آورده اند که روزی دو زن به همراه یک کودک نزد قاضی رفتند. هر کدام خود را مادر کودک می خواند. قاضی نتوانست با شیوه های شناخته مادر را باز شناسد پس وانمود که ناتوان شده و چاره ای ندارد جز آن که بچه را با شمشیر دو نیم کند و هر نیمه را به یکی بدهد. تا شمشیر کشید یکی از زن ها خود را پیش انداخت که: «دست نگه دارقاضی! من قبول می کنم که کودک را به آن زن دیگر بدهید.» و اینچنین بود که قاضی مادر واقعی را شناخت و کودک را به او داد: همان که حقیقتا برای کودک دل می سوزاند و شفقت واقعی و مهر حقیقی به کودکش دارد و حاضر نیست جراحتی بر پیکر دلبنده اش وارد آید.
امروز رییس جمهور میهن دوست، انسان خو و دوراندیش میرحسین موسوی بعد از آن که دولت کودتا و تفنگ بدستان ولایت عزاداران را به خاک و خون کشیدند و با ماشین از روی عزاداران رد شدند و آن ها را شهید کردند و راه های جدیدی از ترور و قتل را امتحان کردند بیانیه ای داد که با حکایت بالا قابل فهم تر می شود. این بیانیه عین شهامت یک رهبر میهن دوست و مردم دوست را نشان می دهد. کسی که خودش را آماده ی شهادت اعلام می کند ولی نمی خواهد کشورش در دام خشونت و جنگ نابود شود.
در مقابل عده ای حاضرند ایران را ویران کنند، خون ها بریزند و مردم را با تفنگ در برابر یک دیگر قرار دهند و روی صهیونست ها و یزیدیان را هم سفید کنند ولی دست از قدرت نکشند. این بیانیه خائنان و خادمان به ایران را برای همیشه به تاریخ نشان خواهد داد. باید همه بهوش باشیم تا جنگ طلبان نتوانند میدان را به دست بگیرند. مطمئن باشیم که وطن به مادر واقعی اش باز خواهد گشت. (باز هم در این باره خواهم نوشت)
در مقابل عده ای حاضرند ایران را ویران کنند، خون ها بریزند و مردم را با تفنگ در برابر یک دیگر قرار دهند و روی صهیونست ها و یزیدیان را هم سفید کنند ولی دست از قدرت نکشند. این بیانیه خائنان و خادمان به ایران را برای همیشه به تاریخ نشان خواهد داد. باید همه بهوش باشیم تا جنگ طلبان نتوانند میدان را به دست بگیرند. مطمئن باشیم که وطن به مادر واقعی اش باز خواهد گشت. (باز هم در این باره خواهم نوشت)
0 comments:
ارسال یک نظر