تحریریه ها، تحریریه های کوچک، جماعتی دلخوش به آینده که امروز همه چیزشان را از دست رفته می بینند حتی دلخوشی شان را.عکس ها گویاست. متعلق به 10 سال پیش، 5 سال پیش 2 سال پیش ،یک سال و نیم پیش . پیشتر از آن که زلزله 22 خرداد 88 همه چیز را خراب کند.
پیشتر از آن که دروازه های جهنم به طور کامل گشوده شود. عکس ها یادآور خاطره هاست. یادآور آنچه بر ما رفته است. آنچه بر همکاران ما رفته است. این عکس هایی نیست که با دیدنشان لبخند بر لب بنشیند، اشک جاری می شود و بغض راه گلو را می بندد. آن جماعت یک دل و یک آرمان حالا جماعتی سوته دل و دل نگرانند. گروهی پشت میله های زندان، گروهی بیکار و در غم نان، گروهی متواری از وطن و گروهی تن داده به رسانه های سراسر سانسور به امید برآمدن آفتابی در سپیده دمی. آمار که خمیر مایه گزارش نویسی ژورنالیستی است ناتوان است از گفتن آنچه بر روزنامه نگاران ایران رفته است. آمار احساس را منتقل نمی کند.
آمار عمق فاجعه را نشان نمی دهد و نمی تواند از آن رنج ها بگوید که با لحظه لحظه زندگی روزنامه نگاران ایران عجین شده است. از آن کابوس طولانی که کسی پایانش را نمی داند. از آن رنجی که هر گروه از این جماعت سوته دل به شکلی تجربه اش کرده است. اگر 17 مرداد 1377 را به یاد "محمود صارمی" خبرنگاری که در مزارشریف افغانستان به دست طالبان کشته شد روز خبرنگار گذاشتند امروز ده ها روزنامه نگار قربانی سرکوب سیاسی و رسانه ای جمهوری اسلامی شده اند و نه فقط پاس داشته نمی شوند که هتک حرمت می شوند.
شلیک به چشم اسفندیار
هنوز هم وقتی بعد از ساعت 11 شب زنگ در خانه روزنامه نگاری به صدا در می آید هول و هراس بر اهالی خانه مستولی می شود. هراس از این که مبادا ماموران اجرای احکام بازداشت پشت در باشند. ماموران پرخاشگر بی قیدی که به خود اجازه هرگونه تعرضی را می دهند. این تراژدی طی ماه های پس از انتخابات ریاست جمهوری به قدری برای روزنامه نگاران تکرار شده که اکنون نه یک خطر بالقوه که یک خطر بالفعل است. هر روز صبح خبر بازداشت ، خبر ضرب و شتم در بازجویی، سلول های انفرادی، بیماریهای واگیردار بندهای عمومی ، ممنوع الملاقات شدن ها، اعتصاب غذا. جرم بازداشتی ها یک کلمه است؛ روزنامه نگاری.
اسامی روزنامه نگاران زندان کشیده در ماه های پس از انتخابات آن قدر زیاد بوده که تهیه کنندگان آمار نیز گاهی به اشتباه می افتند. سخن از صدها نفر است. این وسط رقم دقیق داشتن تفاوتی در اصل ماجرا ایجاد نمی کند. روزنامه نگاران زندانی وضعیتی بدتر از سایر بازداشتی های پس از انتخابات دارند. دلیلش معلوم است. آنها تاوان آگاهی رسانی را می دهند و در شرایطی که به قول رهبران جنبش سبز آگاهی رسانی چشم اسفندیار حکومت است جماعت روزنامه نگار تهدیدی واقعی به شمار می روند. تبعیض حتی در زندان علیه آنان مشهود است. ممنوعیت از اعطای مرخصی به "مسعود باستانی"، "عیسی سحرخیز"، "احمد زیدآبادی"، "مهدی محمودیان" و تبعید آنان به زندان رجایی شهر کرج( محل نگه داری مجرمان خطرناک) گوشه ای از مصیبت های روزنامه نگاران به حبس افتاده را نشان می دهد هر چند که در اوین و در زندان های شهرستان ها هم وضع دست کمی از رجایی شهر ندارد. روایت های کسانی که پس از مدتی بازداشت به قید وثیقه آزاد شده اند نیز وخامت اوضاع را بازگو می کند. آنها از تلاش بی وقفه بازجوها برای اعتراف گیری می گویند. از فشارهای سلول انفرادی، از اتهام های بی پایه و اساس جاسوسی و اتهام های کثیف اخلاقی. از ضرب و شتم ، هتک حرمت و دیگر انواع شکنجه های روحی برای شکستن زندانی. تلاش هایی که گاه نتیجه دلخواه بازجوها را به همراه دارد و اکثر مواقع ناموفق است. در میان روزنامه نگاران بازداشتی هم اسامی روزنامه نگاران با تجربه و مشهور دیده می شود و هم روزنامه نگاران تازه کار. هم روزنامه نگاران اصلاح طلب و هم روزنامه نگاران نزدیک به جناح حاکم. نقطه اشتراک بازداشتی ها ، نقد قدرت است و هراس قدرتمندان به حدی است که برخی از روزنامه نگاران سرشناس نظیر ژیلا بنی یعقوب و احمد زید آبادی را علاوه بر احکام زندان به ممنوعیت از هرگونه فعالیت رسانه ای نیز محکوم کرده اند.
بیکاری، افسردگی،انزوا
تا چند سال پیش روزنامه نگاران با سابقه به جوان ترها و تازه کارها توصیه می کردند که روزنامه نگاری را پیشه اصلی خود نسازند و بگذراند که این شغل، شغل دومشان باشند. حالا همان جوان ترها از خود سوال می کنند که آیا روزنامه نگاری اصولا شغل است؟ روند بی سابقه سرکوب مطبوعات طی بیش از یک سال گذشته که به بیکاری گروه کثیری از روزنامه نگاران منجر شده ماهیت این حرفه را تغییر داده است. روزنامه نگاری در رسانه های سراسر سانسور کنونی دیگر نه محلی برای بروز استعدادها و کشف توانمندی هاست و نه حتی می تواند دغدغه های معیشتی را ولو با معیارهای حداقلی گذشته برآورده کند. این است که بسیاری از روزنامه نگاران پس از توقیف مطبوعه شان در ماه های اخیر دیگر انگیزه ای برای این فعالیت در خود نمی بینند.
آنها که دغدغه معیشت شان بیش از سایرین است آرام آرام در حال تغییر شغل هستند. از کتابفروشی و تاسیس کافی شاپ گرفته تا صندوق داری رستوران و فروشندگی بوتیک کارهایی است که روزنامه نگاران رسانه از دست داده ناگزیر از انجام آن شده اند. اما هنوز خیل عظیم روزنامه نگارانی هستند که بیکاری را به معنای واقعی کلمه تجربه می کنند. تجربه تلخ بی پولی و تجربه تلخ تر ناامیدی نسبت به آینده. بیکاری با خود پریشان احوالی را هم آورده است. صفحات روزنامه نگاران در شبکه اجتماعی فیس بوک هر روز پر از جملات حزن انگیزی می شود که نگاه خالی از امید آنان به آینده را نشان می دهد. کار برخی از روزنامه نگاران بیکار به روانپزشک کشیده شده است.
یکی از آنها در بیان حال و هوای خود به "جرس" می گوید که " روزی چند بار بی اختیار گریه می کنم. فرقی ندارد تنها باشم یا در جمع. بی اختیار گریه می کنم و انگار دنیا بر سرم آوار شده. دکتر گفته است دچار افسردگی حاد شدی. قرص و دارو داده، مرتب می خورم ولی تاثیری نداشته است." باور چنین حال و هوایی برای روزنامه نگارانی که انواع فشارهای روحی،روانی و اقتصادی را در ماه های پس از انتخابات ریاست جمهوری تجربه کرده اند چندان غریب نیست.
افسردگی تبدیل به اپیدمی شده و حتی خوشبین ترین ها و سرزنده ترین ها را نیز تا حدی گرفتار خود کرده است. ترس اصلی روزنامه نگاران ترس از آینده است. با آن که آنها همیشه برای بیکاری آماده بوده اند اما این امید را هم داشته اند که پس از مدتی خانه نشینی دوباره دریچه ای برای ادامه کار باز شود. امروز باز شدن چنین دریچه هایی محال به نظر می رسد.
فرار؛ آخرین راه
عبور از مرز، دل کندن از خانه، وداع با وطن. این راهی است که بسیاری از روزنامه نگاران طی ماه های اخیر وسوسه اش را داشته اند و گروهی آن را عملی کرده اند. در گزارش اردیبهشت ماه سازمان گزارشگران بدون مرز تعداد روزنامه نگاران از کشور گریخته 50 نفر برآورد شده است اما در همین سه ماهی که از انتشار این گزارش می گذرد تعداد روزنامه نگاران فراری باز هم بیشتر شده است. انگیزه های روزنامه نگاران برای ترک کشور تقریبا مشترک است.
آنها در شرایط کنونی نه تنها قادر به انجام فعالیت های دلخواهشان نیستند بلکه به دلیل مواجهه با خطرات دائمی امنیتی از حداقل آسایش روحی و روانی نیز محرومند. تصمیم آنان به خروج از کشور با امید به فردایی بهتر صورت می گیرد. گروهی از روزنامه نگاران خوش اقبال با یافتن کار در یکی از رسانه های فارسی زبان خارج از کشور، پذیرش تحصیلی از یک دانشگاه خارجی یا حمایت های مالی از طرف خانواده هایشان تلخی غربت را برای خود کمتر می کنند اما گروهی دیگر برای مدتها در سرگردانی و بلاتکلیفی می مانند. عمده کسانی که به دلیل ممنوع الخروج بودن، ریسک عبور غیر قانونی از مرز ترکیه یا مرز عراق را پذیرفته اند این سرگردانی را تجربه کرده اند.
تحمل رفتار ناخوشایند و گاه تحقیرآمیز پلیس ترکیه، کمپ های بی امکانات و انتظار کشنده برای پایان یافتن پروسه پناهندگی یا مهاجرت به کشور مقصد تنها بخشی از انبوه مشکلاتی است که روزنامه نگاران فراری با آن دست و پنجه نرم می کند. اما با این حال هر روز بر خیل روزنامه نگارانی که بار و بنه خود را برای عبور از مرز می بندند افزوده می شود. این یعنی که تحمل مرارت های مهاجرت از تحمل فضای اختناق آور داخل برای بسیاری از روزنامه نگاران آسان تر است.
کاری که کار نیست
کار بدون قرارداد، کار بدون بیمه، کار طولانی از صبح تا شب و در نهایت تاخیرهای سه ماهه،4 ماهه، پنج ماهه و حتی 6 ماهه برای دریافت دستمزد. اینها واژه هایی آشناست برای روزنامه نگاران ایرانی. آنها که هنوز مانده اند و هنوز کار می کنند معنی این واژه ها را به خوبی می فهمند. قرارداد کتبی تقریبا تبدیل به یک واژه بی معنا در مناسبات کافرما و خبرنگاران شده است. بیمه و سایر مزایای شغلی هم همین طور. تاخیر در پرداخت دستمزدها هم که سابقه ای طولانی دارد. این وضعیتی است که روزنامه نگاران در معدود روزنامه های اصلاح طلب با آن دست به گریبانند اما باز این فضا را تحمل می کنند چرا که تحمل نکردن به معنای بیکاری است و بیکاری بدترین درد یک روزنامه نگار است.
کار کردن در فضای رسانه ای کنونی خوشایند هیچ یک از روزنامه نگاران اصلاح طلب نیست. آنها خود را ناگزیر از تحمل این شرایط می دانند. یکی از این خبرنگاران که اکنون در روزنامه "شرق" فعالیت می کند به جرس می گوید: "کار در شرایط کنونی به قدری کسالت بار و خسته کننده است که بعد از پایان کار رمقی برایم نمی ماند. در واقع هیچ کاری نمی شود کرد. گاهی روی یک سوژه در روز سه بار گزارش می نویسم. هر سه بار به دلایلی حذف می شود. آخر عین خبر را از روی خبرگزاری های رسمی برمی دارند و منتشر می کنند. این شده کار هر روز ما" او به نداشتن قرارداد و بیمه و تاخیر در دریافت دستمزد اعتراض دارد اما می گوید "اگر فضای رسانه ای بازتر بود این مشکلات را تحمل می کردیم همان طور که قبلا هم این مشکلات وجود داشت و تحملشان می کردیم." همه این مشکلات در شرایطی است که خطر دایمی توقیف معدود روزنامه های باقی مانده نزدیک به اصلاح طلبان بی ثباتی مطلق را بر ذهن و زندگی خبرنگاران این رسانه ها حاکم کرده است.
روزهای دوشنبه که جلسه هیات نظارت بر مطبوعات وزارت ارشاد برگزار می شود خبرنگاران گوش به زنگ هستند تا ببینند اعضای این هیات در نشست هفتگی خود کدام نشریه را به مسلخ توقیف برده یا به تازیانه تذکرهای کتبی گرفتارش کرده اند. آنان یقین کرده اند که "محمدعلی رامین" معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد شمشیر را برایشان از رو کشیده است. رامین که در روزهای آغاز فعالیت اش برنامه بازدید سرزده از روزنامه ها گذاشته بود وقتی در روزنامه "اعتماد" با سوالات انتقادی خبرنگاران روبرو شد بدون پاسخ به آنها با قهر از روزنامه بیرون رفت. در روزنامه فرهیختگان زیر عکس خبرنگاران زندانی ایستاد و روزنامه نگاری که از او درباره تحدید آزادی بیان سوال کرده بود را دلقک خطاب کرد. این مرام و مسلک متولی مطبوعات در وزارت ارشاد دیگر جای کوچکترین خوش بینی به آینده رسانه های منتقد را لااقل در کوتاه مدت باز نگذاشته است. از همین رو گروهی از روزنامه های اصلاح طلب طی یک سال گذشته جذب رسانه های متعلق به محافظه کاران منتقد دولت شده اند.
محافظه کاران منتقد اکنون رسانه های تقریبا متنوعی دارند و به دلیل فقدان نیروهای توانمند رسانه ای در جناح خود ناگزیر به استفاده از توان روزنامه نگاران اصلاح طلب و پرداخت دستمزدهای بالا به آنها شده اند. با این حال تحمل فضای این رسانه ها برای روزنامه نگاران اصلاح طلبی که کار در آنها را تجربه کرده اند به حدی سخت است که برخی از آنان بعد از مدتی عطای آن را به لقایش بخشیده اند.
یکی از خبرنگارانی که بعد از انتخابات مدتی در نشریه مثلث وابسته به "محمدباقر قالیباف" شهردار تهران مشغول فعالیت بوده به جرس می گوید: " در ابتدا تصورمان بر این بود که تضاد میان محافظه کاران را در نشریه برجسته می کنیم و از این طریق آشفتگی نیروهای حاکمیت را به نمایش می گذاریم اما بعد از مدتی مسوولان نشریه خط عوض کردند و سوژه هایی برای تخریب وجهه سران جنبش سبز سفارش دادند. این جا مرز اصولی ما با آنها بود.
بی درنگ کنار کشیدم و در بیان دلیل خداحافظی ام هم گفتم که ما تا چند ماه قبل در رسانه های اصلاح طلب مردم را به انتخاب آقای موسوی دعوت می کردیم و بابت فعالیت رسانه ای خود دستمزد دریافت می کردیم حالا شما می خواهید علیه موسوی گزارش بنویسم و دستمزد بگیرم. این نه اخلاقی است، نه حرفه ای و نه حتی انسانی." جالب این جاست که با کنار کشیدن روزنامه نگاران اصلاح طلب از همکاری با رسانه های محافظه کاران منتقد دولت این رسانه ها بلافاصله شاهد ریزش محسوس مخاطب بوده اند و نشریاتی که تا 12 هزار تیراژ داشته اند اکنون ناگزیر از تیراژ 3 هزار تایی شده اند."
امید زنده است
دیگر حتی انجمنی نیست که روزنامه نگاران هرازگاهی در اعتراض به توقیف روزنامه ای یا بازداشت خبرنگاری دور هم جمع شوند. بیش از یک سال است که انجمن صنفی مطبوعات با حکم سعید مرتضوی دادستان وقت تهران پلمپ شده و حالا حتما توده ای از خاک بر در و دیوارش نشسته است. وعده دیدار روزنامه نگاران در ماه های پس از انتخابات مواقعی بوده که یکی از همکارانشان از بازداشت رهایی یافته است. خانه روزنامه نگاران تازه آزاد شده یا روبروی در ترخیض زندان اوین تبدیل به محل دیدارهای روزنامه نگاران شده است.
حیطه زندگی خصوصی آنان هنوز به شدت زیر ذره بین حکومت است و بسیاری از اهالی قلم حتی از گرفتن مهمانی های دوستانه پرهیز دارند. احساس دربند بودگی بیرون از چاردیواری اوین به خوبی برای روزنامه نگاران قابل درک است. هراس دایمی از بازداشت، ترس از تعقیب ، ترس از بیکاری، تنهایی، افسردگی، بی ثباتی و وسوسه فرار. اینها خوره جان روزنامه نگاران مانده در وطن است.
امید اما هنوز زنده است. رسانه های مجازی یکی یکی سربر می آورند. شبکه های تلویزیونی تازه در راهند، شبکه های اجتماعی قدرت گرفته اند، حوزه عمومی معنا و مفهوم یافته و اینها نشانه های دلگرم کننده از گذار به جامعه ای پاسدار آزادی بیان است. جامعه که روزنامه نگاران برای آن بی تابی می کنند.
------------
*طرح هادی حیدری اختصاصی برای جرس
"نادر مرزبان"
0 comments:
ارسال یک نظر