محتشمی پور: خدا نخواست آنچه در مدت بازداشت بر همسرم و همراهانش گذشت، فراموش شود

فخرالسادات محتشمی پور، در هیجدهمین روز بازداشت مصطفی تاجزاده، با نگارش نامه ای جدید، همچنان از محل نگهداری وی اظهار بی اطلاعی کرده است.

در این نامه که در وبلاگ شخصی وی منتشر شد، آمده است: در طول پنج ماهی که بیرون از زندان گذراند آزادگیش را کسی فراموش نکرد اما اسارتش داشت به دست فراموشی سپرده می شد و خیلی چیزهای دیگر هم داشت به دست فراموشی سپرده می شد. مانند آن چه بر او و یارانش در آن نه ماه اسارت و بویژه در نزدیک به چهارماه انفرادی گذشته بود و خدا نخواست و نپسندید این نسیان و بی خبری را از جانب بندگان شیطان برای بندگان خودش که ریسمان های آفریده طاغیش ابلیس، توان انحرافشان از صراط مستقیم را نداشته و نخواهد داشت.

متن کامل عریضه هجدهم فخرالسادات محتشمی پور به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم افتح لی فیه ابواب فضلک و انزل علیّ فیه برکاتک و وفّقنی فیه لموجبات مرضاتک و اسکنّی فیه بحبوحات جنّاتک یا مجیب دعوة المضطّرین.

عریضه هجدهم در بیست و دوم رمضان المبارک

از: همسر سید مصطفی تاجزاده یکی از امضاء کنندگان شکایت نامه از کودتاگران نظامی

به: دادستان تهران

سلام آقای دادستان

در آستانه سومین قدرِ دومین رمضان هجران نیکان، هوای نوشتن همچنان با من است. امروز روز بیست و دوم و یک روز مانده به روز قدس، می گویند مجازستان سخت دچار اختلال شده شما می دانید چرا؟ اما من، از آن جا که این عریضه ها باید به طور روزانه و مستمر منتشر شود، بی خیال گسستن همه بندها و سیم های ارتباطی آن چه گفتنی است می گویم و می نویسم. یادتان که هست قرار بود این عریضه ها بشود سندهای غیرقابل حذف و سانسور تاریخی. جزئی از تاریخ معاصر ما و جزئی از تاریخ جهان اسلام. بنابرین من خیلی به کاربرد کوتاه مدتش نمی اندیشم. البته در همین شرایط هم، شما و آن برادران از ما بهتران بعید است مشکل ارتباط داشته باشید و لابد به موقع پیام ما را دریافت خواهید کرد. خدا هم که بی سیم و بی هرگونه ابزاری، آن چه در دل ما و عمق جانمان می گذرد، می داند. که او عالم غیب و شهادت است و ما گاهی خودمان را می زنیم به آن راه و ساده لوحانه سعی می کنیم خیرالماکرین را هم فریب دهیم. جل الخالق!

آقای دادستان

فکر می کنید من این نوزده روز دوری و بی خبری از همسرجان را چگونه گذرانده ام؟ من! همسر سید مصطفی تاجزاده، آزاده دربند که در طول نه ماه اسارت سبزش اجازه ندادم کسی فراموش کند آزادگیش را و اسارتش را. و در طول پنج ماهی که بیرون از زندان گذراند آزادگیش را کسی فراموش نکرد اما اسارتش داشت به دست فراموشی سپرده می شد و خیلی چیزهای دیگر هم داشت به دست فراموشی سپرده می شد. مانند آن چه بر او و یارانش در آن نه ماه اسارت و بویژه در نزدیک به چهارماه انفرادی گذشته بود و خدا نخواست و نپسندید این نسیان و بی خبری را از جانب بندگان شیطان برای بندگان خودش که ریسمان های آفریده طاغیش ابلیس، توان انحرافشان از صراط مستقیم را نداشته و نخواهد داشت. انشاء الله.

حالا شما فکر می کنید این سکوت و آرامش من در این شرایط سخت و بی خبری چگونه ممکن شده؟ من که تصور ادامه ظلم به همسرم خواب راحت را سلب و زندگی راحت را حرامم کرده بود! به شما می گویم آقای دادستان. همسرم بعد از خواندن دلنوشته هایم مرا سفارش کرد که این قلم را در خدمت حمایت از همه مظلومان به کار ببرم و من این روزها با مظلومانی از دیار پاکان، ایران عزیز، زیست می کنم. با مظلومانی که نگاهشان هر دل سختی را نرم می کند و بغض و آهشان، هر دل غافلی را می لرزاند. و امید و توکلشان به خدا ایمان مؤمنان را می افزاید. من با این عزیزان زیست می کنم و غم شب و روزشان را می دانم. همه لحظات تنهایی شان را حس می کنم و در کنار دردهای بزرگ آنان، درد الیم خودم فراموشم می شود. درد دوری یار. دوری سرافراز مردی که می توانست بهترین زندگی را در این دو روزه دنیا داشته باشد و نخواست. می توانست همه اوقاتش را به خود و راحت و رفاه خویش و خانواده اش بیندیشد و نیاندیشید. می توانست مجیز بگوید و نگفت. می توانست با مدرک دکترایش امتیازات مادی کسب کند و از هراس این ابتلا، ترجیح داد تا آخر عمر دانشجو بماند. مرد وارسته ای که دنیا را با همه زینت هایش سه طلاقه کرد تا وارسته بماند و تنها بنده خدای سبحان باشد. تاجزاده را هر کس بشناسد، این سخنان برایش فهمیدنی است و آنان که نمی شناسندش دارند در ذهن های بیمارشان چهره یک دشمن فرضی را تصویر می کنند. نقاشی هایی ناموزون با رنگ هایی درهم و برهم که هر روانکاوی با یک نگاه به آن می تواند بیماری تصویرگر آن نقش ها را تشخیص دهد.

آقای دادستان

صبوری این روزهای من در پس آشفتگی های شبانه و اضطراب های دم به دم غیرطبیعی می نماید. نه؟ آری طبیعی نیست که جان انسان را از کالبدش جدا کرده و جلوی چشمش به بندی گران بکشند و واکنشی دیده نشود. آیا من زنده ام؟ می شود زنده بود و دید و چشید و سکوت کرد؟ نه هرگز. و من با همه صبوری های این روزهایم در کنار دیگر خانواده های مظلوم زندانیان سیاسی منتظرم تا قدر سوم را نیز بگذرانیم و پس از آن با مدد گرفتن از برکات و نعمات این ماه و این شب های گرانقدر بار دیگر پای در مسیر بگذارم. مسیری که از خدای رمضان خواسته ام که مرا در آن دور از لغزش و پابرجا بدارد.

آقای دادستان

فردا بیستمین روز بازداشت دوباره همسرم به دنبال انتشار خبر شکایت او و شش دلاور دیگر از کودتا گران است. اما هنوز نمی دانیم او را کجا برده اند. این نقشه اوین را اگر کسی زحمت می کشید برای ما ترسیم می کرد خیلی ممنون می شدیم. نقشه اوین و بندها و سلول ها و سالن ملاقات ها و اتاق های بازجویی و شکنجه گاه ها که شما انکارش می کنید و زندانیان اثبات! من می خواهم لااقل در خیال خود جای او را ترسیم کنم و ستایشگرانه به تماشایش بنشینم. من نمی دانم مصداق شکنجه از نظر شما چیست. اصلا نمی توانم وارد این وادی بشوم چون تصور آن برایم ممکن نیست. در کشور اسلامیِ ولاییِ علوی!!! باید میزگردی گذاشت با حضور زندانیان سیاسی و وکلایشان و خانواده هایشان با حضور بازجوها و قضات و به گفتگو نشست. حرف های من خنده دار است آقای قاضی؟ مدعی باید ادعایش را ثابت کند نه؟ من شاهد زنان و مردان و جوانان افسرده ای هستم که خروج از زندان برای خانواده هایشان هیچ شادمانی به ارمغان نیاورده چرا؟؟؟ چه کرده اند با این عزیزان و چه می کنند؟ مصداق شکنجه را اعم از سیاه و سپید خود زندانیان بگویند در آن میزگرد افسانه ای که ما در خیال انتظارش را می کشیم و انتظار عبثی نیست. اما من در مورد شکنجه های روحی که شب و روز به خانواده های زندانیان و از جمله آزاده سرفراز، مصطفای من، وارد می شود مدعی هستم.

از نظر من هر کسی که در بازداشت همسرم چه در دور اول و چه اکنون دخیل بوده شکنجه گر است. شکنجه که شاخ و دم ندارد آقا. من هر روز و شب باید یک خانه خالی از ماه درخشان زندگیم را تحمل کنم. باید در خیال خود آن به آن هزار قسم فکر بد و پریشان را جاروب کنم و دور بریزم و آنی دیگر خیالی دیگر. چرا که نه ؟ چه چیز قابل انکار است امروزه در این ام القرای مسلمین؟؟؟باید جواب بچه هایم را بدهم که از پدر خبر می خواهند و جواب پدر و مادر پیر و بیمارش را و خواهرها و برادر داغ دیده اش را و جواب همکاران و هم فکران و یارانش را. آقا شما بفرمایید من بگویم همسرم کجاست؟حالش چطور است؟ بگویم همسرم، عزیزدلم، شریک زندگیم، همراه همیشگیم و کسی را که عزیزترین انسان های دوران، روح الله الخمینی، به من محرم و مأنوس کرده و سازش را تا پایان عمر به هر دوی ما توصیه کرد به کجا برده اید و با او چه می کنید؟ و اصلا چرا برده اید؟ شنیده ام امکان استحمام نداشته! حتی در شب های قدر که غسلش مؤکد است؟ آه آه دارم پریشان گویی می کنم با زبان روزه! من از مستحبات می پرسم در حالی که این روزها حرام خدا را حلال کرده اند. این روزها و شب ها ما در پس کوچه های شهرمان عدالت را جستجو می کنیم و کرامت را و اخلاق را. آقای دادستان مرحمتی بنمایید و اگر نشانی درستی دارید دریغ نفرمایید.

اللهم افتح لی فیه ابواب فضلک و انزل علیّ فیه برکاتک و وفّقنی فیه لموجبات مرضاتک

آمین

0 comments:

ارسال یک نظر