چند خبر از روز آنلاین



کمک از مقدسات و حمله به موسوی

فرشته قاضي

در چهارمین جلسه محاکمه بازداشت شدگان روز عاشورا، یک دانشجوی 20 ساله به محاربه و دو تن دیگر از بازداشت شدگان به جاسوسی برای بیگانگان متهم شدند. همچنین یک هفته پس از آنکه معاون وزارت اطلاعات از دستگیری دو دیپلمات آلمانی در راستای ساماندهی اعتراضات در روز عاشورا در تهران خبر داد، دو زن جوان به اتهام ارتباط با سفارت آلمان و رابطه غیر اخلاقی به دادگاه آورده شدند تا علیه این دیپلمات ها اعتراف کنند و اعتراضات مردمی به کودتای انتخاباتی را به سرویس اطلاعاتی آلمان مرتبط سازند.

در گزارشاتی که خبرگزاری های دولتی از جلسه دادگاه منتشر کرده اند، اسم هیچ یک از متهمان منتشر نشده  و اتهام مشترک 5 نفری که محاکمه شده اند، به کارگیری تجهیزات ماهواره بوده است.  متهمانی که به اتفاق وکلای مدافع شان، علیه سران جنبش سبز سخن گفته و از خدا و رهبر و جمهوری اسلامی و قاضی دادگاه طلب بخشش و درخواست فرصت کرده اند تا "زیر سایه آیت الله خامنه ای سرافراز زندگی کنند" و به "همه آنهایی که به فکر ۲۲ بهمن می‌باشند" توصیه کرده اند "به جای نگاه کردن به بی بی سی و سی ان ان" به سرگذشت افرادی مانند آنها توجه کنند.

 

محاربه و حضور در نماز جمعه هاشمی

محاربه، افساد فی‌الارض، اجتماع و تبانی جهت انجام جرائم علیه امنیت کشور، فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران و توهین به مقامات ارشد نظام اتهاماتی است که از سوی نماینده دادستان به دانشجوی 20 ساله، نسبت داده شد.

در کیفرخواستی که توسط نماینده دادستان قرائت شد،"اعتراف به سردادن شعار مرگ بر دیکتاتور، حضور در تعدادی از اغتشاشات و حضور فعال در جمع نمازگزاران نمازجمعه‌ تهران به امامت هاشمی رفسنجانی" نیز به عنوان اتهامات این دانشجو که از فعالان سیاسی در دانشگاه دامغان معرفی شده، عنوان شده است.

این دانشجو در دفاع از خود با بیان اینکه "دامن زدن خواص به تقلب برای ما این موضوع را مطرح کرد که تقلب صورت گرفته است"، به موضوع به رسمیت نشناختن دولت از سوی خواص و برخی مقامات نظام و عدم حضور خانواده  انقلابیون و شهدا در مراسم تنفیذ و تحلیف احمدی نژاد اشاره کرده و به دفاع از کیفرخواست صادره و اتهامات ذکر شده در این کیفرخواست پرداخته است.

وی در عین حال با بیان اینکه "محارب با نظام جمهوری اسلامی مخالف است" گفته: "یک نفر در این دادگاه دلیل قانع کننده بیاورد که من با نظام جمهوری اسلامی مخالفت دارم و آنقدر عقلم می‌رسد که نظام اسلامی هیچ چیز برای من نداشته باشد، امنیت دارد!"

این دانشجو درباره اتهام افساد فی الارض نیز گفته:" من فکر نمی‌کنم اگر تقلب یا کودتای سیاسی رخ داده باشد حضور در خیابان افساد فی الارض باشد. من برای خدمت به مملکت در خیابان حضور پیدا کردم."

وکیل این دانشجو نیز در خصوص اتهام سنگ پرانی از سوی موکلش در روز عاشورا، به تفاوت سلاح سرد و سلاح گرم اشاره کرده و گفته: "اکثر علما، سنگ را جزو اسلحه سرد به حساب نمی‌آورند و امام خمینی نیز چوب و سنگ را به عنوان اسلحه محسوب نفرموده‌اند. به همین دلیل اتهام محاربه و افساد فی‌الارض متوجه موکلم نیست و تقاضای برائت او را دارم."

وی با بیان اینکه "موکلش راه را اشتباه رفته"، به سن کم و عذرخواهی موکلش از رهبر جمهوری اسلامی اشاره کرد و خواستار رافت اسلامی در مورد موکلش شد.

او در خصوص اتهام داشتن تجهیزات ماهواره نیز گفت: "چنین تجهیزاتی از منزل ایشان کشف نشده و اگر هم بوده ایشان یکی از اعضای خانواده است."

متهم پرونده اول نیز با عذرخواهی از رهبر جمهوری اسلامی و طلب عفو از دادگاه افزود: "یک جمله امام را فراموش کرده بودم که بازجویم به یادم آورد که امام فرمودند پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکتتان آسیبی نرسد."

فراهانی، نماینده دادستان سپس در پاسخ به اظهارات وکیل متهم اول، گفت که "افرادی که امروز به خیابان می‌آیند معارض هستند."

 

شکایت متهمان از دیپلمات های آلمانی

در ادامه جلسه دادگاه، نماینده جعفری دولت آبادی، کیفرخواست دو متهم زن پرونده را قرائت کرد که طی آن این دو زن 24 و 30 ساله به ارتباط با دیپلمات های سفارت آلمان در ایران، ارتکاب جرائم علیه امنیت کشور، جاسوسی و فعالیت تبلیغی علیه نظام متهم شده اند.

این دو متهم در دفاع از خود در جلسه دیروز دادگاه اعتراف کردند که دیپلمات های آلمانی، مچ بندهای سبزی را به آنها داده اند که روی آن به انگلیسی نوشته شده بود "من ندا هستم".

نماینده داستان با بیان اینکه پرونده "جاسوسی،ارتباط مشکوک با کارکنان سفارت آلمان، وداشتن روابط غیراخلاقی گسترده با برخی افراد" برای متهم 30 ساله مفتوح است، به دلیل به کارگیری تجهیزات ماهواره،برای این متهم تقاضای کیفر کرد.

این زن سی ساله نیز در دفاع از خود گفت "در حالی در تجمعات شرکت میکرده که تا دو ماه قبل از انتخابات، از برگزاری آن اطلاعی نداشته و تا سه روز قبل از انتخابات نیز، کاندیدای سبز را نمی شناخته است."

او گفت که "بعد از اینکه رهبری از مردم خواست در تجمعات شرکت نکنند او نیز در تجمعات شرکت نکرده است."

این متهم با اشاره به سابقه آشنایی اش با دیپلمات آلمانی گفت: "از طریق ایمیل با هم ارتباط داشتیم اما صحبت سیاسی نداشتم".

وی در عین حال توضیح داد: "دیپلمات‌های آلمانی کیسه‌هایی حاوی دستبند سبز را به چند نفر دادند تا توزیع کنند اما من این کار را نکردم."

وی سپس با اشاره به شرکتش در مهمانی هایی در منازل این دیپلمات ها گفت:" خدا را شکر می‌کنم که دستگیری من منجر به خروجم از منجلاب شد و از شما و پیشگاه امام زمان و حضرت امام و مردم شریف به خاطر هتک حرمت ایرانیان معذرت می‌خواهم. به من فرصت بدهید تا زیر پرچم جمهوری اسلامی ایران و زیر سایه حضرت خامنه‌ای سرفراز زندگی کنم!"

وی به "همه آنهایی که به فکر ۲۲ بهمن می‌باشند" توصیه کرد "به جای نگاه کردن به بی بی سی و سی ان ان" به سرگذشت افرادی مانند وی توجه کنند.

وکیل او نیز با بیان اینکه موکلم با کارمندان سفارت آلمان به نام های "و" و "ی" با توزیع دستبند سبز و کادوی روز تولد ارتباط برقرار می‌کند، گفت که موکلش "بازیچه دو دیپلمات آلمانی شده" و از آنها شکایت دارد.

 

تحت تاثیر جنبش سبز

دومین متهم زن این پرونده، 24 ساله و متولد شهر منچستر معرفی شد که به "اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور، فعالیت تبلیغی علیه نظام،‌ توهین به مقامات ارشد نظام، شرب خمر و استفاده از تجهیزات دریافت ماهواره"، متهم شده است.

به گفته نماینده دادستان تهران، سایر اتهامات این متهم،شامل ارتباط مشکوک با کارکنان سفارت آلمان، جاسوسی و ارتباط غیراخلاقی با افراد اجنبی مفتوح است.

این زن 24 ساله در دفاع از خود گفت: "من تحت تاثیر جنبش سبز فکر می‌کردم که کارهایی که انجام می‌دهم درست است و می‌خواستم به مملکتم خدمت کنم اما الان آگاه شدم که کار اشتباه و به نفع مملکت نبوده است."

وی با بیان اینکه اطلاعاتی را از شبکه های بی بی سی و صدای امریکا می گرفته، در خصوص شرکت در مهمانی های دیپلمات های آلمانی گفت: "خیلی پشیمان هستم و از خدا، مقام معظم رهبری و قاضی تقاضای بخشش دارم. از زمان دستگیری تا الان خیلی چیزها یاد گرفته ام."

وکیل این متهم نیز در دفاع از موکل خود گفت: "موکلم یک بار اقرار کرده است که چند سال پیش در انگلستان به اصرار خاله‌اش یک مقدار مشروب مصرف کرده است، حد در صورتی به وی تعلق می‌گیرد که متهم دو بار اقرار کرده باشد و در مورد نگهداری تجهیزات دریافت از ماهواره مسوولیت مستقیم این تجهیزات برعهده تهیه کننده، خانواده وی است نه موکل. کیفرخواست صادره در این دو مورد با موازین قانونی انطباق ندارد که در دو مورد اخیر نیز که رسیدگی در صلاحیت دادگاه انقلاب نیست."

این وکیل نیز تقاضای عفو و بخشش موکلش را کرد و سپس در بخشی دفاعیات خود پرسید: "اگر جنبش سبز غیرقانونی است چرا در مورد این جنبش اقدامات لازم صورت نگرفته است"؟

 

کاندیدای ستم کار!

در جلسه دیروز دادگاه همچنین فیلمی از وقایع روز عاشورا پخش شد که در این فیلم، "ر.د"، متهم پرونده دوم حضور داشت و دادستان تهران، اتهامات وی را اجتماع و تبانی برای ارتکاب به جرم علیه امنیت کشور، تحریک به آتش زدن اموال عمومی و تبلیغ علیه نظام از طریق شرکت در تجمعات در پی فراخوان رسانه‌های معاند برشمرد.

نماینده جعفری دولت آبادی گفت که "براساس گزارش معاونت اطلاعات ثارالله، مستندات پرونده و تصاویر موجود از وی در اغتشاشات مبنی بر پرتاب کردن چوب به سطل زباله و اقرار صریح و مقرون به واقع متهم و سایر قرائن و امارات موجود در پرونده تقاضای کیفر قانونی برای متهم دارم."

"ر.د" در دفاعیات خود گفت: "من شرمنده امام حسین و شیعیان هستم، کار اشتباهی را که کردم قبول دارم اما با توجه به این‌که قوه قضاییه مرجع و پناه ستم دیدگان است باید بگویم من هم ستم دیده‌ام. درست است که با اقدامی که انجام داده‌ام نادانی کرده‌ام و برای خود ضلالت خریده‌ام اما از طرف دیگر در شش ماه گذشته محیط رسانه‌ای کشور آلوده بود. کاندیدایی هم که مورد اطمینان ما بود به ما ستم کرد. پس من هم ستم دیده‌ام."

وی با بیان اینکه "سیاستمدار مورد نظر ما نباید با ما این کار را می‌کرد"، گفت: "من جان ماموران نیروی انتظامی را نجات داده ام و صدایی که در تصویر است صدای من است که می‌گویم نزنید. من آن مامور امنیتی را از زیر دست مردم بیرون آوردم و اهل خشونت نیستم."

وی خطاب به قاضی گفت: "در جلسه پیش گفتید بالاتر از قاضی هیچ کس جز خدا نیست و خداوند ارحم الراحمین است. پس شما هم با من مهربان باشید و من جز تقاضای بخشش چیز دیگری نمی‌توانم بگویم."

وکیل این متهم نیز در دفاع از موکلش گفت: "محتویات پرونده نشان می‌دهد اتهاماتی مانند شرکت در تجمع عاشورا و آتش زدن سطل زباله از طریق انداختن چوب در آن توسط متهم به دلیل شرایط خاص آن روز بوده است و موکلم با قصد قبلی مرتکب این اقدام نشده است."

وی در ادامه با اشاره به اینکه "موکل برای بار اولین مرتکب جرم شده و فعالیت به نفع گروه‌های ضد انقلاب نداشته و فاقد سابقه محکومیت کیفری است" از محضر دادگاه تقاضای بخشش برای موکل کرد.

 

تحت تاثیر عذاب وجدان

"الف.شین" متهم دیگری است که روز گذشته مورد محاکمه قرار گرفت. او از سوی نماینده دادستان به "اجتماع و تبانی به قصد جرایم علیه امنیت کشور، فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی با شرکت مستمر در اکثر تجمعات غیرقانونی و اغتشاشات پس از انتخابات بخصوص عاشورا و شعار دادن علیه نظام اسلامی، توهین به مقام معظم رهبری و استفاده از تجهیزات دریافت از ماهواره" متهم شده است.

نماینده دادستان گفت: "بر اساس محتویات پرونده با توجه به شرکت فعال متهم به عنوان لیدر در اغتشاشات، دادن شعار، پخش تصاویر متهم از طریق سیمای جمهوری اسلامی و با توجه به ممنوعیت به کارگیری تجهیزات ماهواره تقاضای مجازات طبق قانون را برای متهم دارم."

"الف.شین" در دفاع از خود گفت: "دفاعی ندارم جز اینکه اشتباه کردم، شرمنده ملت هستم و احساس می‌کنم عروسک خیمه شب بازی صدای آمریکا شدم و از مقام معظم رهبری می‌خواهم به خاطر توهین‌هایی که کردم مرا ببخشد."

وی با بیان اینکه بعد از بازداشت رفتار خوبی با او شده، افزود: "من تحت تاثیر فیلم‌های صدای آمریکا قرار گرفتم و احساس می‌کردم که من در خانه نشسته‌ام و زن و بچه مردم در خیابان هستند و از این نظر عذاب وجدان داشتم."

"الف.شین" که به گفته خودش بعد از دیدن تصویرش در تلویزیون به شهرستان فرار کرده بود، گفت: "بعد از دیدن تصویرم در تلویزیون، مو و ریش خود را زدم و به شهرهای مختلف متواری شدم که در نهایت زمانی که مجدد به تهران برگشته بودم مشاهده کردم نیروهای امنیتی به درب منزلمان آمدند. به دوستم زنگ زدم و قرار شد که شخصی در کرمانشاه به من کمک کند و موقعی که با همسرم در خانه یکی از دوستان قرار گذاشته بودیم نیروهای امنیتی مرا بازداشت کردند."

وکیل این متهم نیز گفت که "با توجه به اظهار ندامت متهم، جوان بودن، متاهل بودن، عدم سابقه و وجود سابقه افسردگی در پرونده و احساساتی شدن متهم تقاضای رافت اسلامی را از محضر دادگاه خواستارم."

این جلسه دادگاه نیز به ریاست قاضی صلواتی و در شعبه 15 دادگاه انقلاب برگزار شد.


زندانیان را آزاد کنید

نوشابه امیری

فدراسیون بین المللی روزنامه نگاران به همراه کنفدراسیون بین المللی اتحادیه های کارگری و سازمان عفو بین الملل، روز سه شنبه با شرکت در جلسه ای به میزبانی پارلمان اروپا، حوادث اخیر ایران را محکوم کردند و خواستار آزادی زندانیان سیاسی وتوقف اعدام ها در کشور شدند. مسئول میز ایران در اتحادیه اروپا نیز در این جلسه خبر داد که این اتحادیه به زودی قطعنامه ای در محکومیت دولت جمهوری اسلامی به دلیل نقض حقوق شهروندان صادر خواهد کرد.

در این مراسم که با عنوان "انسان، روزنامه نگاران وحقوق اتحادیه های کارگری در ایران" در ساختمان اتحادیه اروپا در بروکسل و به ریاست خانم "باربارالوخ بیلر"، رئیس میز ایران در این اتحادیه برگزار شد، حاضران ضمن تاکید بر نقض کامل حقوق بشر در ایران و اضطراری بودن شرایط، خواستار آزادی فوری همه زندانیان سیاسی، از جمله 47 روزنامه نگار زندانی شدند.

در آغاز این جلسه خانم باربارا لوخ بیلر، با اشاره بر لزوم افزایش فشارها بردولت جمهوری اسلامی به منظور آزادی ده ها روزنامه نگار، نویسنده، فعال کارگری و مخالفین دولت، اظهار داشت: "ایران امروز در مقطع مهمی از سرنوشت خود قرار گرفته اما به دلیل محدودیت های خبری، وقایع این کشوربه اندازه کافی در وسایل ارتباط جمعی انعکاس نمی یابد."

رئیس میز ایران در پارلمان اروپا در ادامه با تاکید بر اینکه مشکل ایران باید با "دیالوگ" حل شود، افزود: "اما این دیالوگ باید مبتنی بر اعتماد باشد و از دولت جمهوری اسلامی بخواهیم به صورتی شفاف در گفت و گوها مشارکت کند."

وی در ادامه از خانم "ماریت شاکه"، عضو کمیته خارجی پارلمان اروپا دعوت به سخنرانی کرد که او نیز با اشاره به حوادث ایران تاکید کرد: "حکومت جمهوری اسلامی باید اهمیت فضای باز سیاسی را درک کند و دریابد که نمی توان تا ابد درها را بست."

وی در سخنان خود همچنین به لزوم برقراری دیالوگ و عملگرایی در برخورد با واقعیت ها تاکید کرد.

سخنران بعدی این جلسه، "آیدان وایت"، دبیرکل فدراسیون بین المللی روزنامه نگاران بود که با اشاره به وضعیت روزنامه نگاران در ایران، تعداد روزنامه نگاران زندانی و همچنین روزنامه نگارانی که مجبور به ترک کشور شده اند، خواستار آزادی فوری زندانیان و بازگشایی انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران شد.

او گفت: "حقوق روزنامه نگاران و مردم ایران به طور سیستماتیک توسط دولت سرکوب می شود و بر همه دولت هاست که از حکومت ایران بخواهندبه حقوق روزنامه نگاران و همچنین فعالین حقوق بشر احترام بگذارند.در ماه های گذشته، مطبوعات ایرانی و خارجی توسط مسئولین مورد هدف قرار گرفته اند.وب سایت ها بسته شده، رسانه های خبری از وجود نشانه های اصلاح طلبی پاکسازی شده اند، روزنامه نگاران در ساعات دیر شب دستگیر شده و به اماکن نامعلوم انتقال یافته اند، و اخیرا دو فعال حقوق بشر به نام های کوهیار گودرزی و مهرداد رحیمی هم به اتهام محاربه دادگاهی شده اند که مجازات چنین اتهامی در جمهوری اسلامی، مرگ است."

وی در ادامه با تشریح حوادث پس از انتخابات 22 خرداد، اعتراضات مردمی را در مقایسه با همه دوران های پس از انقلاب "بی سابقه" خواند.

آیدان وایت آنگاه به دستگیری روزنامه نگاران پرداخت و از جمله گفت: "بعد از این انتخابات همواره بین 20 ـ  در روزهای پس از تظاهرات عاشورا ـ تا حدود 47 روزنامه نگار ایرانی دستگیرشده و به زندان افتاده اند. در حال حاضر سه تن از اعضای هیات مدیره انجمن صنفی روزنامه نگاران درزندان به سر می برند.این روزنامه نگاران به صورتی کاملا غیرقانونی دستگیر شده اند و به وکیل دسترسی ندارند."

وی در ادامه سخنان خود پیام "رجبعلی مزروعی"، دبیر انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران به این اجلاس را قرائت کرد که در آن آمده بود:

"این پیام از طرف روزنامه نگارانی به شما ارسال می شود که به خاطر انجام وظیفه حرفه ای و مبارزه برای آزادی بیان و دفاع از حقوق فعالین حقوق بشر و فعالین سندیکایی به زندان افتاده اند. این پیام از سوی انجمنی به شما می رسد که درهایش را بسته و آن را پلمب کرده اند و امروز سه تن از اعضای هیات مدیره اش در زندان به سر می برند. دولت جمهوری اسلامی تمام مرزهای آزادی بیان و حقوق انسانی شهروندان از جمله فعالین صنفی را نادیده گرفته است؛ لذا ما از شما انتظار داریم صدای ما باشید و در این روزهای دشوار، از ما حمایت کنید."

 فهرست روزنامه نگاران زندانی

در طول سخنرانی رئیس فدراسیون بین المللی روزنامه نگاران، بروشوری حاوی اسامی روزنامه نگاران زندانی نیز پخش شد که عبارتند از: ساسان آقایی، بهمن احمدی امویی، مصطفی ایزدی، مسعود باستانی، عمادالدی باقی، علیرضا بهشتی شیرازی، مصطفی تاج زاده، رضا تاجیک، بهرنگ تنکابنی، محمد جواد صادقی حصار، علی حکمت، مهسا حکمت، نگین درخشان، محمد داوری، خلیل درمنکی، مصطفی دهقان، مهرداد رحیمی، رضا رفیعی فروشانی، احمد زیدآبادی، عیسی سحرخیز، ماشالله شمس الواعظین، آروین صداقت کیش، فیض الله عرب سرخی، مزدک علی نظری، کیوان صمیمی، کیوان فرزین، لیلی فرهاد پور، مرتضی کاظمیان، پریسا کاکایی، حمزه کرمی، روزبه کریمی، نادر کریمی جونی، کوهیار گودرزی، سید مسعود لواسانی، سعید لیلاز، جواد ماهزاده، سام محمودی، مهدی محمودیان، محمد جواد مظفر، بدرالسادات مفیدی، محمد رضا مقیسه، کیوان مهرگان، محسن میردامادی، شیوا نظرآهاری، حسین نورانی نژاد، رضا نوربخش و محمد نوری زاد.

او افزود: "اگر جمهوری اسلامی می خواهد به انزوای خود خاتمه بخشد باید به گفت و گو تن بدهد و اجازه دهد شهروندانش آزادانه نظریات خود را مطرح کنند.این کارنشانه حسن نیت دولت خواهد بود و می تواند تنش های کنونی را تخفیف بخشد."

رئیس فدراسیون بین المللی روزنامه نگاران سخنان خود را با این جمله به پایان رساند:"وقت آن است که حرف بزنیم."

 

دستگیری کارگران به خاطر اعتراض

سخنران بعدی این جلسه، "جاپ وین"، قائم مقام دبیرکل اتحادیه بین المللی کنفدراسیون های کارگری بود که او نیز با اشاره به وضعیت ایران بعد از انتخابات 22 خرداد، و همچنین زندانی بودن فعالین سرشناس کارگری مانند منصور اسانلو، تاکید کرد: "دولت جمهوری اسلامی به همه تعهدات بین المللی خود در زمینه حقوق صنفی بی اعتناست؛دراین کشور مردم حق اعتصاب ندارند، کارگران حتی در صورت راهپیمایی های مسالمت آمیز در جهت احقاق حق خود با برخوردهای پلیسی رو به رو و به زندان افکنده می شوند؛ قوانین کار در این کشور معتبر نیست، و باز خوانی اتهامات مشترک همه دستگیرشدگان نشان می دهد همه حقوق انسانی و صنفی آنان به صورت مرتب نقض می شود.به این ترتیب ایران در کنار کلمبیا، کشوری که هیچ حقی برای اتحادیه های کارگری و فعالیت های صنفی قائل نیست، قرار گرفته و وضعیت دشواری را برای شهروندان ایران به وجود آورده است."

آقای جاپ وین در ادامه با اشاره به وضعیت فرزاد کمانگر، معلمی که با حکم اعدام رو به روست گفت: "امروز در ایران صدها کارگر و فعال صنفی در زندان به سر می برندو در این کشور نه فقط حقوق روزنامه نگاران و فعالین صنفی، بلکه همه شهروندان نقض می شود و به همین دلیل این اتحادیه، موارد نقض حقوق صنفی و سندیکایی شهروندان ایرانی و نقض قوانین بین المللی کار را به اطلاع سازمان ملل نیز خواهد رساند."

بعد از قائم مقام دبیرکل اتحادیه بین المللی کنفدراسیون های کارگری، نوبت به "دروری دایک" نماینده سازمان عفو بین الملل رسید که با تشریح شرایط نقض حقوق بشر در ایران بگوید: "هر روز مجازات ها سنگین تر می شود و اینک اتهام محاربه نیز به مجموعه اتهامات افزوده شده است."

وی سپس از مسئولین جمهوری اسلامی خواست با باز کردن درها به روی ناظران بین المللی و گروه های حقوق بشری، اجازه دهند آنها گزارش های دقیقی در مورد آنچه در ایران می گذرد، تهیه کنند.

در پایان این جلسه اعلام شد که به زودی اتحادیه اروپا، در اجلاس استراسبورگ، قطعنامه ای در محکومیت اقدامات جمهوری اسلامی صادر خواهد کرد. به گفته خانم باربارالوخ بیلر، این قطعنامه علاوه بر موضوعاتی مانند نقض حقوق بشر و پرونده هسته ای، امکان صدور ویزا برای آن دسته از شهروندان ایرانی را که در خطر هستند، مورد توجه قرار خواهد داد.


رقص در جای خالی بودا

محسن مخلمباف

   تقدیم به بسیج و سپاه ایران تاشاید خود را در آینه کشور همسایه ببینند و باز شناسند و در 22 بهمن به مردم ایران بپیوندند.

 

بهار سال 1385بود. سفری داشتم به بامیان افغانستان. بین راه ،با همسرم مرضیه، در قهوه خانه ای ناهار می خوردیم. گاوی دیوانه وار سر بر دیوار می کوفت و از ته دل نعره بر می کشید.آن قدر که بی طاقت شدم و دست از غذا کشیدم.
از قهوه چی پرسیدیم
: این گاو چرا این جور دردمندانه نعره می کشد ؟ گفت: سر گوساله اش را جلویش بریده ایم، دیوانه شده. گفتم: بی انصاف چرا بریدی؟ گفت: بریدم برای مشتری های آبگوشت خور. اما تو کجا بودی وقتی طالبان پسرهای بالای 10 ساله ما را جلوی مادران شان  سر می بریدند و مادران آن پسرها گاو وار نعره از دل می کشیدند و سر به بیابان می گذاشتند؟
پرسیدم:کی و چرا؟یکی از مشتری ها گفت:

چند سال پس از حاکمیت طالبان در افغانستان، هنوز هزاره جات به دست طالبان نیفتاده بود.سازمان امنیت پاکستان که گرداننده اصلی طالبان بود، تصمیم گرفت هزاره جات را تصرف کند، پس به فتوی ملا عمر نیاز بود و ملا عمر فتوی داد: هر کس سر هفت شیعه را ببرد به او کلید بهشت را خواهم داد.
و طالبان به هزاره جات حمله کردند و سه شبانه روز هر مردی را یافتند کشتند و حتی سر پسر ده ساله و نوزاد ذکور را به جرم مردی در آینده بریدند.و بعد از سه روز ارعاب و وحشت دوباره فتوی آمد که دست از کشتن بردارید، حالا نوبت تقسیم کلید های بهشت است.
من و مرضیه همسرم خانه به خانه بامیان را گشتیم و دهان به دهان از این قصه، قصه ها شنیدیم.و روایت زیر بخشی از آن هاست:

 

رقص در جای خالی بودا

1- دریاچه ای میان کوه،روز

جوان طالب در آب دریاچه ای که چون لاجورد آبی است  غسل می کند و دعا می خواند و بعد ردایش را می پوشد و عمامه اش را دور زانویش می پیچد و بر سر می گذارد.تیتراژ.

 

2-عمارت طالبان،روز

  جوان به پلکان عمارت غار ملا صاحب می رسد. پلکانی در کنار جای خالی بودا. نگهبانی راه را بر او می بندد.

 جوان: برای گرفتن کلید بهشت نزد ملا صاحب می روم.

نگهبان او را از پله ها بالا می برد.

 

3- غار ملا صاحب، روز

              در غاری مدور پیر مردان نشسته اند و از آتشی که در میانه افروخته اند گرم می شوند. شعله آتش روی آن ها را پر رمز و راز کرده است. جوان در حضور ملا صاحب زانو می زند و دست وی به حرمت می بوسد. کلید های  ریز و درشت بهشت از گردن ملا صاحب چون گردنبندی آویزان است.

جوان:      ملا صاحب هفت شهر عشق را طی کرده ام ، آمده ام تا کلید بهشت را از آن خود کنم.

ملا صاحب: اول قصه کن چگونه هفت کافر را هلاک کردی.

جوان:      وقتی شهر بامیان فتح شد من و همراهانم خیلی دیر رسیدیم.آنگاه که همه از شهر گریخته بودند و آن که مانده بود ،از پیرزن و پیر مرد و چلاق که پای رفتن نداشت از ترس مرده بود یا کشته شده بود و همراهانم به قندهار باز می گشتند و من از آن ها جدا شدم تا بخت خودم را بیازمایم.
 

4- بامیان،خیابان جلوی غارها، زمان گذشته.

روی زمین مرده ها ریخته اند و خر ها و گوسفندان هر یک چون گله ای بی صاحب سر و صدا کنان به این سو و آن سو مئ روند. جوان یک باره پیرمرد چوپانی را می بیند که با گله ای از جاده می گذرد.

جوان:    ای کافر کجا می روی؟

چوپان پیر:(می چرخد و پسر را می بیند) سلام پسرم.

جوان:     من پسر تو نیستم  ای کافر.

چوپان پیر: کافر نیستم پسرم.نماز می خوانم . روزه می گیرم. به خدا و روز قیامت معتقدم.

جوان:     دروغ می گویی . کفر ازروی تو پیداست.خداوند در قران می فرماید مجرمین از قیافه شان شناخته می شوند .

چوپان پیر: ( به صورتش اشاره می کند.) این روی کفر نیست ، روی هزاره است پسرم . این چهره قوم من است.

 

5- غار ملا صاحب،روز، زمان حال.

پیر مردان حیرت زده گوش می کنند.

یکی از پیر مردان: ملا صاحب بپرسید آیا در کشتن آن کافر هیچ تردید کرد؟

جوان:لحظه ای تردید کردم صاحب. شما گفته بودید آن ها کافرند اما او از خدا می گفت .

یکی از پیر مردان: او خدا را چون ما پرستش نمی کرد .

ملا صاحب: شیطان در او حلول کرده بود تا ترا فریب دهد. او ایمان ترا به بازی گرفته بود.

یکی از پیر مردان: آ خر چه کردی او را؟ کشتی؟

جوان: از او پرسیدم اگر تو  خدا پرستی  پس چطورملای  ما به جنگ شما آمده ؟  گفت: دست سیاست بین برادران اختلاف انداخته.

پیر مردان: لعنت خدا بر او باد. چه سفسطه ای.

یکی از پیر مردان: بگو آخر او را کشتی جوان؟

 

6- بامیان، خیابان جلوی غارها، زمان گذشته.

پیر مرد به دنبال گوسفندان از گله جا مانده می دود تا آن ها را جمع کند و جوان با اسلحه به دنبال او می دود و رو به او اسلحه می کشد.

چوپان پیر: پسر من هم سن توست. او گریخت. من به او گفتم بگریزد تا دو برادر هم دیگر را نکشید.

جوان:( کنار یک دیوار شکسته او را گیر انداخته، تفنگ را زیر گلوی او می فشارد.) پس چرا خودت نگریختئ؟

چوپان پیر: گفتم تو چون پسر منی. هیچ پسری پدرش را نمی کشد.
 

7- غار ملا صاحب، زمان حال.

یکی از پیر مردان:این ملعون را بیرون کن ملا صاحب، مومن در کار ایمان تردید نمی کند.

ملا صاحب: ترا فریب داده بود ؟

جوان :راست می گویم، دلم به رحم آمده بود. به یاد پدرم افتادم که چوپانی می کرد. او هم چون پدرم جوان بود، اما صورتش از آ فتاب پینه بسته بود و صد ساله می نمود.

یکی از پیر مردان: ملعون ما برای رسیدن به خدا از روی جنازه پدران خویش عبور کردیم.تو دین خدا را ملعبه قرار داده ای. ملا صاحب او لایق کلید بهشت نیست. او را بیرون کن.

یکی از پیر مردان:خود او لایق مرگ است. دلش قرار گاه شیطان است.

پیر مرد گلوی جوان را می فشارد.

جوان:(ترسیده) اندکی فرصت ملا صاحب،او را کشتم.

یکی از پیر مردان:( نا باورانه) چگونه؟

جوان: به او گفتم برگرد.

 

8- بامیان، روز ، زمان گذشته.

جوان: (به چوپان پیر که هنوز تفنگ بر گلوی اوست ) تو را به خاطر پدرم بخشیدم.

تفنگ را پایین می آورد و چوپان پیر می رود  . جوان در کنج خرابه کتاب کهنه اش را در می آورد و تفال می زند. آیه می آید:خدا و ترا فریب می دهند و فریب نمی دهند مگر نفس خودشان را.

جوان بر می خیزد و به دنبال چوپان پیر و گوسفندان که حالا دیگر دور شده است می دود.

جوان: ( فریاد می زند ) پدر ، پدر.

چوپان پیر خندان می چرخد و جوان او را به رگبار می بندد. گوسفندان بع بع کنان در دشت می گریزند.

 

9-غار ملا صاحب، روز، زمان حال.

یکی از پیر مردان: جزاک الله. جزاک الله. ( خدا ترا پاداش دهد. )

ملا صاحب پیشانی جوان را بوسه می زند و یکی از کلید های بهشت را از گردنش بر می دارد تا بر گردن جوان بیندازد. اما یکی از پیر مردان مانع می شود.

همان پیر مرد: ملا صاحب او تنها یک قصه از هفت قصه را حکایت کرده است، چگونه به او کلید بهشت را می دهی؟  (کلید بهشت را از دست ملا صاحب می گیرد.) این کلید امانت توست پیش من تا شش قصه دیگر را بشنویم.

جوان با شگفتی لحظه ای به کلید بهشت که تا جلوی لب ها و چشم او نزدیک شده می نگرد. کلید به دست پیر مرد دور می شود و جوان در آ خرین فرصت بر کلید بوسه می زند.

جوان: یک روز و یک شب پیاده رفتم. گرسنه بودم. تا در دل برف کلبه ای را دیدم که دود آ تشی از آ ن بر می آمد.
 

10- بیابان برفی و کلبه، روز ، زمان گذشته.

جوان با تفنگ آماده شلیک به سوی خانه می رود. صدای آ واز محزون زنی می آید. خود را به پشت پنجره می رساند. زنی برهنه که سر و شانه اش پیداست با ظرفی از دیگی سیاه که بر آتش است بر موی سیاه خویش آب می ریزد. جوان با چشمانی که هنوز معصوم است می نگرد.

 

11- غار ملا صاحب ، روز ، زمان حال.

پیر مردان با چشمانی که از شهوت در آتش می درخشد می نگرند.

 یکی از پیر مردان: نعوذ بالله. باز شیطان بوده است تا ترا فریب دهد.

یکی از پیر مردان: چه کردی ؟ شهوت بر تو غلبه کرد؟

جوان: صدای قلبم را می شنیدم.

یکی از پیر مردان: ملعون به شیطان عاشق شدی؟ ملا صاحب این جوان را بیرون کن. قلب او خدا را به بازی گرفته است. او لایق کلید بهشت نیست. قلبش هزار حوری بهشت را به فاحشه ای هزاره می فروشد.

ملا صاحب : بگو چه کردی؟ خدا را از یاد برده بودی؟

جوان: دروغ چرا.نعوذبالله خدا را از یاد برده بودم ملا صاحب.

 

12- کلبه برفی، زمان گذشته.

 جوان وارد کلبه می شود و زن جیغ می کشد. جوان ردایش را در می آورد و بر زن برهنه می اندازد تا خود را بپوشاند. زن زیر ردا گم می شود اما هنوز موهای خیس و روی وحشت زده اش پیداست. جوان عمامه اش را از سر برداشته چون کمندی به سوی زن می پرتابد تا سر خود را بپوشاند. اکنون زن پوشیده شده اما جوان نیمه عریان است و بخار از دیگ آب بلند است .

 

13- غار ملا صاحب ، زمان حال.

یکی از پیر مردان یقه جوان را می گیرد و به صورت او سیلی می زند.

یکی از پیر مردان: زندیق این لباس مقدس را به تن فاسقی فاجر پوشاندی. ملا صاحب او لایق کلید جهنم است.

و او را به آتش نزدیک می کند تا بسوزاند.پیر مردان دیگر گویی اسیری را پیش امیری آورده باشند او را خوار و ذلیل در پای ملا صاحب می اندازند. جوان چون گنجشکی تازه در قفس انداخته شده وحشت کرده است.

ملا صاحب: بگو شیطان با تو چه کرد؟ ترا در آغوش کشید ؟ ترا بوسه زد؟ با تو در آویخت؟ ربود ایمان ترا ؟

جوان: گرسنه بودم از او غذا خواستم.

 

14- کلبه برفی ، زمان گذشته.

جوان : (با چشم های شهوت زده) من گرسنه ام، مرا سیر کن.

زن: در این دیگ جز آب نیست. من هم سه روز است گرسنه ام.

جوان: شوی ات کجاست؟

زن: در حمله اول یاران تو کشته شد. امروز صد و سی روز است خودم او را در گور کردم. ( و گوری را که در میانه خانه است به او نشان می دهد.)

جوان: تو چطور زنده ماندی؟

زن: ( دیوار مخروبه ای را به او نشان می دهد.) وقتی شوهرم را می کشتند من از این دیوار که زندانم بود و سوراخی داشت نگاه می کردم. خدا شوهرم را بیامرزد که عادت داشت مرا زندان کند والا مرده بودم.

جوان: به چه گناهی ترا زندان کرده بود؟

زن: او مرا دوست داشت.می ترسید مرا از دست بدهد. می ترسید با راهب بودایی بگریزم.

جوان : شویت کافربود؟

زن: نه. سخت مسلمان بود.

جوان: نماز می خواند؟

زن: روز و شب.

 

15-غار ملا صاحب ،زمان حال.

پیر مردان ،جوان را لت و کوب می کنند.جوان از درد فریاد می کشد.

یکی از پیر مردان : فاسق با زنی عریان نرد عشق می بازی و سخن از خدای می گویی؟ تو خود چون اومستحق مرگی .نگو که او را نکشتی والاخودت را می کشم .

جوان : کشتم .

ملا صاحب : چگونه ؟

یکی از پیر مردان : با مهر یا غضب ؟

 

16- کلبه برفی،زمان گذشته.

جوان تفنگ را رو به زن گرفته و از ترس عقب عقب می رود .

زن : تو که گفتی مرا به زنی می گیری .

جوان : خطا کردم .

زن : تو که گفتی با هم می گریزیم .

جوان : خطا کردم .تو چون شیطان مرا فریب دادی .

زن : مرا چون شوی هزاره ام زندانی کن اما نکش .

جوان به او شلیک می کند .

 

17-غار ملا صاحب ،زمان حال .

ملا صاحب : جزاک الله پسرم.

یکی از پیر مردان : ملا صاحب او چیز هایی را نگفت .او به ما نگفت که با آن زن چگونه در آویخت.او همه چیز را نگفته است .

جوان :او دل مرا ربوده بود .من بین خدا و عشق...

یکی از پیر مردان : ملعون بگو بین خدا و شیطان.

جوان: ( از ترس) بین خدا و شیطان... آه آن داغ را به یادم نیاورید ( به سجده می افتد و دست ملا صاحب را به سر و صورت خویش می مالد.) جوان بودم ملا صاحب. او حرف هایی زد که قلب مرا به درد می آورد . او تیر خورده بود. و با دستهایش مرا نوازش می کرد . می گفت هر شام که به خانه بیایی پایت را می شویم. برایت غذا جور می کنم. بچه هایت را بزرگ می کنم. وقتی به خشم آمدی از دستت لت و کوب می شوم تا تو آرام شوی.

یکی از پیر مردان : کشتی آخر؟

جوان: سخت جان می داد.

یکی از پیر مردان :او همه چیز را نمی گوید ملا صاحب. از خدای ما پنهان نیست اما او چیزی را از ما پنهان می کند.

جوان:( خشمگین بر می خیزد و با تفنگش به آتش شلیک می کند) او را کشتم. او را کشتم.

 

18- کلبه برفی زن هزاره، زمان گذشته.

از بیرون کلبه صدای چند شلیک می آید. درون کلبه جوان هیزمی روشن را به زیر سقف می گیرد و از کلبه بیرون می زند و در برف دور می شود. کلبه در آتش می سوزد.

 

19-غار ملا صاحب، زمان حال.

یکی از پیر مردان : چگونه فاحشه ای قلب مومنی را می رباید.؟ چگونه برای لمحه ای او را از یاد خدا غافل می کند؟

جوان: من دیگر گریخته بودم.

یکی از پیر مردان : تو هنوز چیزی را پنهان می کنی ملعون.بگو چگونه او دل ترا ربود؟چه گفت که دل ترا بدرد آورد؟

جوان: من خودم را به شهری فتح شده رساندم. همه دکان ها باز بودند. اما کسی سودا نمی کرد. فروشنده و خریدار مرگ را سودا کرده بودند.بازار جنازه می فروخت.

 

20- بازار شهری قدیمی، زمان گذشته.

               جوان وارد بازار شهری قدیمی می شود، دکان ها بازند. اما در هر کجا مردان و زنان و کودکان که در خون خویش غلتیده اند، افتاده اند.گاوی مست نعره می کشد. جوان از دکان ها عبور می کند.در جایی پرنده ای در قفسی می خواند.صدای گریه بچه ای که از ته دل ضجه می زند بر فضا غلبه می کند. جوان بازار مردگان را در جستجوی کودک می پیماید.

 

21-غار ملا صاحب، زمان حال.

ملا صاحب: نگو که بر طفل دل سوزاندی.

یکی از پیر مردان : ملا این قصه را از او نپذ یر. او هنوز قصه آن سلیطه هزاره را به پایان نبرده است.

جوان: هنوز صدای آن کودک در گوشم می پیچد صاحب. با خودم گفتم این صدای شیطان است که مرا می فریبد. به هر سو شلیک کردم. تا قبل از آن که او را ببینم او را کشته باشم.

 

22- بازار شهر قدیمی، زمان گذشته.

 جوان به هر سو شلیک می کند. گویی با مردان زنده واقعی می جنگد. در آغوش زنی مرده کودکی را می یابد که پستان مادر مرده خویش را می مکد و می  گرید.جوان سر تفنگ را به دهان او می برد. کودک نوک تفنگ را چون پستان مادر می مکد و آرام می شود.

 

23-غار ملا صاحب، زمان حال.

جوان: آرام شد. حتی به من لبخند زد.

یکی از پیر مردان : و تو تردید کردی ملعون.

جوان: شبیه برادر کوچکم بود.دروغ چرا.از کشتن او پشیمان شده بودم ملا صاحب.

ملا صاحب: نعوذ بالله.این کودک بزرگ می شود. زاد و ولد می کند. اولاد کفر او سرزمین خدا را پر می کنند. یک هزاره هزار هزاره می شود.هزار هزاره کرور کرور می شوند. کفر زمین را فتح می کند و خدا تنها می ماند و مومنی نیست که او را سجده کند.

جوان: هزاره نبود.

ملا صاحب: از کجا دانستی؟

جوان: چهره اش کفر چهره هزاره را نداشت.

ملا صاحب: اگر هزاره نبود، پس در سرزمین هزاره ها چه می کرد؟

یکی از پیر مردان : لابد پدرش هزاره بوده، کودک کفر را از پدر به ارث می برد.

ملا صاحب: بگو که کشتی و خیال مرا  راحت کن جوان.

جوان: گلوله ام تمام شده بود.

یکی از پیر مردان : (بر می خیزد و جوان را به زمین می اندازد.) نگو که او را نکشتی ابلیس؟

جوان: کشتم.

ملا صاحب: چگونه؟

یکی از پیر مردان : به مهر یا به خشم؟

جوان: شلیک کردم.

 

24- بازار شهر قدیمی، زمان گذشته.

               جوان تفنگ را در دهان کودک شلیک می کند. گلوله ندارد. بچه سر تفنگ را مک می زند که صدای ماشه را می شنود. به جوان لبخند می زند.جوان او را بغل می کند. بچه دوباره به گریه می زند. جوان او را پیش میشی می برد و پستان میش را در دهان بچه می گذارد. بچه پستان میش را مک می زند.

 

25-غار ملا صاحب، زمان حال.

یکی از پیر مردان :او ما را می فریبد ملا صاحب. ما هنوز قصه آن زن را نمی دانیم.

یکی از پیر مردان : شاید مجنون شده و قصه ها را در هم آمیخته. تو از سینه آن زن شیر می خوردی یا آن کودک از سینه میش؟

جوان: دروغ چرا.من از سینه آن زن.

ملا صاحب: معاذالله.

 

26- کلبه برفی، زمان گذشته.

                چکه برف از ناودان کلبه برفی.آ تش شعله ور زیر دیگ آب.جوان با ظرفی بر سرو تن عریان خویش آب  می ریزد.

 

27- غار ملا صاحب، زمان حال.

            یکی از پیر مردان :ابلیس رجیم از این ساحت مقدس دور شو. تو با آن زن در آمیختی. تو با او گریختی. تو سال ها با او می زیستی، اکنون که آب ها از آسیاب افتاده، به طمع کلید بهشت به این جا آمده ای و برای ما قصه های دروغ می کنی.

 جوان: بچه سینه میش را می مکید.

 

28- بازار شهر قدیمی، زمان گذشته.

               بچه سینه میش را می مکد. آن سو تر بزغاله ای از بزی شیر می دوشد. جوان دنبال بزی می کند، سینه بز را در دهان می گیرد و می نوشد. بز می گریزد.

 

29- غار ملا صاحب، زمان حال.

یکی از پیر مردان :چه شهوتی.

یکی از پیر مردان : این سینه خواری را تو از آن زن فاحشه به ارث بردی ملعون.

جوان: ملا صاحب من شیر سینه آن زن را نوشیدم. اومرا به یاد مادرم می انداخت. دستهایش مهربان بود. برایم لالایی گفت و مرا به خواب کرد و ساعاتی ایمان مرا ربود.من این جا برای توبه آمده ام.

 

30- کلبه برفی، زمان گذشته.

زن بر سر مرد آب می ریزد تا او غسل می کند.

جوان: شو هرت را دوست می داشتی؟

زن: نه.

جوان: دروغ می گویی ملعون.

زن: او مرا بدل گرفته بود.

جوان: بدل؟

زن: دخترش با برادرم گریخته بود و پدرم مرا که 9 ساله بودم بدل دخترش به او که 40 ساله بود به زنی داد.

جوان: چرا نگریختی؟

زن: بارها به خانه پدر گریختم و پدرم مرا به او پس داد. پدرم می گفت : این یک عرف است. عرف کم از حرف خدا نیست.

 

31- غار ملا صاحب، زمان حال.

ملا صاحب: هیهات کلید جهنم ندارم به تو بدهم. تو دل به زانیه ای فاسقه و فاحشه سوزاندی.

جوان: فاحشه نبود ملا صاحب.

ملا صاحب: پس چطور با تو در آمیخت؟

جوان:او به عقد من درآمد.عده اش سر آمده بود. 130 روز از مرگ شوهرش گذشته بود.

ملا صاحب: دیگر نمی خواهم این قصه را بشنوم.مومنی، کافره ای را به عقد خود در می آورد؟!

جوان:او یک غنیمت جنگی بود ملا صاحب.

یکی از پیر مردان :اگر غنیمت بود بلا مانع است، اما اگر عشق است خدا ترا نبخشاید.

ملا صاحب: قصه کوتاه کن بگو با طفل کفر چه کردی؟

جوان:او را رها کردم. روز بعد که آمدم از سرمای شب مرده بود و سگی هار او و مادرش را می خورد.


 

32- بازار، زمان گذشته.

بچه مرده است و صورتش سیاه شده و بادی سخت بازار را پوشانده است.

 

33- غار ملا صاحب، زمان حال.

 یکی از پیر مردان  نگهبانان را صدا می کند تا این جوان را از غار ملا صاحب بیرون بیندازد. جوان التماس می کند تا ملا قصه های دیگر او را گوش کند. نگهبانان جوان را از زمین بلند می کنند و از دهلیز ها و پله ها می برند. جوان از دور فریاد می کند و قصه می گوید.

جوان:     ملا صاحب من راهبه ای مسیحی راکشتم، بی اندکی تردید. ملا صاحب اگر امثال مرا از کلید بهشت محروم کنی، تنهایی در بهشت چه خواهی کرد؟ حوصله ات در بهشت سر نخواهد رفت؟ ملا صاحب من یک راهب بودایی را کشتم. اگر کلید بهشت را به من ندهی این قصه عجیب را هرگز نخواهی شنید. اگر کلید بهشت را به من ندهی ، نمی گویم به آن زن هزاره چگونه دل بستم و او وقتی مرا خواب کرد، چگونه به نزد راهب بودایی گریخت.

ملا صاحب:الله و اعلم. شاید او مستحق کلید بهشت باشد.جز خدا کسی چه می داند؟ او از آزمون سختی گذشته است. او را پس بیاورید.

یکی از پیر مردان : ملعبه شیطان را بیاورید.

              نگهبانان جوان را بر زمین گذاشته و تا جلوی ملا صاحب می آورند.

جوان: من خواب بودم که زن هزاره گریخت.

 

34-کلبه برفی و بیرون کلبه.

              جوان هر گوشه تاریک کلبه را در پی زن هزاره می گردد و او را فریاد می کند. از زن خبری نیست. جوان به در خانه می رسد. در باز است و در باد به صدا در آمده است. روی برف جای پای زن هزاره به چشم می خورد. جوان پا در جای پای زن می گذارد. برف زیر پای او صدا می کند. در دور دست شبح زن به چشم می خورد. جوان به دنبال زن می دود. زن او را از دور می بیند و می گریزد.جوان او را نشانه می رود. تصویر زن هزاره در نشانه گیر تفنگ جوان.

 

35- غار ملا صاحب ، زمان حال.

              یکی از پیر مردان  از پشت یقه جوان را می گیرد و تا کنار آتش می کشد. جوان از حرارت آتش خود را دور می کند.

 یکی از پیر مردان : این آتش از آتش جهنم سوزان تر نیست. قصه وسوسه های شیطانی ات را تمام کن. چرا با تفنگ مغزش را نشانه نگرفتی؟ دستت می لرزید؟ عشق کورت کرده بود؟

جوان: او را گم کرده بودم .

 ملا صاحب: تردید گذرگاه بدی است و منزل گاهی بدتر. مومن غنیمت جنگی را بی درنگ تصاحب می کند و او را حلال می کند. سرش را لب جوی می گذاشتی و می بریدی. چاقو نداشتی یا ایمان؟

جوان: او را گم کرده بودم.

یکی از پیر مردان : ملا صاحب به خدای صاحب قسم که او دروغ می گوید. وقتی مومنین در خطر بودند او با آن زن به عیش و عشرت بود و حالا که مومنین بر کفار غلبه کرده اند به طمع کلید بهشت آمده است. رخصت فرما او را حلال کنم.

او را کنار سرخی آتش خوابانده با چاقو قصد سر او می کند.

ملا صاحب: اگر در گذرگاه تردید منزل کرد او را حلال کن. بگو آخر چه شد؟ او را کشتی منافق؟

جوان: در پی زن هزاره به غاری تو در تو رسیدم .صدای دعایی می آمد.

 

36-غارهای تو در تو، زمان گذشته.

             صدای دعایی می آید.جوان خود را به غار تو در تو وارد می کند.هر کجا مشعلی روشن است.جوان در جستجوی صدای دعایی مسیحی که از عمق غارهای تو در تو می آید، خود را به اعماق غار می رساند. در روشنای مشعلی، زنی مسیحی و دختری ده ساله مشغول دعایند، ناگهان زن مسیحی و دخترک سر می چرخانند. دخترک ترسیده است.

دخترک: صدا می آید . من می ترسم.

 

37- غار ملا صاحب، زمان حال.

چاقو بر گردن جوان.او وحشتزده قصه می کند.

جوان: دخترک ترسیده بود ،من مخفی شدم.

 

38-غارهای تو در تو،زمان گذشته.

              جوان خود را از روشنای مشعل در پناه سایه غار عقب می برد.از دید او دخترک و راهبه ترسیده به اعماق تاریک غار پناه می برند. جوان مشعلی را بر داشته در جستجوی راهبه و دخترک غارها را جستجو می کنند. بر دیوار تصویر مسیح ، نقوش مسیحی و ادعیه مسیحی رسم شده است.جوان ترسیده است، تفنگ را می کشد و مجسمه مسیح را با گلوله می اندازد و ادعیه مسیحی را به رگبار می بندد.

 

39- غار ملا صاحب، زمان حال.

ملا صاحب: جزاک الله.

              پیر مرد چاقو از گردن جوان بر می دارد و او را می نشاند.جوان نفس تازه می کند.

جوان:چشم هایم را خون گرفته بود. می خواستم با یک تیر دو راهبه مسیحی را به هم بدوزم.

ملا صاحب: جزاک الله.

یکی از پیر مردان : آن دو را به هم دوختی؟

یکی از پیر مردان : فریب این ملعبه شیطان را نخورید. حالا       می گوید آن ها را در غار گم کرده بودم.

جوان:آن ها را یافتم.

ملا صاحب: کشتی؟

جوان: کشتم.

40- غار های تو در تو، زمان گذشته.

 جوان با مشعل و تفنگ در دست می چرخد و یک باره دخترک راهبه را می یابد که وحشت کرده است. جوان تفنگش را رو به او می گیرد و گلنگدن آن را عقب می کشد.

راهبه مسیحی: ( از پشت سر جوان التماس می کند.) او را نکش او مسلمان است.

جوان می چرخد و راهبه مسیحی را می بیند. تفنگ را رو به او می گیرد.

راهبه مسیحی: من مسیحی ام اما او مسلمان است. او به خاطر نجات برادرش این جاست.

              دخترک گریان به پای جوان می افتد.جوان وحشت کرده خود را عقب می کشد و حالا بین دخترک و راهبه سرگردان است تا تفنگ را رو به کدام یک بگیرد.

دخترک: برادرم مریض بود.

 

41-غار ملا صاحب، زمان حال:

جوان: دکتر ها برادر دخترک را جواب کرده بودند. او از مرض قلب می مرد. یکی گفته بود باید به ژرمنی برود و پول دست کلیسا بود. دخترک مسیحی شده بود تا برادرش را نجات دهد.

 

42-غارهای تو در تو، زمان گذشته.

راهبه مسیحی: او به زبان مسیحی شده بود.

دخترک:ابتدا به زبان بعد به دل .

راهبه مسیحی :او دروغ می گوید.او از من می ترسید.می ترسید که برادرش را به ژرمنی نفرستم .من به او گفته بودم کمک برای مسیحیان است .

دخترک :   اومرا نجات می دهد .من مسیحی شدم چون او مهربان بود.اگر توهم مهربان بودی مسلمان می ماندم .خشونت تو مرا به اسلام کافر کرد.مرا بکش ،او را نه. او مهمان است .او برای نجات ما آمده است .او برادر مرا نجات داد .او خود مسیح است.

راهبه مسیحی : مرا بکش .این دخترک مسلمان است .پدر او برای دین تو شهید شده .این دخترک از بی پناهی و بی کسی به مسیح پناه آورد. تو او را با خود ببر و دوباره مسلمان کن .

              جوان عمامه اش را باز می کند و چون کمند به سوی دختر می اندازد و او را در پی خود می کشد و وقتی دور شد به تاریکی غارها شلیک می کند. صدای پرواز پرنده ای شنیده می شود که جیغ زنان می گریزد.

 

43- غار ملا صاحب، زمان حال.

ملا صاحب: جزاک الله.

یکی از پیر مردان : ملا صاحب چه کسی می داند که تیری که او در تاریکی انداخت کافره ای را به هلاکت رساند.

یکی از پیر مردان : چرا دخترک را نکشتی؟

 جوان: من نمی دانستم دخترک مسلمان است یا مرتد.

ملا صاحب: او چه گفت.؟

جوان: دخترک حرف نمی زد.

 

44-ارتفاعات کوه، زمان گذشته.

              دخترک که به کمند جوان گرفتار شده در پی او می آید. به هر سو نگاه می کند، جز دره های عمیق دیده نمی شود. جوان: تو راه را می دانی؟

              دخترک سکوت کرده است. جوان آن سوی عمامه خود را با چند گره کور به سنگی می بنددو برای یافتن راه می رود. همه جا پرتگاه است. جز کوره راهی مال رو که تنها امید است راهی نیست. صدای فریادی می آید و صدای ریزش سنگ. جوان به سوی دختر باز می گردد. کمند باز شده و دختر نیست.جوان می نگرد. دخترک در کف دره برای همیشه آرمیده است.

 

45- غار ملا صاحب، زمان حال.

ملا صاحب: این پاسخ خداست به تردیدهای تو. خدا او را عذاب کردتا تو را بیاموزد که با کافر چه باید کرد.

یکی از پیر مردان : تو چگونه کلید بهشت را می جویی؟!دخترک را خدا عذاب کرد، راهبه مسیحی را کسی نمی داند در تاریکی چه شد. کودک را سرما کشت. تو تنها چوپان را کشتی. ما حتی نمی دانیم زن هزاره را چه کردی؟

جوان: آخر او را یافتم.

ملا صاحب: کجا؟

جوان: در جای خالی بودا.

 

46- جای خالی بودا، زمان گذشته.

             بر تپه ای روبروی جای خالی بودا راهب بودایی در ردایی بلند می چرخد، دستان راهب از هر دو سو باز است و پیکر او جای خالی بودا را در کوه روبرو پر کرده است. مو های بلند راهب چون آبشاری بلند بر  روی او می لغزند. آواز مردی ترک و محزون از جای نا معلوم به گوش می رسد. زن هزاره برقع پوش در کنار راهب ایستاده است.

جوان: مرا خواب کردی و گریختی.

زن: از جان او بیمناک بودم.این کس سالیانی دراز بر من عاشق بود تا دیوانه شد.

جوان: این کس راهب بوداست یا راهب تو؟

زن:اول گرد خانه من می چرخید تا شویم او را لت و کوب کردو مرا زندانی. بعد گرد خویش می چرخید و پس از تخریب بودا در جای خالی او می چرخد.

جوان:پس او کافر است و بت پرستی می کند. او را حلال می کنم و کلید بهشت از ملا صاحب تحفه می گیرم.

 

47- غار ملا صاحب ، زمان حال.

ملا صاحب: جزاک الله.

یکی از پیر مردان : لعن الله علیک . تو ایستاده بودی و کافره ای در جای خالی بتی می رقصیدوتو در گپ وگفت با کافره ای بودی و کلید بهشت می جستی ؟ هیهات ملا صاحب که صبر تو مرا از خود بی خود کرد .به قندهار برمی گردم وشکایت از ملا صاحب به امیر المومنین عمر می برم .

و از غار ملا صاحب بیرون می زند .

ملا صاحب : (خشمگین شده است ) او را حلال کردی یا تو را حلال کنم ؟

جوان :خنجر از میان کشیدم .زن نعره کشید که مرا حلال کن .

 

48 -جای خالی بودا ،زمان گذشته .

                     جوان خنجر را از میان بر می کشد، زن نعره می کشد و به سوی جوان می دود و خود را به پای جوان می اندازد .

زن:مرا حلال کن بودا را تخریب نکن .

              چرخش راهب بودایی سست می شود و حالا جوان می تواند آرام آرام چهره راهب را ببیند . گویی از رقص مواج موی راهب سحر شده است.

زن: او از عشق من دیوانه شد(رو به راهب ) تو عاشق من بودی. از یاد برده ای دور خانه من می


0 comments:

ارسال یک نظر