12/19 جنبش راه سبز - همه گزارش‌ها


باز این چه شورش است
December 18, 2009 at 6:30 pm



حسن یوسفی اشکوری -

 

گرچه حادثه کربلا و رخداد عاشورای حسینی از منظرهای مختلف و با معیارهای گوناگون قابل تفسیر و تحلیل است اما از منظر و هدفی که من اکنون به این رخداد در محرم سال 61 هجری نگاه می کنم، سه خصلت در آن بسیار برجسته است: اخلاص، صلح و عدالتخواهی.

 

« اخلاص » در حوزه اخلاق و منش انسانی یک ارزش والا و بسیار مهم و تعیین کننده است. در حوزه دین و ایمان و اخلاق دینی ( بویژه اسلامی ) این خصلت به مراتب ارزشمندتر و نقش آفرین تر است. در سطح عام اخلاص به معنای خالص شدن در مسیر هدف و غایتمندی گفتار و رفتار است و در سطح خاص یعنی ایمان و دین به معنای زلال شدن و صاف گشتن ار تمام شوائب نفسانی و انگیزه های شیطانی است که البته خدا و قصد قربت در برابر مقام ربوبی کانون و نقطه محوری این خالص شدن شمرده می شود. اگر ایمان و دین ورزی یک دشمن و آفت داشته باشد، بی گمان آن یکی « ریا » است که در نقطه مقابل اخلاص قرار دارد. اگر در تمام حوادث ریز و درشت عاشورا و قهرمانان نقش آفرین آن دقت و تأمل کنیم، به روشنی اخلاص و پاکی ایمان و زلالی جهاد و مقاومت و هدف را در تمام اجزای تأثیر گذار آن می بینیم. به گمان من همین خصوصیت بارز یکی از رازهای ماندگاری این تراژدی بزرگ بشری است.

 

« صلح » و صلح خواهی از ارکان ایمانی و اخلاقی و دینی اسلام و لاجرم از منش فردی و اجتماعی هر مسلمان راست کردار است. با این که ما در این سدة اخیر به مقتضای ضرورتهای اجتماعی و نیازهای سیاسی رخداد کربلا را جنگجویانه و انقلابی تفسیر کرده و می کنیم، اما اگر انقلاب را در برابر صلح و سازش و اصلاح طلبی تفسیر کنیم، می توان قاطعانه گفت که امام در این حادثه از آغاز تا پایان طبق آموزه های قرآنی و سنت نبوی در مسیر صلح و مدارا و اصلاح حرکت کرده و تا آنجا که ممکن بوده است از جنگ و ستیز حتی با جمعی از نا اهلان و برخی از آنها از فاسدان نامدار پرهیز کرده است. پی جویی حوادثی که منجر به خروج امام از مدینه به مکه و از مکه تا سرمین کربلا و تا صبح دهم محرم سال 61 هجری شد، گواه این مدعا است. حتی اگر هدف نهایی امام را رقابت سیاسی با خلیفه نامشروع وقت بدانیم و بر این نظریه پای بفشیریم که وی برای قبضه کردن قدرت سیاسی تلاش می کرده است، نمی توانیم منکر این واقعیت تاریخی شویم که امام از آغاز تا پیش از آغاز حمله دشمنان و آغاز جنگ رسمی، برای صلح و احتراز از جنگ داخلی و نزاع خانگی و جلوگیری از خشونت، تلاش می کرده است. گرچه در نهایت زمانی که جنگ درگرفته و به تعبیر زیبای خود او او را بین « عزت » و « ذلت » مخیر کردند، شجاعانه و چونان یک انقلابی پاک باخته پیکار کرد و در نهایت خود و تقریبا تمام مردانش با افتخار به شهادت رسیدند و نام خود را با این قهرمانی ها در تاریخ جاودانه ساختند.

 

اما خصلت دیگر مبارزه با ستم و مقاومت در برابر تبعیض و بی عدالتی و انواع فساد هیئت حاکمه بود. قطعا امام چونان پدر و برادرش خود را برای تصدی امر حکومت و اجرای عدالت و احیای ارزشهای اخلاقی و دینی از همه از جمله امویان و به طور خاص یزید بن معاویه شایسته تر می دید اما او باز چون پدر و برادرش حاکمیت را با رضایت و حمایت مردمان مشروع و ممکن می دانست. نماینده ویژه امام در کوفه، مسلم، درست همین نکته را به والی ستمگر اموی کوفه ابن زیاد گفت و خود امام نیز همین نکته را دنبال را می کرد. از این رو امام شخص پرست نبود و شخص خود و هدفش والایش را یکی نمی شمرد و بر آن نبود که به هرقیمتی به قدرت برسد و در واقع چگونه حکومت کردن برای آن بزرگوار مهم تر بود تا این که کی حکومت کند. عدالت در تمام معانی و مصادیقش در متن و بطن انگیزه و اهداف امام و جنبش اعتراضی او قرار داشت. با توجه به این دقیقه است که می توان گفت که وی « مصلح انقلابی » بود. یعنی اهداف رادیکال و اصلاحات عمیق و همه جانبه خود را با روشهای مسالمت جویانه و مدنی و ضد خشونت پی می گرفت.

 

اکنون در آستانه محرم دیگر هستیم و مردم مسلمان و علاقه مند به اسلام و تشیع بار دیگر به استقبال بزرگداشت سنتی ایام محرم و سوگواری می روند. باز می شنویم که « این چه شورش است که در خلق عالم است ». اما این بار این مردم در حال تجربه یک جنبش اعتراضی دیگر هستند؛ تجربه ای که شورش و شعله ای دیگر در جان عالمیان افکنده است و جهانی را متوجه خود کرده است. امام حسین و عاشورا همواره الهام بخش مبارزه با ستم و تبعیض و نفاق و ریا و ترویج اخلاص و مسالمت و رواداری بوده است؛ گرچه در قرن اخیر و به طور در دوران انقلاب و در این سی سال از صلح و رواداری امام و قهرمانان کربلا کمتر گفته شده است. مردم معترض، که اکنون جنبش خود را به درستی جنبش سبز می نامند، بر آنند تا بار دیگر از حسین و دیگر قهرمانان واقعی – اسطوره ای تاریخ خود الهام بگیرند و به شکل دیگری اعتراض خود را به بی اخلاقی و بی عدالتی و ستم و تجاوز به حاکمان و ناقضان حقوق مشروع خود، که به دروغ خود را شیعه حسین و سوگوار او می دانند، اعلام کنند.

 

اما آنچه که اکنون در این شرایط حساس و ایام و لیالی قدر ملت ایران، بسیار قابل توجه است، به یاد آوردن اصول اخلاقی و دینی و انسانی مقتدایشان حسین ( ع ) و دیگر قهرمانان عاشورا است: اخلاص، صلح و عدالتخواهی. این حق مردم ایران ( اعم از مذهبی و غیر مذهبی ) است که برای عدالت و برابری و نفی انواع ستم مبارزه کند و از حاکمان حقوق دریغ شده خود را طلب کند، اما به مقتضای مبانی و الزامات جنبش مدنی و سبز و نیز به مقتضای پیروی از عاشوراییان اخلاق مدار حق ندارد که به بهانه هایی چون مبارزه و عدالتخواهی و مانند آنها از محدوده اصول خارج شود و دست به رفتاری بزند که با اخلاق و مدنیت و عدالت ناسازگار باشد و از خشم و کین و خشونت پیروی کند. امام علی فرمود « الغالب بالشّر مغلوب » هر کس که در راه رسیدن به خیر از شر پیروی کند، قطعا بازنده است. می دانیم که هدف عادلانه فقط از طریق عادلانه حاصل می شود و بر این قاعده دموکراسی فقط بااستفاده از ابزارهای دموکراتیک ممکن است. دوران خشونت انقلابی حداقل به شکل سنتی گذشته است، اکنون با اخلاص، اهداف معین، مدارا، پایداری، شکیبایی، مبارزه و مقاومت می توان به آزادی و عدالت و دموکراسی رسید. پس به هوش باشیم که پای از اصول بیرون ننهیم و هر نوع بهانه را از سرکوبگران بستانیم. راز جاذبه این جنبش و تضمین پیروزی آن در مدنیت است و بس. اگر معیارهای حسینی رعایت شود، این عاشورا می تواند حسینی ترین عاشورای تاریخ و حداقل معاصر باشد.

 

*ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.

 


اختصاصی جرس/ مأیوس شدن علمای دین از رهبری نظام
December 18, 2009 at 6:01 pm

 

در این دیدارها ازجمله تاکید شده است که بسیاری از مومنان و متدینان در انتخابات 22 خرداد به مهندس موسوی رای داده‌اند و اینان به‌هیچ‌وجه نتایج اعلام شده را صحیح و حقیقی نمی‌دانند. همچنین به رهبری نظام گفته شده است که بسیاری از مقلدان وی (حتی از نیروهای نظامی و شبه‌نظامی حکومت)، به‌دنبال حوادث و خشونت‌های بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری، در پی انتخاب مرجعی جدید برای پاسخ به پرسش‌ها و مسائل دینی خود هستند. در این دیدارها همچنین از سرکوب‌های پس از انتخابات انتقاد شده است.

 

مطابق شنیده‌های خبرنگار جرس، رهبری نظام واکنشی سرد، «از موضع بالا» و تعجب‌برانگیز در برابر این نقدها و گزارش‌ها از خود بروز داده و موجب تاسف شدید و نیز ناامیدی این چهره‌های برجسته‌ حوزه و فقیهان مورد وثوق مردم، از اصلاح روندهای مسلط در نظام شده است.

 


اختصاصی جرس/ پایمردی و مقاومت موسوی در برابر تهدیدها و فشارها
December 18, 2009 at 5:54 pm



 

شبکه جنبش راه سبز(جرس): به گزارش خبرنگار جرس، در محافل سیاسی ایران گفته می‌شود که مهندس میرحسین موسوی، پیش از روز دانشجو (شانزدهم آذر) توصیه‌ها و تهدیدهای مستقیم و غیرمستقیمی را دریافت کرده است. مطابق این شنیده‌ها، فشارهای یادشده بر این نکته متمرکز بوده که او از انتشار بیانیه در مورد شانزدهم آذر خودداری کند، و یا دست‌کم مضمون آن را بسیار تعدیل شده تنظیم و منتشر کند. ظاهرا" یکی از مقام‌های ارشد قضایی واسطه‌ این تهدیدها و تذکرها بوده است. بی‌توجهی مهندس موسوی به تهدیدها و فشارهای مورد اشاره، در بیانیه‌ مهم وی در آستانه‌ شانزدهم آذر، به‌طور مشخص و محسوسی متبلور شده است.

 

خبرنگار جرس افزوده است که همین «اصول‌گرایی» موجب برآشفتگی شدید و واکنش خشم‌آلود مقام‌های ارشد قضایی شده است.

 

افزون بر این، خبرنگار جرس می افزاید: برخی «واسطه»‌ها ،«پیغام‌های تهدیدآمیزی» را به موسوی منتقل کرده و از وی خواسته‌اند در ایام شانزدهم آذر، بروز و ظهور حساسیت‌برانگیزی نداشته باشد؛ درغیراین‌صورت با برخی واکنش‌ها و اتفاقات ناگوار مواجه خواهد شد.

 

گفته می‌شود «غائله» آتش زدن عکس امام خمینی و پخش تعجب‌برانگیز تصاویر مربوط به این حادثه‌ مشکوک، یکی از واکنش‌های خصمانه و خشم‌آلود طراحان و دست‌اندرکاران کودتای 22خرداد، به کنش مصمم و رفتار بی‌ترس و مومنانه‌ موسوی، است.


حسین ضیایی: دروغ و خرافه، دو مشکل بزرگ جمهوری اسلامی است
December 18, 2009 at 5:43 pm


فرید ادیب هاشمی -

 

 

شما  اخیرا نامه سرگشاده ای خطاب به فرهیختگان ایرانی منتشر کرده اید. چه عواملی شما را به عنوان استاد دانشگاه و کسی که  بر مطالعه و تدریس  فلسفه اسلامی متمرکز است، به نوشتن این نامه سرگشاده  واداشت؟

 

دکتر حسین ضیایی: از تابستان امسال تا کنون در ایران  چند اتفاق رخ داده که مرا به نوشتن این نامه وا داشت.اولین نکته قابل اشاره در این موضوع، خشونتی است که دولت و عاملان آن،  مانند بسیج ، نیروی انتظامی، زندانبانان و غیره، نسبت به عده قابل توجهی از  هموطنان ما  روا داشتند. فراموش نکنیم که مردم برای بیان خواسته قانونی شان به خیابان ها آمدند و این امری است که  قانون اساسی ما صریحا  از آن جانب داری کرده است. اما عوامل دولت در برابر این احقاق حق،آنها را زدند و کشتند و چه بسا مورد تجاوز قرار دادندکه هر انسانی را عمیقا آزرده می کند. من بر این باورم که همگان در برابر این وقایع باید احساس مسئولیت کنند. اما در این میان مسئولیت کسانی که با  اندیشه و تاریخ فلسفه و سیر آرای  فلسفی در ایران و اسلام سرو کار دارند،چند برابر است و نباید در برابر چنین رخدادهایی ساکت بنشینند.

 

خطاب من نیز در این نامه به فرهیختگان و کسانی است که با آنها سنخیت فکری دارم، یعنی امید دارم و بر این باورم که موجودیت اهل دانش و اندیشه در رابطه با صدق و عدالت و نیکوئی استوار است، تحقق می پذیرد. عده ای از آنها در ایرانند و در دولت صاحب منصب هستند؛ مثلا در دانشگاه رئیس  دانشکده هستند  یا در مجلس ریاست می کنند، بر نهادهای علمی و فرهنگی نظارت دارند و غیره. مسئولیت این دسته افراد فرهیخته و صاحبان دانش و اندیشه  در برابر تجاوزی که به جان و مال و ناموس هموطنان ما صورت گرفته، چند برابر است  و نباید در این زمان ساکت بنشینند. این نکته را نیز باید اضافه کنم که از سکوت برخی از این فرهیختگان بسیار افسرده شدم . درد و موضوع  اصلی ما به عنوان کسانی که با تاریخ اندیشه و اندیشیدن در این مملکت سرو کار داریم ، مساله "راستی" است.  بنده وقتی می بینم که راستی تبدیل به دروغ شده، نمی توانم ساکت بنشینم، نسبت به هموطن و تاریخ و  موجودیت خودم به عنوان یک انسان،  یک انسان ایرانی، مسئولم و مجبور هستم تا آنجا که در حیطه قدرت من است در مقابل چنین ظلمی بایستم. حالا ایستادگی من مانند دیگران نیست که بیایم در خیابان و  شعار بدهم  ولی نامه که می توانم بنویسم، و باید. از این رو تصمیم گرفتم که نامه ای بنوسیم  و اگر لازم باشد به این مسئله نامه نویسی و تحلیل مطالبی که در مملکت می گذرد، ادامه خواهم داد. تکرار کنم، من به عنوان یک ایرانی که زندگانیم با  تدریس، پژوهش و نگارش  تعریف می شود و معنا می گیرد، مسئولم و در مقابل ستم و دروغ و ظلم و ظلمانیت ساکت نخواهم نشست.

 

 

از قیام علیه ناراستی تا تبدیل شدن به حکومت دروغ

 

 

 شما اشاره کردید به اینکه "راستی" و  تبدیل شدن آن به "دروغ" از عواملی بود که شما را به نوشتن این نامه سرگشاده واداشت. در نامه تان چندین بار  به مسئله "راستی "پرداخته اید؛ فرهیختگان را به راستی قسم داده اید تا چاره ای بیاندیشند. گفته اید که دعای شبانه روزتان استقلال و راستی و درستی و قدرت ایران است، گفته اید که:" سخت آزرده ام که دروغ به جای راستی در آمده". در جای دیگر همین نامه نوشته اید که "ما  بنیان گذار روش عقل هستیم  نباید دروغ و خرافه  گسترانیده شود". خواسته اید که فرهیختگان درب دروغ را ببندند. گفته اید که :"باید بکوشیم و نگذاریم که  هموطنی بی دفاع و بر مبنای مدعیاتی دروغ به زندان انداخته شود".یا در جای دیگری از نامه خواسته اید  تا راستی به جای دروغ نشانده بشود. این همه تاکید بر ضرورت پاسداری از راستی صرفا در یک نامه یک صفحه ای مرا به  پرسیدن این  سئوال وا می دارد که مردم  در سال 57 برای حاکم کردن پاکان و پاسداری از راستی قیام کردند و جمهوری اسلامی در واقع محصول مبارزه علیه ناراستی بود.چه شد که به اینجا  رسیده ایم؟

 

 ما  ایرانیان در تاریخ فلسفه به عنوان بنیانگذاران روش اصالت عقل شناخته می شویم و یکی از محورهای اصلی  در روش اصالت عقل،پایداری نسبت به راستی است. یعنی دروغ را در تمام شئوناتش به کنار زدن . در این سی ساله، مساله دروغ و بد تر از آن، چندباره دروغ گفتن به یک مساله بسیار جدی تبدیل شده است.دروغ گفتن در تمام شئونات مملکت داری گسترش یافته  و در تقابلی نهادینه با راستی قرار گرفته است. نیکی را پس زده اند، صداقت را فراموش. به جای کرامت، ظلم و کراهت را به میان آورده اند. به نظر من یکی از اصلی ترین دلایلی که جمهوری اسلامی را در این سی سال به اینجا رسانده و باعث شده تا مردم در مقابل آن به پا خیزند، دقیقا به خاطر آن است که راستی را  زیرپا گذاشته، و به جای آن به دروغ روی آورده و آنرا به میان انداخته اند. وزرای این مملکت در رابطه با سابقه تحصیلاتشان و مقالات علمی شان دروغ گفته اند، و این قبیل رفتار نادرست ملت را  به ستوه آورده است.واکنش مردم از آن روست که در چیستی ما  و در هویت چند هزار سالهٔ ما، این رفتار و گفتار دروغ جایی ندارد. مشروعیت، رکن اصلی در جمهوریت است  و آن خود در گرو پایبندی صد در صدی به راستی است. در هرنوع نظام نظری و در هرفلسفه ی سیاسی، راستی رکن اصلی مشروعیت است . این دولت اما، واقعا راستی را کنار گذاشته و به جای آنکه شفاف و صادقانه با مردم از راستی و حقیقت ماجرا بگوید به دروغ  روی می آورد.چندین نفر را در دانشگاهها دستگیر و زندانی می کنند اما وقتی با مردم سخن می گویند به نکات دیگری غیر از حقیقت  می پردازند. یعنی دولت علنا دروغ می گوید. جمهوری اسلامی پس از سی سال امروز به جایی رسیده که در باره آن می توان گفت که "حکومتی است که به مردمش مدام دروغ می گوید". به اعتقاد من هر نوع حکومتی که دم از  مشروعیت، عدل ، فضیلت  و عفت  می زند ،حتما باید  شعار اصلی اش پاسداری از راستی به هر قیمتی باشد. وقتی سی سال پیش مردم ایران بپاخاستند دقیقا به خاطر دروغی بود که بر آنها تحمیل شده بود، ولی ما می بینیم که این دروغ اکنون گسترده تر شده  است و بر شئونات مملکت داری رخنه کرده است.

 

 

به نظر شما ریشه ها و دلایلی که جمهوری اسلامی  را به انتخاب "دروغ" به جای "راستی" وا داشته چیست؟

 

 به نظر من مهمترین دلیل این مساله  آن است که جمهوری اسلامی هر چه بر عمرش افزوده شد بر مساله "خودی" و "غیر خودی" بیشتر تاکید کرد و این خود باعث جدایی بیشتر بین حکومت و مردم شد تا آنجا که امروز این مساله به اوج خود رسیده  و تنها عده ای "خودی" در حکومت نشسته اند و بقیه ملت "غیر خودی" هستند و با آنها صادقانه و عادلانه رفتار نمی شود. بنیان این ساختار، غلط است. درجمهوریت، همه انسانها به حکومت تعلق دارند، نه آنکه صرفا  عده ای تعلق داشته وعده ای دیگر نداشته باشند. از این رو حکومت مجبور شده برای تحقق بخشیدن به این فرایافت نادرست ، دروغ را به جای راستی بنشاند. این روند از سی سال پیش شروع شد و اکنون به امری نهادینه تبدیل شده است. اول مجبور شد  یک کمی نادرست اینجا بگوید، و بعد مقداری دروغ در جایی دیگر گفت و به تدریج این مساله شدت پیدا  کرد و عمیق تر شد، تا به امروز که دائم دروغ می گوید. مردم واقفند و به خوبی دروغ را از راستی تشخیص می دهند. دولت می گوید که مثلا در راهپیمایی های تابستان امسال کسی کشته نشد، بعد می گوید که خود تظاهر کنند گان مردم را کشتند و اسلحه کشیدند و  باز  می گوید که کشته شد گان همه بسیجی بودند، بعد می گوید نه، اکثرشان بسیجی بودند و باز اینکه اصلا نیروهای انتظامی سلاح نداشتند، یا اینکه در کهریزک کسی کشته نشد، بعد می گوید ۳ نفر مردند چون منانژیت داشتند.بعد دکتر  پور اندرجانی، جوان شجاع بی گناهی  که فجایع زندان مخوف کهریزک را به چشم دیده بود، کشته می شود، اما می گویند خود کشی کرد، و بعدا گفتند چون مرض قلب داشت از فرط اضطراب خود ش را کشت و از این قبیل سخنان نادرست و متضاد کرارا گفته شد. شهروندان نیک پندار ما دروغ بودن این حرفها را به وضوح می فهمند و  چنین سخن پراکنی های نادرست و ناروا را نمی پذیرند. مردم آگاهند. این نهضت عمیق و گسترده، نشان داده که مردم ما تا چه حد پخته و دانا هستند. این مساله عمیقا ارزشمندی است و من با تمام وجودم به آن ارج می نهم و مرا شدیدا به تحسین واداشته و امیدم را باز یافته ام. امید وار  به آیندهٔ درخشان ایران، وطنم، هستم. آفرین می گویم به همهٔ هم میهنان. این درجه از آگاهی و این میزان  از راستی همه را دگرگون  و ستم را در هم می کوبد، داد را استوار می دارد و راستی را سر مشق و نهایت این حرکت، کمال است.

 

مثال اخیر دروغ را در مورد دانشجوی شجاع مان  آقای توکلی شاهد بودیم و دیدیم به دروغ بر سرش روسری کرده بودند و  همه دنیا شاهد این دروغ بود. واکنش مردم را هم دیدیم که  بسیار درست و زیبا  بود. این نشان داد که تا چه میزان مردم واقفند و تا چه حد پیشرو و آگاه تر از بازی دروغ دولت عمل می کنند.

 

متاسفانه  کار به جایی رسیده که دروغ گفتن به امری  پیش پا افتاده تبدیل شده و یک حالت بچه گانه به خودش گرفته است. اما جالب اینجاست که  همچنان بر دروغ پافشاری می کنند. آنچه مسلم است آنکه چنین نظامی نمی تواند پایدار بماند. نظامهای سیاسی صرفا برمبنای ارکان مسلمی چون فضیلت و شجاعت و عفت و حکمت می توانند شکل بگیرند و استوار بمانند.در غیر این صورت ره به بیراهه و سقوط می برند.دروغ پایدار نیست و این امریست مسلم در حیات.

 

 

ظلم حکومت به ذات انسانیت ایرانیان

 

 

مخاطب نامه شما فرهیختگان ایرانی بودند.سئوال بعدی من در باره رابطه صاحبان فکر و اندیشه با حکومت است. به نظر شما چرا اغلب فرهیختگان ایرانی با رژیم حاکم بر ایران مساله دارند ؟

 

مهمترین دلیل آن اینست که فرهیختگان به وضوح می بینند که این حکومت به جای آنکه در راه خدمت به مصالح ملی و مصالح تمام شهروندان حرکت کند،صرفا در جهت استوار کردن مصالح  تعداد معدودی دارد حرکت می کند. دوم اینکه جمهوری اسلامی نشان داده که درک درستی از مفهوم "مصالح ملی" ندارد.البته شاید در این زمینه هم به دروغ روی آورده و نسبت به اتفاقاتی که در دنیا و  ایران می افتد، خودش را  نیز گول می زند! لذا اندیشمندان و فرهیختگان و صاحبان مناصب دانشگاهی که سر و کارشان با " راستی" است، با این حکومت مساله پیدا کرده اند. محور اصلی کار و فعالیت فرهیختگان، درستی و راستی است.به عنوان مثال وقتی یک استاد دانشگاه در کلاس درس از موضوعی سخن می گوید، مبنا و اساس کار او  صادق بودن است.لذا  وقتی چنین افرادی که صداقت محور هستند می بینند حکومت به پایمال کردن حقوق ملت روی آورده،یا به مردم تجاوز می کنند و یا در زندانها شکنجه می دهند و بعد دروغ های وقیح به ملت می گویند که این ها کار عوامل دشمن بوده که از بیرون مرزها دستور می گرفته اند و امثالهم، طبیعی است که جبهه گیری و مخالفت کنند. طی شش یا هفت ماه گذشته این همه انسان را کشتند و شکنجه دادند بعد آقایی می آید و می گوید اینها که کشته شدند همه بسیجی بودند و یا کسی اصلا  کشته نشده و یا اینکه در زندانها اصلا شکنجه وجود ندارد! این در حالی است که حتی آن فرهیختگانی که در خود دولت صاحب مقام هستند نیز این حرفها را نمی پذیرند و خواهان چاره اندیشی برای این اتفاقات شده اند.

 

به نظر من دولت و حکومت با این اعمال خود به ذات انسانیت ما ایرانیان ظلم روا می دارند. مگر ما میراث خوار این شعر بزرگ سعدی نیستیم که می گوید  بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک پیکرند؟ این مساله با موجودیت ما عجین است. ما نسبت به چنین اصلی در حیات مسئولیم. ما ایرانیان هزار سال است که  چنین مطالبی رابه دنیا گفته ایم . گفته ایم که اصالت عقل، اصل در حیات است. چندین هزار  سال است که می گوییم راستی جزء  مبانی موجودیت درست انسانهاست و انسانیت تنها بر مبنای محور "راستی" می تواند استوار باشد. بعد می بینیم در مقابل،حاکمان بر این سرزمین دائم  به ظلم و دروغ  و عدم راستی  مشغولند، طبیعی  است که جبهه بگیریم. از دید من در ایران امروز تعداد قابل توجهی از هموطنان ما نسبت به این  ظلم و ظلمانیتی که بر مملکت ما حاکم شده جبهه گرفته اند. ما نمی توانیم  این مسائل را نادیده بگیریم.ما نسبت به موجودیت خودمان مسئول هستیم. ما وجدان بیدار داریم، و اگر این مسئولیت را نپذیریم دیگر  انسان نیستم. دیگر آن گفته معروف سعدی می شود یک گفته صوری که دیگر به هیچ دردی نمی خورد. این گفته سعدی و اعضای یک پیکر بودن آدمها جزئی از موجودیت والای ما ایرانیان است و باید نسبت به آن  حساس باشیم.

 

 

 

حاکم شدن خرافه به جای دانش

 

 

 فلسفه حکومت و قدرت در اسلام  از جمله محورهای کارهای مطالعاتی شماست. به عقیده شما بزرگترین مشکلی که حکومت ایران به عنوان یک حکومت اسلامی با آن مواجه است، چیست؟

 

به نظر من، مهمترین و بزرگترین مشکل جمهوری اسلامی، عدم مشروعیت است.  یکی از نمونه های اعلای فلسفه و نظام سیاسی در اسلام  "مدینه فاضله" است که توسط فارابی در کتاب آراء اهل مدینهٔ فاضله عنوان شده است. حکومت فعلی در جمهوری اسلامی نه تنها هیچیک از  ارکانی که فارابی در مدینهٔ فاضله به عنوان یک حکومت آرمانی، فاضله و  عادلانه مطرح می کند را مراعات نمی کند، بلکه آنها را کنار زده است.یکی از مسائل مهم نزد فارابی در مدینه  فاضله،استوار بودن حکومت بر مبنای دانش ریاست است. یعنی ابزار اصلی در این حکومت دانش است، دانش هم یعنی آنچه که صادق است. در نظام مورد نظر فارابی، دانش در مقابل جهالت و خرافه قرار می گیرد. دانش برمبنای اصل مسلم اصالت عقل استوار است. یعنی این وسیله تعقل، وسیله اصیلی است برای دریافت حقایق در مدینه  فاضله. در حالی که در حکومت جمهوری اسلامی،این مسائل به کنار زده شده و خرافه حاکم شده است. مطالبی که حتی در فقه شیعه به مثابه خرافه در نظر گرفته شده، در حال حاضر به جزئی از ارکان حکومتی تبدیل شده است. فرآیند اصلی در مدینه فاضله، دانش است و آن دانش ، یعنی فرآیندی که در رابطه با اکتشاف صداقت و برمبنای  راستی و صدق استوار است. لذا ریاست در سیاست مُدُن مطلوب فارابی آنگونه باید حکومت کند که عدالت برای همگان میسر باشد، و دانش جایگزین جهالت شود.

 

مساله دیگری که در رابطه میان دیدگاههای فارابی و رفتار جمهوری اسلامی قابل ذکر است، مساله امکان تحصیل سعادت است. فارابی می گوید امکان "تحصیل سعادت" باید یکسان و عادلانه  از سوی حکومت برای تمامی افراد شهروند در مدینهٔ فاضله فراهم شود. در حالی که جمهوری اسلامی در این مورد، فرسنگها با دیدگاه فارابی فاصله دارد.

 

 

 

حکومت تغلبی در اندیشه فارابی

 

 

یکی از مهمترین موارد در اندیشه ی سیاسی فارابی، مساله "حکومت تغلبی" است. از دید فارابی و اندیشه های او چه ویژگی هایی یک حکومت را به یک "حکومت تغلبی" تبدیل می کند؟

 

یکی از ارکان مهم در "حکومت تغلبی" مورد اشاره فارابی، موضوع جهالت است. وقتی که حکومت و  ساختار ریاست در یک مدینه ای به جای راستی  و دانش،  جهالت را  به جلو بیاندازد و خرافه و  دروغ و  پندار  و رای و نظر فردی را به جای علم بنشاند، تبدیل می شود به "حکومت تغلبی". فارابی چنین حکومتی را  مدینهٔ جاهله خطاب می کند. از ارکان دیگر مدینهٔ جاهلهٔ مورد اشارهٔ فارابی مسالهٔ غصب حکومت است. به این معنا که ساختار حکومت و ساختار ریاست در آن مدائن، غصب شده باشد و  اعتنایی به اجزای آن حکومت –که مردم  مهمترین آن است -  نشود. در مدائن جاهله، رابطه زور و ظلم از سمت حکومت و ریاست آن نسبت به مردم اعمال می شود. اما در مدینه فاصله، ابزار مورد استفاده حکومت، "دانستن"،"عدالت"، "مهربانی" و "عطوفت" است. مدینه غاصب و جاهل  و ظلمانیه، هنگامی است که ستم،جهالت، خرافه و دروغ جایگزین ارکان درست  حکومتی می شود و خود فارابی می گوید که مردم بالاخره نسبت به ظلم  و زور -هر چقدر هم که قوی باشد- واکنش نشان خواهند داد.

 

 

اجازه دهید گفت و گو را با پرداختن به رشته تخصصی شما یعنی سهروردی و اندیشه های او ادامه دهیم. سهروردی به عنوان یک فیلسوف بزرگ اسلامی به مقوله سیاست و قدرت سیاسی در اسلام چه نگرشی دارد؟

 

سهروردی برخلاف فارابی رسالهٔ جداگانه ای با عنوانهایی مانند السیاسة المدنیة؛ تحصیل السعادة؛ آراء أهل المدینة الفاضلة، و غیره  ندارد. اما به این معنا نیست که او توجهی به مسائل فلسفی سیاسی نداشته است. اتفاقا من در بعضی از مقالاتم از این نگرش سهروردی به سیاست با عنوانهایی مانند "نظریه اشراقی سیاسی"، یا "آیین سیاسی اشراقی" یاد کرده و گفته ام که او با استفادهٔ تمثیلی از آئین قدیم ایرانی - مثل اسطوره کیخسرو، اسطوره رستم و دیگر اساطیر- کوشیده تا "آئین راستی" ایرانی را با مباحث یونانی اخلاق، مانند اخلاقیات نیکوماک ارسطوئی،  تلفیق کند.قصد سهروردی آن بوده تا در مدینهٔ فاضله ای که می خواسته ضرورت آن را به حُکام هم عصر خود در حلب و شامات بقبولاند، نوعی  آیین راستی و اخلاق را حاکم کند. سهروردی در این مورد البته،  تفاوت چندانی با فارابی ندارد.او مسالهٔ اصالت عقل مورد نظر فارابی را صد در صد قبول می کند ولی  راستی و  آئین ایرانی را - هرچند به صورت اسطوره - با آن تلفیق می کند. پس، رئیس اول در مدینه  فاصله  مورد نظر سهروردی  "پادشاه فیلسوفی" است که هم دارنده عقل است و هم دارنده صفت خرّه کیانی(درخشش ناشی از دانش و عدل پروری). من بر این باورم که دلیل اصلی کشته شدن سهروردی در حلب نیز همین جنبه   فلسفه  سیاسی او و تاکیدش بر ضرورت تلفیق عقلانیت و نورانیت در شخص حاکم بوده است. او می خواسته تا نظام جدیدی را بر مبنای اندیشه های فلسفی در حکومت برپا کند اما به جرم فساد در دین دستگیر و در سن سی و شش سالگی به طرز فجیعی کشته شد.

 

 

به نظر شما فلسفه  سیاسی اسلام  چه کمکی می تواند به ارتقا ی جنبش سبز بکند؟

 

به نظر من فلسفه  سیاسی اسلام تا به حال کمک زیادی به ارتقای جنبش سبز کرده و از این پس نیز می تواند  همچنان به ارتقای آن کمک کند. مباحث مطرح شده توسط  فیلسوفانی همچون فارابی و ابن سینا و بعدها توسط سهروردی که سپس توسط علمایی که در حوزه شیراز تحقیق و پژوهش می کردند دنبال شد و سپس در حوزه های قزوین، تبریز،اصفهان  و تهران پیگیری گردید،همگی خواهان برپایی نظامی بودند که ارکان آن هیچ مغایرتی با یک نظام پایدار عادلانه ندارد. در تمام مکتب های فلسفی یاد شده، ابزار اصلی ریاست و حکومت، دانش


رقص آنجا کن که خود را بشکنی
December 18, 2009 at 5:38 pm



محمد شوری -

 

«علیه السلام» شدن افیون انقلاب بهمن 57 است.

 

انقلاب ایران دیکته مردم سرزمین ما برای تمرین دمکراسی بود. و اُدبای علم سیاست      گفته اند:«دیکته نانوشته غلط ندارد». اما چنانچه نوشته شد و داشت باید تصحیح شود. بنابراین انقلاب مُصَحِح و مُصلح می خواهد.

 

اما چنانچه  آموزگار خود نیز (بقول دکتر علی شریعتی)«نیم سواد» باشد،از شاگرد(آنهم مبتدی) انتظاری نیست.چون: «الناس علی دین ملوکهم»!

 

نقد قدرت و حاکمیت یکی از استراتژی های راهبردی برای تعمیم هر انقلابی است؛اصلاحات همان تعمیم انقلاب است.هم چنین با نقد و نقد پذیری «نیم سوادی» نیز از بین می رود.

 

مسدود کردن راههای نقد(به هر نحو و هر بهانه و توجیه)،حاصلش همان استالینیسم است.

 

هم چنین یکی از روشهای تصحیح انقلاب ایران،(که با اسم و مسمای«جمهوری اسلامی» متبلور شد)،آزادی در نقد شخصیت های سازنده انقلاب و مدیرانش است.که کمترین حُسن آن،بخود آمدن است.

 

و اما از هر نقدی باصطلاح نقدتر، نقدخود توسط خویشتن است. حرفی که سخنش را بسیار شنیده و خوانده ایم،اما عمل و اقدامش را هرگز.

 

نقد خویش کردن،اخلاقی ترین فعل یک سیاستمدار،یک مدیر و یک رهبر انقلابی است.

 

متأسفانه همزمان با تأسیس ج.ا.ا.،آفت فرد پرستی و فرد محوری،شیره انقلاب را کشید. و انقلاب مترادف با اشخاص شد.

 

در این 30 سال آنها که قدرت و دولت (حاکمیت سیاسی)را در اختیار داشتند،هیچگاه اجازه نقد خود و حاکمیت را به منتقد ندادند. و اگر هم داده شد،فقط به شرط آنکه وارد محدوده «خط قرمز»ی که برای خود و نظام مفروض کرده بودند،نشوند،اجازه داده شد. والبته هرچه زمان گذشت دایره «خط قرمز»وسیع تر و وسیع تر، و دایره نقد، تنگ تر و تنگ تر...

 

از یک سو نقادان گاها ادب نقد را رعایت نکردند، و بهانه به قدرت دادند تا آنها را حذف کنند؛و از سوی دیگر،چون انقلاب بهمن 57،ماهیتی ایدئولوژیک داشت،اشخاص نیز مقدس شدند.و افراد جنبه الوهیت پیدا کرده و هر نوع انتقادی،به بهانه حفظ نظام،ماهیت امنیتی پیدا کرد و فاعل آن مُخل نظام  معرفی و سپس محاکمه شد.

 

در حالیکه همان امام خمینی (که این روزها پاره شدن عکسش پیراهن عثمان شده است تا آنکه حق نقد حاکمیت و برخی افراد از ملت سلب شود)در پاسخ به رهبر فعلی نظام جمهوری اسلامی گفت:«اِشکال بلکه تخطئه یک هدیه الهی است».

 

همان ایشان در جای دیگری گفته بود:

«البته،من ‌نسبت ‌به ‌همه ‌مسائل ‌مربوط ‌به ‌مطبوعات‌ نمی‌توانم ‌نظر بدهم. الان ‌آنچه ‌مربوط ‌به مسائل‌ آخر است، اين‌ است‌ كه ‌راديو و تلويزيون ‌و مطبوعات مال ‌عموم‌است-چنانچه ‌شما هم همين‌ اعتقاد را داريد كه ‌عموم ‌بر آنها حق‌ دارند- ‌از اين ‌جهت ‌من ‌به ‌سهم‌ خود خيال ‌دارم ‌كه ‌راجع  به‌ من ‌كم‌ باشد، مگر در مواقع ‌حساسی ‌كه ‌لازم ‌است‌ كه  ‌آنهم ‌بايد از ما سؤال ‌شود كه ‌آيا مطلبی ‌را بايد نقل ‌بكنند يا خير. و الا آنچه ‌خوب ‌است ‌در راديو تلويزيون و مطبوعات ‌باشد، آن‌ است ‌كه ‌برای كشور اثری ‌داشته ‌باشد. مثلا اگر زارعی ‌خوب ‌زراعت‌ كرد و زراعتش ‌خوب ‌بود،شما اين ‌شخص ‌را به ‌جای ‌مقامات ‌كشور در صفحۀ اول ‌بگذاريد و زيرش ‌بنويسيد اين ‌زارع ‌چگونه‌ بوده ‌است.اين ‌منتشر بشود و يا...كه‌متأسفانه ‌نه ‌اسمشان ‌است ‌و  نه‌ عكسشان! در حالی ‌كه ‌اينها لايقند تا در روزنامه‌ها مطرح‌شوند...البته‌ آنچه‌ من‌ می‌گويم‌ راجع ‌به‌ خودم ‌است. به ‌ديگران ‌هيچ‌ كاری‌ ندارم. آنها اختيارش ‌با شما و با خود آنهاست.من ‌ميل ‌ندارم راديو هر وقت ‌باز می‌شود اسم‌ من‌باشد. مدتهاست ‌كه ‌از اين ‌جهت ‌متنفرم؛ اين ‌كار غلطی‌است‌.به ‌اندازه‌ متعارف ‌نسبت‌ به‌ همه ‌خوب ‌است، زيادی‌اش ‌مضر‌است ... مسأله ‌ديگر، عمده‌ اين ‌است كه ‌تكرار نباشد... اينكه ‌بگويند من ‌هر روز به ‌كی‌ چی‌ گفتم! ‌اين‌ تكراری ‌است. آخر هر روز من‌ يك ‌مسأله‌ای‌ را می‌گويم ‌و هی ‌تكرار می‌كنند: كه‌ فلانی ‌چه ‌گفت! اين ‌چه ‌‌فايده‌ای‌دارد...در مورد اخبار... نبايد تكراری ‌باشد. آخر كی‌ با كی‌ ملاقات ‌كرده ‌اين  ‌چه ‌خبر ‌مهمی ‌است؟ اين‌ اصلا قابل ‌نيست‌ بگوئيم ‌خبر؛ تا بگوئيم ‌مهم! اين ‌كه ‌بگوئيد من ‌هر روز با كی‌‌ ملاقات ‌و به ‌او چه‌ گفتم، اين‌ تكراری‌ است. آخر هر روز من‌ يك‌ مسأله ‌را می‌گويم،و هی‌ تكرار می‌كنندكه:فلانی‌چه‌گفت!اين‌‌چه‌فايده‌ای‌دارد؟»(صحیفه نور،ج19،ص2159).امری که هیچگاه محقق نشد و در عوض رسانه ملی (که همه مردم آن را مشاهده می کنند) یک سویه در اختیار حاکمیت  و همه اش تکرار موعظه و تهدید و ادبیات خشن  است.

 

تفاوت رژیم های سیاسی در تحقق دمکراسی،در همین شیوه نقد است.

 

مثلا،در اروپا قریب به یک قرن پیش خط مترو ایجاد شده بود و تا به امروز همزمان با تکامل تکنولوژی،رشد کرده است.فقط همین یک مورد شکل شهرنشیی،آداب اجتماعی و فرهنگ آدمها را در اروپا تغییرداد. ولی ما فعلا توانسته ایم  2 خط مترو  آنهم در پایتخت ایجاد کنیم. فاصله طبقاتی  تهران با لندن،از همین یک مثال آشکار می شود.

 

بنابراین همانطور که پیشرفت و عدم  رشد در بخش صنعت و کشاورزی و تکنولوژی،فاصله طبقاتی را آشکار می سازد؛اجازه نقد، و خودشکنی خویش در عرصه حاکمیت سیاسی نیز، تفاوت «دمکراسی»ها را نشان می دهد.

 

با این تفاسیر،انقلاب ایران که خود را به نام خدا و قرآن پیوند زده است،اخلاقا مقیَّد به نقد و انتقاد پذیری است:«فذکر ان الذکری تنفع المؤمنین». و علاوه بر آنکه باید نقد دیگران را آویزه گوش کنیم(نه آنکه از این گوش بشنویم و ازآن گوش در) خودشکنی(نه خودکُشی از نوع سعید امامی!؟) را در حرف و عمل نشان دهیم.

 

در زمینه نقد و خود شکنی،هر رژیم سیاسی، مقیّد به اصول و قوانینی است.

 

یکی در آنجا فورا عذر تقصیر به پیشگاه ملت می آورد و استعفا می دهد،یا حتی خود کشی می کند.

 

ولی می بینیم در این 30 سال یا اصلا  این چنین مواردی برای انقلاب بهمن 57 پیش نیامده! و یا اگر آمده، فرمالیته بوده، و مقصر به کیفر نرسیده است.

 

خیلی از اتفاقات و حوادث مهم سیاسی،و اجتماعی و شهری در این 30 سال بوقوع پیوست،اما آنقدر پیرامون آن حاشیه زدند،که مقصر اصلی فراموش شد،و اگر محکمه ای هم برای آن شکل گرفت، فقط افراد«قاصر» تقصیرکار شدند. و یا با خودکشی(نه خودشکنی)،از نوع سعبد امامی،ختم ماجرا اعلام  و پرونده مختومه شد!

 

روند پیش آمده،متأثر از وجوه مختلفی است. و از جمله اختلاط برخی استنتاجات فقهی در شیوه حکومت داری است.

 

مثلا در احکام فقه،بابی بنام «دفع افسدبه فاسد»است،یعنی برای آنکه از یک فساد حجیم تر یامخرب ترجلوگیری و پیشگیری شود،انجام مفسده ای خُُرد  و ناچیز و ظاهرا بی ارزش بلامانع است.تعمیم این نظریه فقهی در عرصه حاکمیت و پیوندآن  به اشخاص حقیقی،خودش مفسده ای بزرگ شد،مفسده ای که برخی را مطلقا علیه السلام کرد.

 

منسوخ کردن باب نقد،در این 30سال،،سب شدبرخی بر حسب جهل به موضوع و یا بخاطر جهل مرکب و عدم تزکیه لازم در امر مدیریت سیاسی،قضایی و اداری،امر به آنها مشتبه  شود، (یا برای ایشان امر را مشتبه کنند)که وی حقیقیت مطلق است و همه حقیقت و واقعیت های جامعه را کامل و درست می داند.در حالیکه حقیقت و واقعیت را هرکس به فهم خویش می داند و  برای اطلاع  از آن، باید  به آن اجازه  سخن و داد داد:

 

رقص آنجا کن که خود را بشکنی

پنبه را از ریش شهوت بَرکَنی

رقص و جولان بر سر میدان کنند

رقص اندر خون خود مردان کنند

چون رهند از دست خود دستی زنند

چون جهند از نقص خود، رقصی کنند

 

                                                                                        (مثنوی مولوی/دفتر دوم)

 

*ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.

 


منبر حسینی ۲: تغییر سرنوشت
December 18, 2009 at 5:20 pm



هادی قابل -

 

دو آیه شریفه فوق که با اندک تفاوتی در کتاب خدا آمده است در جهت بیان یک قانون کلی وعمومی است. قانونی که سازنده سرنوشت بشر وحرکت آفرین ودر عین حال هشدار دهنده است. این قانون کلی یکی از پایه های اساسی جهان بینی وجامعه شناسی توحیدی است. خداوند به ما می فرماید، مقدرات شما پیش از هرچیز وهرکس در اراده و دست خود شمااست. هرگونه تغییر ودگرگونی درسعادت وخوشبختی ویابدبختی وانحراف هرقوم، جامعه وملتی، دردرجه نخست به خود آنها بر می گردد. شانس، طالع، اقبال، تصادف، تاثیر اوضاع فلکی، و... هیچکدام پایه واساسی ندارد. این حرفها برای مردم ناآگاه وبی دانش زمانهای پیش بود که به نحوی ندانم کاریهای خودرا توجیه کنند!  اما امروز با پیشرفت علم و دانش، آگاهی و معرفت و با ابزار اطلاع رسانی گسترده، دیگر این توجیهات پذیرفته نیست. و چه زیبا اسلام در 1430 سال پیش به این اصل اساسی و لایتغیر اشاره فرموده است که : آنچه اساس و پایه در ساختار یک جامعه و ملت است اراده و تصمیم خود اواست. اگر ملتی بخواهد سربلند ، سرافراز، عزیز ، پیشرو و پیروز باشد، با اراده و عزم خود می تواند به آن برسد . و اگر ملتی خودش تن به ذلت ، زبونی ، استبداد، ستم ، و واپس گرایی بدهد ، جز خود را ملامت و سرزنش نکند ، زیرا خواست و اراده خودش بوده است .

 

بنابراین قرآن به ما میفرماید : هر گونه تغییرات برونی ملتها متکی بر تغییرات درونی آنهااست. هر نعمتی از دانش ، پیشرفت ، عدالت ، آگاهی ، آزادی ، استقلال ، عزت ، رشد ، همزیستی مسالمت آمیز ، که در اختیارشان قرار دارد تا آن هنگام که خود نخواهند تغییر و جا به جایی در آن ایجاد نمی شود. اگر جامعه ای را دیدید که جهل و نادانی، عقب افتادگی، ظلم و ستم ، نا آگاهی ، بردگی و بندگی، وابستگی ، ذلت و زبونی، در آن رواج دارد یقین بدانید که حاصل اراده و خواست عملی مردمش بوده است .

 

این اصل قرآنی به همه جوامع بشری یک پیام دارد و آن اینکه برای پایان دادن به بدبختی ها ، ناکامی ها ، استبداد درونی و استعمار بیرونی ، سلطه بیگانگان و جباران راهی به جز انقلاب درونی ندارید. یک انقلاب فکری و فرهنگی، ایمانی و اخلاقی، و یک عزم و اراده جدی برای تغییر و دگرگونی.

 

" در تاریخ اسلام در فاصله قریب پنجاه سال، در سه نوبت زمینه تشکیل حکومت صد در صد عادله که سعادت دنیا و آخرت جوامع بشری در سایه آن فراهم می شد، به دست آمد. لکن متأسفانه مردم استعداد و لیاقت بهره گیری از این فرصت و تنعم از آن نعمت بزرگ را از خود نشان ندادند و هر سه نوبت با دست خود آن فرصتها را نابود ساختند .

 

اولین فرصت در بحرانی ترین ادوار تاریخ که جهل و ضلالت و بیدادگری جهان را تیره و تار ساخته بود با بعثت رسول اکرم (ص) فراهم آمد. می رفت که در سایه حریت و عدالت به کمال مادی و معنوی رسیده و جامعه به رستگاری برسد. اما متأسفانه با رحلت آن بزرگوار به تدریج مردم به عادات و سنتهای جاهلیت خویش گرایش نموده و آیه کریمه" افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم". سوره، آیه ، را به فراموشی سپردند و نتیجه آن شد که محوریت عدالت و آزادی جای خود را به جور و استبداد و استثمار و تعطیل قوانین شریعت داد. تا در اواخر عهد عثمان چهره تابناک عدالت تبدیل به استبداد و خود کامگی گردید. در این مرحله برای بار دوم مردم با انقلابی درونی به انقلابی بیرونی دست زدند و به سوی امیرالمومنین علی (ع) هجوم آوردند. با خلافت آن حضرت بار دیگر رحمت الهی شامل حال جهانیان گردیده و عدالت اجتماعی چهره خود را نشان داد. اما هزاران افسوس که دولتی مستعجل شد و با همه مجاهدت ها و پیگیری های خستگی ناپذیر آن حضرت به خاطر عدم رشد اجتماعی و بی لیاقتی مردم، امر اصلاح جامعه متوقف ماند و با روی کار آمدن معاویه، درره بیست ساله اختناق فرا رسید و عوامل جور آن چنان به کار افتاد که بنی امیه ثروت عمومی و بیت المال را ملک شخصی خود و بندگان خدا را بردگان خود می پنداشتند. پس از روی کار آمدن یزید و گسترش انحرافات در جامعه و تنگ شدن عرصه بر مردم، بار دیگر مردم عراق آهنگ تغییر سرنوشت خود کردند. از حسین ابن علی (ع)درخواست حضور در عراق و احیای حکومت عدالت محور علوی – حسینی را نمودند. فرزند بزرگوار علی (ع) آهنگ عراق کرد تا به دعوت مردمش لبیک گفته باشد. متأسفانه عراقیان به خاطر ترس ، زبونی ، راحت طلبی ، جهل و نا آگاهی باز هم آهنگ دیگری کردند و سرنوشت خود را تغییر دادند".(1)

 

گفته اند : چهل سال پیش از بعثت ، پیامبر گرامی اسلام (ص) در خانه کعبه سنگی یافت که بر روی آن حکمتهایی نوشته شده بود از جمله آنها این چند جمله است" من یزرع خیرا یحصد غبطه، ومن یزرع شرا یحصد ندامه، تعملون السیئات وتجزون الحسنات، اجل، کما لا یجتنی من الشوک العنب"،(2) هر که نیکی بکارد، هر آینه خرمی بدرود، و هر که بدی بکارد هر آینه ندامت بدرود، اعمال زشت انجام می دهید و پاداش نیک می خواهید؟! آری هرگز از درخت خار محصول انگور برداشت نشود !

 

بنابراین حاصل عمل مردم عراق هم سلطه بیشتر و سنگدلانه بنی امیه و شهادت عزیز خدا حسین ابن علی (ع) و یارانش شد.

 

ولایت حسینی – علوی در برابر ولایت یزیدی – اموی

 

در بحث گذشته ده اصل از اصول اساسی و بنیادین گفتمان حسینی در برابر گفتمان یزیدی را به صورت فهرست بیان کردم، تا بحث مفصل آن را به مرور در این دهه محرم تقدیم محضر شما کنم. یاد آوری این نکته لازم است که شمارش این ده اصل به این معنا و مفهوم نیست که اصول رفتاری این مکتب ارزشمند منحصر به همین موارد باشد. بلکه به مراتب بیشتر از آنچه که ما آورده ایم مطرح است.لکن به فراخور بحث و اقتضای شرایط این ده اصل را مورد کنکاش و توجه قرار داده ایم به امید آنکه خداوند توفیق دهد تا در فرصتهای دیگر به اصول دیگر بپردازیم .

 

اما اصل اول که بحث از ولایت حسینی است. آنچه مسلم است ولایت حسینی در راستای ولایت علوی و محمدی است. به عبارتی دیگر این ولایت همان ولایت است. لکن چون متولی اش ابی عبدالله الحسین است از آن تعبیر به ولایت حسینی می کنیم.  نخست ببینیم ولایت به چه معنا و مفهوم است .

 

ولایت اصطلاحی عرفانی –  فقهی است. به همین جهت از دو منظر این واژه را معنا می کنیم :

 

1) از منظر عرفان : ولایت مشتق است از ماده "ولی"، و در عرفان عبارت است از: قیام بنده به حق در مقام فنای از نفس خود. و آن بر دو قسم است، ولایت عامه، که مشترک میان تمام مؤمنان است . و ولایت خاصه، که مخصوص به واصلان از ارباب سلوک است، که عبارت از فنای عبد است در حق و بقای اوست به حق. بعضی گویند، ولی کسی است که فانی از حال خود و باقی در مشاهده حق باشد. (3)  

 

قیصری گوید: باطن نبوت ولایت است و شمولش از نبوت بیشتر است که شامل نبوت و ولایت هر دو شود، و انبیا خود اولیا اند.(4) اولیا معدن اسرار حق اند و مطلع بر غیب مکنون اند و آنها را ترسی نباشد که " الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون . قرآن مجید سوره یونس، آیه62". (5)

 

میان نبی و ولی عموم و خصوص مطلق است. که هر نبی ولی هست و هر ولیی لازم نیست که نبی باشد، مانند اولیاء امت محمد (ص). و نبوت برزخ میان ولایت و رسالت است... مظاهر ولی سه نوع اند، ولی غیر نبی، مثل اولیاء الله در امت مرحومه ( امامان معصوم ع). و نبی غیر ولی و غیر رسول، مانند انبیاء بنی اسرائیل. سوم نبی رسول [ و ولی]، مانند حضرت ابراهیم [ و حضرت محمد (ص) ] . (6)

 

2)اما ولایت از منظر فقها : ولایت عبارت است از حق اولویت در تصرف و تصدی امور انسان ها و جامعه . (7)

 

بر اساس آیات و روایات متعدد"النبی اولی بالمومنین من انفسهم" سوره احزاب آیه 6 .  پیامبر به مومنان از خودشان برتر است" یعنی در تصرف در امور مردم اولی است و ولایت دارد." ما کان لمومن ولا مومنه اذا قضی الله و رسوله امرأ ان یکون لهم الخیره" سوره احزاب آیه 36 . برای مردان و زنان مومن سزاوار نیست که هر گاه خدا و رسولش حکمی را صادر کردند آنان به اختیار خود آن را رد کنند ". "اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم" سوره نساء آیه 59. خدا و پیامبر و صاحبان امر ( حاکمان) خود را پیروی کنید." انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلواه ویوتون الزکاه وهم راکعون" سوره مائده آیه 55. همانا ولی شما خدا و پیامبرش و آنان که ایمان آوردند و نماز به پا داشتند و زکات دادند در حالت رکوع ( علی ع ) می باشند.

 

در روایات بسیاری در تفسیر این آیات از معصومین (ع) رسیده است که فرمودند" اولی الامر" ما هستیم.  و همه مفسران شیعه در این موضوع اتفاق نظر دارند که اولی الامر امامان معصوم هستند. ( 8 ). پس تمامی آیاتی که ذکر شد در مقام اثبات ولایت برای پیامبر (ص) و امامان معصوم(ع) می باشد.

 

اما این ولایت تحققش به پذیرش عامه مردم است. اگر مردم نپذیرفتند محقق نخواهد شد. و از سوی ولی هیچ اکراه و اجباری هم در پذیرش ولایت نمی شود .

 

حال که معنای ول


پایان متن
گروه خبری دانشجویی موج سبز



لطفا این پیام و دعوت نامه را برای دوستان و آشنایان نیز ارسال نمایید.

برای عضویت در گروه خبری دانشجویی موج سبز یک ایمیل (حتی خالی) به آدرس زیر ارسال کنید. شما ایمیلی جهت تائید عضویت دریافت خواهید کرد. در ایمیل دریافتی روی لینک تایید عضویت کلیک کنید و از این پس شما عضو سبزی از گروه خبری دانشجویی موج سبز هستید.

mowje-sabz+subscribe@googlegroups.com

گروه خبری - تحلیلی موج سبز در حال حاضر فعالترین، معتبرترین و متفاوت ترین گروه خبری فعال جنبش سبز می باشد. کلیه ایمیلهای ارسالی توسط گروه پس از بررسی بسیار توسط اعضا و بعد از انجام تغییرات بسیار گرافیکی آماده شده و به گروه ارسال می شود. تعداد ایمیلهای دریافتی از گروه موج سبز معمولاً بیشتر از 3 ایمیل در روز نمی باشد و غالب ایمیلها پس از ساعتها کار به صورت ایمیلهایی با کیفیت بالا تهیه شده و ارسال می شوند.

green1.jpg

حتما بخوانید ...

صدای ضجه های دختران و پسرانی را که زیر چکمه های فولادین استبداد، فریاد الله اکبر می کشند را من از اعماق وجودم می شنوم. شما چطور؟

ما  در مقابل کردار خود مسئول هستیم. اما امروز بیشترین مسئولیت ما در مقابل پندارها و اندیشه هایمان هست. اگر می  دانیم، مسولیم که اگاه کنیم و اگر نمی دانیم،


0 comments:

ارسال یک نظر