بی تردید بیانیه عاشورای موسوی را باید صدای عقلانیت در آشوب بی خردی و جهالت ارزیابی کرد همان آشوبی که طالبان داخلی با اعوان و انصارشان دارند به آن دامن می زنند. طالبان داخلی وسوسه ایستادن تا حذف اخرین مخالف را دارد و از اینکه خود را در موضع قدرت مخرب می بیند حسی شهوتناک دارد. می داند که پایان راه می تواند شکست کامل و نابودی اش باشد اما می خواهد به قیمت نابودی خودش هم که شده شما را نابود کند.
موسوی در برابر گروهی که از هر ادب و اخلاق و فضیلت و انصافی عبور کرده و در نمایشی کامل از لمپنیسم سیاسی فقط ریختن خون مخالف را فریاد می زند یکبار دیگر آرام و متین همه فضایل خویش و جنبش سبز را بر می شمارد و آنها را به بازی منصفانه دعوت می کند. او هم بهانه را از دست مردمخواران می گیرد و از همدستی با بیگانه و گروههای رسوا برائت می جوید و هم در برابر ایشان آینه ای می گذارد تا بدانند با کوفتن مردم و زیرکردن ایشان و بستن راه گفتگو راهی جز تند شدن حرکتها و شورش داخلی باقی نمی گذارند.
موسوی در برابر گروهی که از هر ادب و اخلاق و فضیلت و انصافی عبور کرده و در نمایشی کامل از لمپنیسم سیاسی فقط ریختن خون مخالف را فریاد می زند یکبار دیگر آرام و متین همه فضایل خویش و جنبش سبز را بر می شمارد و آنها را به بازی منصفانه دعوت می کند. او هم بهانه را از دست مردمخواران می گیرد و از همدستی با بیگانه و گروههای رسوا برائت می جوید و هم در برابر ایشان آینه ای می گذارد تا بدانند با کوفتن مردم و زیرکردن ایشان و بستن راه گفتگو راهی جز تند شدن حرکتها و شورش داخلی باقی نمی گذارند.
از گوشه و کنار می شنوم که این بیانیه نشانه خستگی موسوی یا سازش او با حاکمیت است. محسن رضایی هم با اعلامیه ای که داده است در همین خیال است. می گویند همین که رضایی به میدان آمده لابد نشانه این است که هاشمی هم پشت ماجرا ست. پس صحنه گردانی سازش کامل است. من ماجرا را طور دیگری می بینم.
اول باید گفت که سازش اسم اعظم سیاست ورزی است. سازش صدای عقلانیت است. آنهم وقتی شفاف صورت گیرد و با شرایطی مردم مدار. این در بیانیه موسوی هست و اصلا بد نیست. خود او گفته بود که اصل مبارزه نیست زندگی ست. این زندگی است که ادامه دارد. مبارزه برای بازکردن بند از دست و پای زندگی ست. نمی توان برای ابد جنگید. یکبار هشت سال بر این گمان بودیم و آخر هم ناچار شدیم سازش کنیم. این خطا را نباید تکرار کرد. باید راهی برای گفتگو باز گذاشت. پیش از آنکه دیر شود.
دوم اینکه اگر مقصود از سازش بند و بست با سران حاکم است این خطا و بی انصافی بزرگی است. کسی که در بیانیه اش آمادگی خود را برای شهادت اعلام می کند بر سر چه چیزی می خواهد سازش کرده باشد؟ کسی که حاضر است از حق خود بگذرد و بر حق مردم تکیه می کند چه سازشی می تواند کرده باشد؟ کسی که تمام خطاهای درشت طرف مقابل را رو در رو به او می گوید و پیامد روش جاهلانه و متفرعنانه اش را به او گوشزد می کند چه اعتباری در حریف می بیند که بخواهد چیزی از او بگیرد؟ کسی که یک جمله اش می تواند میلیونها نفر را به خیابان بریزد چه چیزی بالاتر از آن می خواهد تا سازش کند و این قدرت را وانهد؟ و کسی که در هفت ماه گذشته هر بار که سخن گفته است خردمندی و آهستگی و سنجیدگی خود را نشان داده است چرا باید یکباره خسته شده باشد و از پیگیری آنچه می خواهد دست بردارد؟
سازشکاری به معنای منفی آن نسبتی است که رقبا و حریفان موسوی می خواهند به او ببندند. آنها کافرانی اند که همه را به کیش خود می پندارند. می خواهند صورت موسوی را بیالایند و آبروی او بریزند تا سیرت او را پنهان کنند و تفاوت او را از حقارتی که خودشان هستند بپوشانند. یا دوستان تندروی هستند که جلوتر از رهبری جنبش می روند و ساده دلانه می خواهند تا آخر بایستند و دنبال انقلاب دیگری هستند.
من فکر می کنم باید به موسوی اعتماد داشت. هیچ دلیلی ندارد که رای اعتمادمان را از او پس بگیریم. او در این هفت ماهه ما را در رای اعتمادی که به او دادیم راسخ تر کرده است. اکنون باید به او اجازه دهیم بر اساس بهترین خرد ممکن موضوعات مذاکره ای را پیشنهاد کند.
اول باید گفت که سازش اسم اعظم سیاست ورزی است. سازش صدای عقلانیت است. آنهم وقتی شفاف صورت گیرد و با شرایطی مردم مدار. این در بیانیه موسوی هست و اصلا بد نیست. خود او گفته بود که اصل مبارزه نیست زندگی ست. این زندگی است که ادامه دارد. مبارزه برای بازکردن بند از دست و پای زندگی ست. نمی توان برای ابد جنگید. یکبار هشت سال بر این گمان بودیم و آخر هم ناچار شدیم سازش کنیم. این خطا را نباید تکرار کرد. باید راهی برای گفتگو باز گذاشت. پیش از آنکه دیر شود.
دوم اینکه اگر مقصود از سازش بند و بست با سران حاکم است این خطا و بی انصافی بزرگی است. کسی که در بیانیه اش آمادگی خود را برای شهادت اعلام می کند بر سر چه چیزی می خواهد سازش کرده باشد؟ کسی که حاضر است از حق خود بگذرد و بر حق مردم تکیه می کند چه سازشی می تواند کرده باشد؟ کسی که تمام خطاهای درشت طرف مقابل را رو در رو به او می گوید و پیامد روش جاهلانه و متفرعنانه اش را به او گوشزد می کند چه اعتباری در حریف می بیند که بخواهد چیزی از او بگیرد؟ کسی که یک جمله اش می تواند میلیونها نفر را به خیابان بریزد چه چیزی بالاتر از آن می خواهد تا سازش کند و این قدرت را وانهد؟ و کسی که در هفت ماه گذشته هر بار که سخن گفته است خردمندی و آهستگی و سنجیدگی خود را نشان داده است چرا باید یکباره خسته شده باشد و از پیگیری آنچه می خواهد دست بردارد؟
سازشکاری به معنای منفی آن نسبتی است که رقبا و حریفان موسوی می خواهند به او ببندند. آنها کافرانی اند که همه را به کیش خود می پندارند. می خواهند صورت موسوی را بیالایند و آبروی او بریزند تا سیرت او را پنهان کنند و تفاوت او را از حقارتی که خودشان هستند بپوشانند. یا دوستان تندروی هستند که جلوتر از رهبری جنبش می روند و ساده دلانه می خواهند تا آخر بایستند و دنبال انقلاب دیگری هستند.
من فکر می کنم باید به موسوی اعتماد داشت. هیچ دلیلی ندارد که رای اعتمادمان را از او پس بگیریم. او در این هفت ماهه ما را در رای اعتمادی که به او دادیم راسخ تر کرده است. اکنون باید به او اجازه دهیم بر اساس بهترین خرد ممکن موضوعات مذاکره ای را پیشنهاد کند.
همه 5 موضوعی که او برای خروج از بحران پیش می نهد ارزشمند است. او می خواهد حریف در برابر قدرت سبزها تن به اصلاح قانون انتخابات بدهد. همه زندانیان را آزاد کند و از ایشان اعاده حیثیت کند. آزادی نشر و رسانه را گردن نهد و مهمتر از همه قانونی بودن حق تجمع و اعتراض و تشکیل حزب و گروه را به رسمیت بشناسد. اینها بسیار مهم اند. او هوشیارانه تمام ایده های یک دولت مطلوب مردمی را در برابر حریف می گذارد. اگر او تن بدهد که چه بهتر و اگر نه حجت تمام است. او هنوز دارد در چارچوب اصلاح قدم بر می دارد.
ظاهرا بند اول راه حلی که او پیشنهاد می کند است که دوستانی را به گمان انداخته است یا کسانی را مثل محسن رضایی به هوس انداخته تا بیانیه را به نفع آنچه خود می خواهند مصادره کند. اما مفهوم بند اول دقیقا چیست؟
- میرحسین می گوید دولت به خودی خود اعتباری ندارد و حمایتهای رهبری است که آن را سرپا نگه داشته است. می گوید رهبر باید به عزیزکردگی دولت خاتمه دهد و اجازه دهد ساز و کار سیاسی تکلیف او را معین کند. موسوی می داند که به دلیل حمایت آشکار رهبر از دولت است که مجلس در مقابل دولت عاجز شده است و دستگاههای بازرسی و محاسباتی هم نمی توانند کار خود را پیش ببرند. او می خواهد این دولت در قد و قواره خودش در مقابل مجلس و دستگاه قضایی قرار گیرد. می خواهد رهبر کنار بنشیند و بگذارد دولت به محاسبه کشیده شود.
- میرحسین می خواهد چتر قدرت داشتن و پاسخگو نبودن رهبر شامل احمدی نژاد و آخرالزمانی ها نشود. میرحسین مشکل اصلی را در این می بیند که دولت کارگزار رهبر است و از مصونیت سیاسی برخوردار شده است. میرحسین می خواهد این مصونیت برداشته شود. معنای دیگر این حرکت این است که موسوی به رهبر می گوید باید دست از دخالت در امور اجرا بردارد و برود سلطنت اش را بکند. او به رهبر می گوید اگر می خواهد رهبری کند باید از زیر بال و پر در آوردن یک جناح خاص خودداری کند.
- موسوی بروشنی معتقد است، مثل همه ما، که این دولت دولتی بی کفایت است. او با درخواست پاسخگو شدن دولت و برداشته شدن حمایت رهبر از آن راه . را باز می کند که اهرم های قانونی برکناری دولت فعال شود. او در واقع می خواهد مساله را به جای خیابان در پارلمان حل و فصل کند. نتیجه یکی ست. اینکه او می گوید: «اگر دولت کارآمد و محق باشد خواهد توانست جواب مردم و و مجلس را بدهد و اگر بی کفایت و ناکارآمد بود مجلس و قوه قضائیه در چهارچوب قانون اساسی با او برخورد خواهند کرد»، معنای روشنی دارد. هم او و هم ما و هم هاشمی و لاریجانی و رضایی و دیگران می دانیم که دولت کارآمد و باکفایت نیست. او بسادگی می گوید رهبر دست از حمایت غیرمعمول از دولت بی کفایت بردارد تا تکلیف رئیس جمهوری انتصابی را مجلس مشخص کند. او برکناری احمدی نژاد را به دلیل عدم کفایت سیاسی پیشنهاد و پیش بینی می کند. امری که می تواند به یک انتخابات مجدد منتهی شود.
ظاهرا بند اول راه حلی که او پیشنهاد می کند است که دوستانی را به گمان انداخته است یا کسانی را مثل محسن رضایی به هوس انداخته تا بیانیه را به نفع آنچه خود می خواهند مصادره کند. اما مفهوم بند اول دقیقا چیست؟
- میرحسین می گوید دولت به خودی خود اعتباری ندارد و حمایتهای رهبری است که آن را سرپا نگه داشته است. می گوید رهبر باید به عزیزکردگی دولت خاتمه دهد و اجازه دهد ساز و کار سیاسی تکلیف او را معین کند. موسوی می داند که به دلیل حمایت آشکار رهبر از دولت است که مجلس در مقابل دولت عاجز شده است و دستگاههای بازرسی و محاسباتی هم نمی توانند کار خود را پیش ببرند. او می خواهد این دولت در قد و قواره خودش در مقابل مجلس و دستگاه قضایی قرار گیرد. می خواهد رهبر کنار بنشیند و بگذارد دولت به محاسبه کشیده شود.
- میرحسین می خواهد چتر قدرت داشتن و پاسخگو نبودن رهبر شامل احمدی نژاد و آخرالزمانی ها نشود. میرحسین مشکل اصلی را در این می بیند که دولت کارگزار رهبر است و از مصونیت سیاسی برخوردار شده است. میرحسین می خواهد این مصونیت برداشته شود. معنای دیگر این حرکت این است که موسوی به رهبر می گوید باید دست از دخالت در امور اجرا بردارد و برود سلطنت اش را بکند. او به رهبر می گوید اگر می خواهد رهبری کند باید از زیر بال و پر در آوردن یک جناح خاص خودداری کند.
- موسوی بروشنی معتقد است، مثل همه ما، که این دولت دولتی بی کفایت است. او با درخواست پاسخگو شدن دولت و برداشته شدن حمایت رهبر از آن راه . را باز می کند که اهرم های قانونی برکناری دولت فعال شود. او در واقع می خواهد مساله را به جای خیابان در پارلمان حل و فصل کند. نتیجه یکی ست. اینکه او می گوید: «اگر دولت کارآمد و محق باشد خواهد توانست جواب مردم و و مجلس را بدهد و اگر بی کفایت و ناکارآمد بود مجلس و قوه قضائیه در چهارچوب قانون اساسی با او برخورد خواهند کرد»، معنای روشنی دارد. هم او و هم ما و هم هاشمی و لاریجانی و رضایی و دیگران می دانیم که دولت کارآمد و باکفایت نیست. او بسادگی می گوید رهبر دست از حمایت غیرمعمول از دولت بی کفایت بردارد تا تکلیف رئیس جمهوری انتصابی را مجلس مشخص کند. او برکناری احمدی نژاد را به دلیل عدم کفایت سیاسی پیشنهاد و پیش بینی می کند. امری که می تواند به یک انتخابات مجدد منتهی شود.
برای کسی چون موسوی که به قانون اساسی و ظرفیتهای معطل مانده آن متعهد است و قصد انقلاب ندارد این پیشنهادی هوشمندانه است. اگر این پیشنهاد در کنار چهار پیشنهاد دیگر او پذیرفته نشد آنگاه از برانداختن این نظام سیاسی چاره ای نخواهد بود. راه حل او مثل هر راه حل خوبی برنده-برنده است. مگر اینکه طرف مقابل بازی برد و باخت را انتخاب کند. ممکن است فکر کنید پذیرش این راه حل ها از طرف کسانی که سالهاست عامدانه بر طبل انحصارطلبی می کوبند غیرممکن است. اما به عنوان آخرین راه برای پرهیز از سنگین کردن هزینه ها بی گمان ارزش آزمون دارد.
0 comments:
ارسال یک نظر