... آقای نوریزاد، مخاطبِ اصلی این نوشته شمایید. شما که نُه نامه برای مقام رهبری نظام نوشتهاید و هنوز امید دارید که در ایشان آن تغییری که ميخواهيد، ایجاد شود. تغییری که از ایشان در آینده شخصیتی همچون گاندی و ماندلا بسازد! گرچه نامهي نهم شما را که با دقت بیشتری خواندم و در مسائل مطروحه دقیقتر شدم، گمان کردم شما هم چندان امیدی به این تغییر ندارید. چهطور میتوان از کسی توقعِ تغيير داشت که خود را در سطح رئیس یک صنف سیاسی پایین میآورد و ... و برادران قاچاقچیاش در هر تجارت سودآوری دخیل هستند (که هرگز از آنان تبری نجست). میتوان نامهي شما را دادخواستي دانست به نمایندگی از بخش بزرگی از مردم علیه رهبری که به او امید داشتید، که ميخواستيد با آن حجت را بر او تمام کنيد؛ که اگر اینگونه بوده نیازی نیست ادامهي این نوشته را بخوانید. اما اگر واقعاً در دل امیدی به تغییر دارید، این چند سطر را بخوانید.
خاطرم هست جایی کسی از شما به عنوان سلحشور تنها نام برده بود. وقتی اولین نامهي شما را به رهبری خواندم، بسیار متعجب شدم و البته خوشحال! هرگز فکر نمیکردم شخصی چون شما که روزگاری در کیهان مینوشت و یکی از منتقدان جدی اصلاحات (بهخصوص سیاستهای فرهنگیاش) بود، روزی چنین قلم بزند.
آقای نوریزاد عزیز؛ امید شما زمانی به ثمر مینشيند که رهبری نظام از اتفاقهایی که این روزها در مملکت ما ميافتد، بیاطلاع باشند و دور از چشم و در بی خبری رخ دهند. گرچه چنین هم باشد، این بیخبری خود گناهي نابخشونی است. اما کمتر کسی است که نداند این روزها در این ملک پرندهای بیاذن ایشان آب نمینوشد. بگذارید به عقب برگردیم و از انتخابات شورای شهر دوم آغاز کنیم. زمانی که ایشان آرامآرام سعی ميکردند مهرههای خود را بر مسند قدرت بنشانند. رهبری که «نه»ي بزرگ و تاریخی مردم ایران را در دوم خرداد 76 شنید و تاب نیاورد و از مردمش انتقام گرفت. و بهخوبی فهميد که با تابلو ایشان نمیتوان اکثریت صندوقهای رأی بود. شورای شهر دوم، مجلس هفتم و انتخابات ریاستجمهوری نهم و... تا امروز. و برای رسیدن به این هدف، از هیچ تلاش و تحدید و تهدیدی دریغ نکردند. شما بازوهای اجراییشان را بهتر از ما میشناسید. شورای نگهبان، سپاه پاسداران، بسیج، صداوسیما، روزنامههایی چون کیهان، مداحان و ملاهای جوان و حتی اراذلواوباش !...
از شما میپرسم بهراستی چه کسی یا گروهي و حزبی را توانایی مقابله با چنین اهرمهایی است؟ این ماشین سرکوب را چه نیرویی میتواند از پا بیندازد؟ چگونه میتوان این فریب بزرگ را به گوش مردم عادیيی رساند که در گوشهوکنار این کشور زندگی میکنند؟
آقای نوریزاد، شاید باورش برای شما مشکل باشد که راقم این سطور هم در سال 67، بعد از انتخاب ایشان به مقام رهبری، بسیار خرسند شد. با خود میگفتم رهبری که هشت سال رئیسجمهور بوده، کار اجرایی و مشکلات را میشناسد؛ رهبری که زمانی زندانی بوده و شکنجه شده، میداند زندان و شکنجه یعنی چه؛ رهبری که زمانی همنشین برخی از روشنفکران بوده، فرهنگ و کتاب و هنر را بهتر از بسیاری از روحانیون همترازش میشناسد؛ زهی خیال باطل!
و همه شاهد بودیم و هستیم که حضرت ایشان رفتهرفته قدرت میگيرند و از جایگاه بندگی به مرتبهي خدایی نزدیک ميشوند. چه بر سر مخالفان و منتقدان و دلسوزان نظام آمد و ميآيد؟!
مطمئن باشید نه ایشان و نه امثال ایشان، هرگز نمیتوانند در جایگاه گاندی و ماندلا بنشینند. شاید اگر بودند کسانی چون طالقانی و بازرگان و سحابی و کسی چون آقای خاتمی ميتوانستند در این جایگاه قرار گیرند!
آقای نوریزاد عزیز؛ از مردمی سخن گفتهاید که فرداروزی، نماز شب بخوانند و دوستدار اهلبیت باشند! بعید میدانم در همان فرداروز، چیزی از دین و مذهب در این وادی مانده باشد که کسی سراغش را بگیرد. همین امروز هم برخی از ما را بهسخره بچهمذهبی میخوانند و !... این حاکمیت دینی تا توانست از دین و مذهب و امامان و پیامبر و حتی خدا خرج کرد که به خود مشروعیت ببخشد. نوشتهاید انقلاب ما زود پیر شد و قامتش خمید. بهتر بود مینوشتید انقلاب ما زود منحرف شد. از همان فردای پیروزی. شما بهتر از من و امثال من میدانید قولوقرارهای این انقلاب چه بود و با فریبکاری چه شد. و بهتر از من میدانید که اهداف انقلاب بنا بود چه باشد و امروز بعد از سی و اندی سال از گذشتنش، در چه خلاصه شد.
آقای نوریزاد؛ چه خوب گفتید که حضرت ایشان همه را قربانی نالایقی چون احمدینژاد کردند؛ که بهتر است بگویید ایشان کل نظام، کشور و مردم را قربانی امیال خود کردند و با برادران سپاهی و روحانی و... خویش، از احمدینژاد مترسکی ساختند که همه را از صحنه پاک کنند. غافل از اینکه این مترسک، به اذن خدا، جان ميگيرد و رسوایشان ميکند.
از ترس نوشتید، که به جان بسیاری افتاده است. این ترس به جان کسانی ميافتد که مقام و منسب برایشان از روحشان باارزشتر است که اینگونه خاموش ماندهاند. چرا امثال شما نترسیدید؟ چرا آقای موسوی و کروبی و غیره نترسیدند؟ چرا مردم کوچهوبازار نترسيدند که اينطور بیپروا حرف میزنند؟
آقای نوریزاد؛ شجاعتی که میگوييد و در رهبری دنبالش میگرديد، این روزها شلاقی است که بر پیکر مخالفان فرود ميآید. احکام شرمآوری شده تا قوهي قضایيهي دستنشانده بتواند با آن، خانوادهها را از عزیزانشان جدا کند. گلولهای شده که بر جسم و جان نداها و سهرابها بنشيند. شمشیری بر سر اصحاب فرهنگ و هنر که زبان باز نکنند و سخنی برخلاف خواست رهبری نگویند و اثری هنری خلق نکنند. باز هم بگویم؟ بهتر از همهی ما میدانید که امید به برگشت نیست. شاید من هم زمانی گمان میکردم که ایشان بیخبرند یا برخی اقداماتشان از روي خداجویی و ترس از قدرت گرفتن کسانی است که به کشور صدمه میزنند، یا برای مقابله با استکبار است. اما بعید میدانم انسان آزاده و شریف و آگاهی پیدا شود که بر این باور مانده باشد.
آقای نوری زاد؛بگذارید من از شما بپرسم:...اخلاق کسانی که دم از دین و دیانت می زنند را شاهد هستید؟فسادی که تمامی ارکان را در بر گرفته ؛می بینید؟بنا بود یک جمهوری در سایه اسلام شکل بگیرد تا اخلاق و وجدان و انسانیت و رعایت حق و حقیقت درآن رکن اصلی باشد.این همان جمهوری است؟باور کنید می خواهم امید وارم باشم اما سخت است.تلخ است.
آقای نوریزاد؛ حال که بازخوانی میکنید، به عقب برگردید! از همان نقطهای آغاز کنید که کجرویها و دروغها و ستمها آغاز شد. شاید از این بازخوانی بتوانيم چراغ روشنی برای راه فردایمان بسازیم و طرحی نو دراندازيم.و به زندگی بهتر فکر کنیم.به روزی که هیچ مخالف و منتقد و دلسوزی در زندان نباشد.شکنجه نشود.کشته نشود.از تحصیل محروم نگردد.به ناچار بار سفر تبعید خود خواسته نبندد.به روزی که در سایه تدبیر و درایت کشوری آباد و آزاد و شاد داشته باشیم. به روزی که ایران برای همه ایرانیان باشد.
*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.
خاطرم هست جایی کسی از شما به عنوان سلحشور تنها نام برده بود. وقتی اولین نامهي شما را به رهبری خواندم، بسیار متعجب شدم و البته خوشحال! هرگز فکر نمیکردم شخصی چون شما که روزگاری در کیهان مینوشت و یکی از منتقدان جدی اصلاحات (بهخصوص سیاستهای فرهنگیاش) بود، روزی چنین قلم بزند.
آقای نوریزاد عزیز؛ امید شما زمانی به ثمر مینشيند که رهبری نظام از اتفاقهایی که این روزها در مملکت ما ميافتد، بیاطلاع باشند و دور از چشم و در بی خبری رخ دهند. گرچه چنین هم باشد، این بیخبری خود گناهي نابخشونی است. اما کمتر کسی است که نداند این روزها در این ملک پرندهای بیاذن ایشان آب نمینوشد. بگذارید به عقب برگردیم و از انتخابات شورای شهر دوم آغاز کنیم. زمانی که ایشان آرامآرام سعی ميکردند مهرههای خود را بر مسند قدرت بنشانند. رهبری که «نه»ي بزرگ و تاریخی مردم ایران را در دوم خرداد 76 شنید و تاب نیاورد و از مردمش انتقام گرفت. و بهخوبی فهميد که با تابلو ایشان نمیتوان اکثریت صندوقهای رأی بود. شورای شهر دوم، مجلس هفتم و انتخابات ریاستجمهوری نهم و... تا امروز. و برای رسیدن به این هدف، از هیچ تلاش و تحدید و تهدیدی دریغ نکردند. شما بازوهای اجراییشان را بهتر از ما میشناسید. شورای نگهبان، سپاه پاسداران، بسیج، صداوسیما، روزنامههایی چون کیهان، مداحان و ملاهای جوان و حتی اراذلواوباش !...
از شما میپرسم بهراستی چه کسی یا گروهي و حزبی را توانایی مقابله با چنین اهرمهایی است؟ این ماشین سرکوب را چه نیرویی میتواند از پا بیندازد؟ چگونه میتوان این فریب بزرگ را به گوش مردم عادیيی رساند که در گوشهوکنار این کشور زندگی میکنند؟
آقای نوریزاد، شاید باورش برای شما مشکل باشد که راقم این سطور هم در سال 67، بعد از انتخاب ایشان به مقام رهبری، بسیار خرسند شد. با خود میگفتم رهبری که هشت سال رئیسجمهور بوده، کار اجرایی و مشکلات را میشناسد؛ رهبری که زمانی زندانی بوده و شکنجه شده، میداند زندان و شکنجه یعنی چه؛ رهبری که زمانی همنشین برخی از روشنفکران بوده، فرهنگ و کتاب و هنر را بهتر از بسیاری از روحانیون همترازش میشناسد؛ زهی خیال باطل!
و همه شاهد بودیم و هستیم که حضرت ایشان رفتهرفته قدرت میگيرند و از جایگاه بندگی به مرتبهي خدایی نزدیک ميشوند. چه بر سر مخالفان و منتقدان و دلسوزان نظام آمد و ميآيد؟!
مطمئن باشید نه ایشان و نه امثال ایشان، هرگز نمیتوانند در جایگاه گاندی و ماندلا بنشینند. شاید اگر بودند کسانی چون طالقانی و بازرگان و سحابی و کسی چون آقای خاتمی ميتوانستند در این جایگاه قرار گیرند!
آقای نوریزاد عزیز؛ از مردمی سخن گفتهاید که فرداروزی، نماز شب بخوانند و دوستدار اهلبیت باشند! بعید میدانم در همان فرداروز، چیزی از دین و مذهب در این وادی مانده باشد که کسی سراغش را بگیرد. همین امروز هم برخی از ما را بهسخره بچهمذهبی میخوانند و !... این حاکمیت دینی تا توانست از دین و مذهب و امامان و پیامبر و حتی خدا خرج کرد که به خود مشروعیت ببخشد. نوشتهاید انقلاب ما زود پیر شد و قامتش خمید. بهتر بود مینوشتید انقلاب ما زود منحرف شد. از همان فردای پیروزی. شما بهتر از من و امثال من میدانید قولوقرارهای این انقلاب چه بود و با فریبکاری چه شد. و بهتر از من میدانید که اهداف انقلاب بنا بود چه باشد و امروز بعد از سی و اندی سال از گذشتنش، در چه خلاصه شد.
آقای نوریزاد؛ چه خوب گفتید که حضرت ایشان همه را قربانی نالایقی چون احمدینژاد کردند؛ که بهتر است بگویید ایشان کل نظام، کشور و مردم را قربانی امیال خود کردند و با برادران سپاهی و روحانی و... خویش، از احمدینژاد مترسکی ساختند که همه را از صحنه پاک کنند. غافل از اینکه این مترسک، به اذن خدا، جان ميگيرد و رسوایشان ميکند.
از ترس نوشتید، که به جان بسیاری افتاده است. این ترس به جان کسانی ميافتد که مقام و منسب برایشان از روحشان باارزشتر است که اینگونه خاموش ماندهاند. چرا امثال شما نترسیدید؟ چرا آقای موسوی و کروبی و غیره نترسیدند؟ چرا مردم کوچهوبازار نترسيدند که اينطور بیپروا حرف میزنند؟
آقای نوریزاد؛ شجاعتی که میگوييد و در رهبری دنبالش میگرديد، این روزها شلاقی است که بر پیکر مخالفان فرود ميآید. احکام شرمآوری شده تا قوهي قضایيهي دستنشانده بتواند با آن، خانوادهها را از عزیزانشان جدا کند. گلولهای شده که بر جسم و جان نداها و سهرابها بنشيند. شمشیری بر سر اصحاب فرهنگ و هنر که زبان باز نکنند و سخنی برخلاف خواست رهبری نگویند و اثری هنری خلق نکنند. باز هم بگویم؟ بهتر از همهی ما میدانید که امید به برگشت نیست. شاید من هم زمانی گمان میکردم که ایشان بیخبرند یا برخی اقداماتشان از روي خداجویی و ترس از قدرت گرفتن کسانی است که به کشور صدمه میزنند، یا برای مقابله با استکبار است. اما بعید میدانم انسان آزاده و شریف و آگاهی پیدا شود که بر این باور مانده باشد.
آقای نوری زاد؛بگذارید من از شما بپرسم:...اخلاق کسانی که دم از دین و دیانت می زنند را شاهد هستید؟فسادی که تمامی ارکان را در بر گرفته ؛می بینید؟بنا بود یک جمهوری در سایه اسلام شکل بگیرد تا اخلاق و وجدان و انسانیت و رعایت حق و حقیقت درآن رکن اصلی باشد.این همان جمهوری است؟باور کنید می خواهم امید وارم باشم اما سخت است.تلخ است.
آقای نوریزاد؛ حال که بازخوانی میکنید، به عقب برگردید! از همان نقطهای آغاز کنید که کجرویها و دروغها و ستمها آغاز شد. شاید از این بازخوانی بتوانيم چراغ روشنی برای راه فردایمان بسازیم و طرحی نو دراندازيم.و به زندگی بهتر فکر کنیم.به روزی که هیچ مخالف و منتقد و دلسوزی در زندان نباشد.شکنجه نشود.کشته نشود.از تحصیل محروم نگردد.به ناچار بار سفر تبعید خود خواسته نبندد.به روزی که در سایه تدبیر و درایت کشوری آباد و آزاد و شاد داشته باشیم. به روزی که ایران برای همه ایرانیان باشد.
*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

0 comments:
ارسال یک نظر