نامه نرگس محمدی در سالگرد ازدواجش با تقی رحمانی

پرهزینه‌تر و سخت‌تر از راه‌های دیگر است. شیوه‌ای مدنی و مسالمت‌آمیز و مصلحانه. مصلحان هر سرزمینی رنجدیده‌ترین انسان‌های آن سرزمین‌اند. به ویژه اگر در آن سرزمین قدرت، زبان خشونت را بر زبان مهرورزی و قانون‌مداری ارجح دارد. چنین انسان‌هایی هم خشونت عریان می‌چشند و هم خشونت پنهان می‌بینند و چه سخت است در این سرزمین، همواره مسالمت‌جو و مصلح باقی ماندن.

بخشی از نامه نرگس محمدی است که در سالگرد ازدواجش به همسرش تقی رحمانی نوشته است.

به نام خدایی که رحمت او وسیع و دائم است بر همه بندگان

تقی؛

14 اسفند سالگرد ازدواج من و توست. 14 اسفند روز تولد دکتر محمد مصدق است. 14 اسفندهای طولانی تو در زندان بودی و باز 14 اسفندی دیگر، تو در زندانی. به یاد این روز لبخندی بر لب دارم و خدای را سپاسگزارم اما چشم‌هایم در این شادی همراهی‌ام نمی‌کنند و اشک‌ها دل‌نوشته‌ام را بی‌رنگ می‌کنند. از این که باز در حصارها به بند کشیده شدی، دلم می‌سوزد. سهم تو در پرداخت بهای آزادی در این سرزمین چقدر خواهد بود؟ 15 سال زندان و باز هم زندان؟ زندان در دوران دهه 60. هنوز کف پاهایت حس کامل ندارد. به یاد می‌آورم خاطره‌ای را که برایم بازگفتی. آنقدر شلاق خورده بودی که کف پاهایت چند برابر شده بود. در سلول، رها شدی. زندانبان در را گشود و شام را کنار داخل سلول گذاشت و رفت. بعد از زمانی طولانی قدری که توانستی برخیزی، برخاستی و کاسه را نزدیک کشیدی و غذا را خوردی. فردا صبح ناباورانه دیدی که پاهای خونین‌ات به کاسه چسبیده بود و خون داخل کاسه و غذایی که شب خورده بودی ریخته بود و تو شام و خون را با هم خورده بودی و بهتر و دقیق‌تر و مهم‌تر از آن را به یاد می‌آورم تا بیاموزم. صمیمانه می‌گفتی «من هیچ کینه‌ای از بازجو و شکنجه‌گرهایم ندارم حتی کسی که کابل را بر تنم می‌کوفت. هیچ حس انتقامی نسبت به آنها ندارم و خداوند از گناهانشان بگذرد. ما باید بتوانیم با هم زندگی کنیم. زندگی کنیم.»

ماه‌ها در سلول انفرادی تنهای تنها بوده‌ای. دهه 60 و 70. به یاد دارم سال 79 که با دوستان ملی –مذهبی‌ات بازداشت شدی 7 ماه متوالی در انفرادی بودی. سه ماه از هفت ماه را حتی کتاب مقدس قرآن را هم نداشتی که در هر سلولی می‌گذارند. تنهایی مطلق در سلولی به اندازه قامتت و دو دست گشوده‌ات. سال 82 باز به زندان افکنده شدی. 3 ماه متوالی در سلولی به اندازه قامتت و دو دستی که گشوده نگه داری. شنیدم اکنون باز در انفرادی هستی. تنهای تنها. 14 اسفند سال 1389، در کنج سلولی سرد و تاریک در زندان.

شکنجه و اذیت و آزار می‌شوی، اما می‌‌بخشی و باز مهم‌تر از آن با خود تکرار می‌کنم تا بیاموزم. هر وقت از زندان رها می‌شوی نه ترک راه آزای و عدالت و رسیدن به کرامت انسان می‌کنی و به گوشه‌ای می‌کشی تا نفس تازه کنی. نه خشمگین و افراطی و خشونت‌طلب می‌شوی و نه حس انتقام در تو برانگیخته می‌شود. تو هر بار آزادیخواه‌تر و عدالت‌جوتر و باگذشت‌تر، مصمم‌تر راه باقی مانده را می‌پیمایی. تو تنها نیستی اما چون تو کم هستند. و این طریق حیات را عیسی چه زیبا می‌گوید: از در تنگ داخل شوید. زیرا تنگ است آن در و دشوار است آن طریقی که مؤدی به حیات است و یابندگان آن کم‌اند.

سهل نیست آن کس که رنج بسیار از نااهلان تحمل می‌کند و نااهلان را می‌بخشد. دشوار است همواره مورد کینه و خشونت بی‌اخلاقان باشی و برایشان آمرزش طلب کنی و این را در تو دیده‌ام. این یک ادعا نیست. 35 سال مبارزه، 15 سال زندان و تمام عمر محرومیت. محرومیت از ادامه تحصیل، محرومیت از نداشتن شغل، آن هم نه پست حکومتی بلکه یک شغل برای کسب درآمد، محرومیت از داشتن محلی برای انجام کارهایت، نه دفتری، نه نشریه‌ای، نه انتشاراتی و نه حتی زیرپله‌ای. فقط کیفی داشتی  که بر دوش می‌نهادی و از این سو به آن سو می‌رفتی، می‌نوشتی، می‌گفتی و تنها دارایی‌‌ات قلم بود.

تا 47 سالگی فرصت فرزنددار شدن نیافتی. و اکنون 50 سال داری و امکان با خانواده بودن نداری. چه می‌گویم در هیچ دورانی برخوردار نبودی بلکه در هر زمانی محروم بودی و محروم. محرومیت همواره همراه زندگی تو بوده است. سهم تو زندان بود در هر دوره‌ای حتی در بهترین دوران‌ها. این یک ادعا نیست. این یک واقعیت است، زندگی 50 ساله یک انسان. کینه را در خود کشتن و دوست داشتن را پروراندن. باز کردارت را گواه می‌گیرم تا گفته نشود این یک ادعاست. زمان اصلاحات، تشنه‌تر از هر اصلاح‌طلبی، به دنبال اصلاح شتافتی. حتی مکث هم نکردی. برخی از بزرگواران اصلاح‌طلب، مسندنشینان دوران سختی‌های تو در دهه 60 بودند، اما برایت مهم نبود. چون نیت و قصد انتقام و گروکشی نداشتی. برای تو ایران و رسیدن به آزادی مهم‌تر از مسائل فردی بود. زمان انتخابات‌ها بسیاری شاهدند که برای داشتن انتخاباتی سالم و عادلانه و پرشور ملی از این شهر، به آن شهر شبانه و روزانه می‌رفتی و مردم را به حضور در تعیین سرنوشت خود تشویق می‌کردی و لحظه‌ای آرام نبودی. تو مرد مبارزه هستی. اما بر اساس اخلاق، و نیکوترین راه شیوه مدنی و مسالمت‌آمیز است. راه رسیدن به دموکراسی نمی‌تواند راهی مبتنی بر خشونت و خونریزی و خشم و کینه باشد چون به یقین محصولش آزادی و عدالت نخواهد بود.

راهی که مردان و زنان مصلحی چون تو برگزیده‌اند پرهزینه‌تر و سخت‌تر از راه‌های دیگر است. شیوه‌ای مدنی و مسالمت‌آمیز و مصلحانه. مصلحان هر سرزمینی رنجدیده‌ترین انسان‌های آن سرزمین‌اند. به ویژه اگر در آن سرزمین قدرت، زبان خشونت را بر زبان مهرورزی و قانون‌مداری ارجح دارد. چنین انسان‌هایی هم خشونت عریان می‌چشند و هم خشونت پنهان می‌بینند و چه سخت است در این سرزمین، همواره مسالمت‌جو و مصلح باقی ماندن.  اکنون در این سرزمین و وطن زخم‌خورده و در این دوران مردان و زنانی چون تو تنها رنج کشیدگان این راه نیستند. در طول تاریخ نیز چنین بوده، ماندلا، گاندی، طالقانی، سحابی، مارتین لوتر، کینگ و … گام‌ها جلوتر از همه ایستاده‌اند و چراغ بر دست گرفته‌اند تا به بیراهه نرویم. نیایش زیبای امام سجاد یکی از انسان‌هایی که روحی والا و کلامی آرامش‌بخش دارد گویای این طریق است: خدایا مرا توفیق ده تا با آن کسی که مرا محروم سازد، به بخشش عوض دهم.

تقی؛

همسر من، فرزند زهرا و پدر علی و کیانا

ای همراه ملت ایران و ای تشنه آزادی و عدالت

اکنون ما نیز از بودن با تو محرومیم. اما می‌خواهیم مثل تو، نگذاریم تا محرومیت‌ها و خشونت‌ها و بی‌مهری‌هایی که ناجوانمردانه و بی‌امان علیه ما یعنی حتی دو طفل 4 ساله‌ام به کار گرفته می‌شود، لحظه‌ای ما را به خشم و کینه نزدیک سازد. اگر رنج را بر ما تحمیل می‌کنند نباید هیچ رنجی را بر دیگری روا دانست. چنین رنجی، انسان می‌آفریند. بسیار با آن فاصله دارم اما در این راه تلاش می‌کنم. به یاد سخنی از مرد و انسانی بزرگوار، دکتر علی شریعتی می‌افتم: روحی که هم معنی «دوست داشتن» را می‌فهمد، و هم زیبایی «اشک» را؛ هم می‌جنگد، هم می‌داند که سر بر زانوی مهربان «او» نهادن و در زیر دست‌های نوازشگرش– که دو مسیح خاموش‌اند – به لذت تسلیم، رام بودن، از شکوه آدمی نمی‌کاهد.

اکنون شما، عزیزان و نور چشمان ملت در زندان هستید. اما همه نیک می‌دانند و باور دارند که یقین‌دارندگان به حق و صلح و کرامت انسان قوی‌تر از مسلطان به خشونت و کینه و بی‌رحمی هستند حتی اگر به ظاهر آنها پیروز و ما شکست خورده باشیم.

0 comments:

ارسال یک نظر