محمد شوری -
«علیه السلام» شدن افیون انقلاب بهمن 57 است.
انقلاب ایران دیکته مردم سرزمین ما برای تمرین دمکراسی بود. و اُدبای علم سیاست گفته اند:«دیکته نانوشته غلط ندارد». اما چنانچه نوشته شد و داشت باید تصحیح شود. بنابراین انقلاب مُصَحِح و مُصلح می خواهد.
اما چنانچه آموزگار خود نیز (بقول دکتر علی شریعتی)«نیم سواد» باشد،از شاگرد(آنهم مبتدی) انتظاری نیست.چون: «الناس علی دین ملوکهم»!
نقد قدرت و حاکمیت یکی از استراتژی های راهبردی برای تعمیم هر انقلابی است؛اصلاحات همان تعمیم انقلاب است.هم چنین با نقد و نقد پذیری «نیم سوادی» نیز از بین می رود.
مسدود کردن راههای نقد(به هر نحو و هر بهانه و توجیه)،حاصلش همان استالینیسم است.
هم چنین یکی از روشهای تصحیح انقلاب ایران،(که با اسم و مسمای«جمهوری اسلامی» متبلور شد)،آزادی در نقد شخصیت های سازنده انقلاب و مدیرانش است.که کمترین حُسن آن،بخود آمدن است.
و اما از هر نقدی باصطلاح نقدتر، نقدخود توسط خویشتن است. حرفی که سخنش را بسیار شنیده و خوانده ایم،اما عمل و اقدامش را هرگز.
نقد خویش کردن،اخلاقی ترین فعل یک سیاستمدار،یک مدیر و یک رهبر انقلابی است.
متأسفانه همزمان با تأسیس ج.ا.ا.،آفت فرد پرستی و فرد محوری،شیره انقلاب را کشید. و انقلاب مترادف با اشخاص شد.
در این 30 سال آنها که قدرت و دولت (حاکمیت سیاسی)را در اختیار داشتند،هیچگاه اجازه نقد خود و حاکمیت را به منتقد ندادند. و اگر هم داده شد،فقط به شرط آنکه وارد محدوده «خط قرمز»ی که برای خود و نظام مفروض کرده بودند،نشوند،اجازه داده شد. والبته هرچه زمان گذشت دایره «خط قرمز»وسیع تر و وسیع تر، و دایره نقد، تنگ تر و تنگ تر...
از یک سو نقادان گاها ادب نقد را رعایت نکردند، و بهانه به قدرت دادند تا آنها را حذف کنند؛و از سوی دیگر،چون انقلاب بهمن 57،ماهیتی ایدئولوژیک داشت،اشخاص نیز مقدس شدند.و افراد جنبه الوهیت پیدا کرده و هر نوع انتقادی،به بهانه حفظ نظام،ماهیت امنیتی پیدا کرد و فاعل آن مُخل نظام معرفی و سپس محاکمه شد.
در حالیکه همان امام خمینی (که این روزها پاره شدن عکسش پیراهن عثمان شده است تا آنکه حق نقد حاکمیت و برخی افراد از ملت سلب شود)در پاسخ به رهبر فعلی نظام جمهوری اسلامی گفت:«اِشکال بلکه تخطئه یک هدیه الهی است».
همان ایشان در جای دیگری گفته بود:
«البته،من نسبت به همه مسائل مربوط به مطبوعات نمیتوانم نظر بدهم. الان آنچه مربوط به مسائل آخر است، اين است كه راديو و تلويزيون و مطبوعات مال عموماست-چنانچه شما هم همين اعتقاد را داريد كه عموم بر آنها حق دارند- از اين جهت من به سهم خود خيال دارم كه راجع به من كم باشد، مگر در مواقع حساسی كه لازم است كه آنهم بايد از ما سؤال شود كه آيا مطلبی را بايد نقل بكنند يا خير. و الا آنچه خوب است در راديو تلويزيون و مطبوعات باشد، آن است كه برای كشور اثری داشته باشد. مثلا اگر زارعی خوب زراعت كرد و زراعتش خوب بود،شما اين شخص را به جای مقامات كشور در صفحۀ اول بگذاريد و زيرش بنويسيد اين زارع چگونه بوده است.اين منتشر بشود و يا...كهمتأسفانه نه اسمشان است و نه عكسشان! در حالی كه اينها لايقند تا در روزنامهها مطرحشوند...البته آنچه من میگويم راجع به خودم است. به ديگران هيچ كاری ندارم. آنها اختيارش با شما و با خود آنهاست.من ميل ندارم راديو هر وقت باز میشود اسم منباشد. مدتهاست كه از اين جهت متنفرم؛ اين كار غلطیاست.به اندازه متعارف نسبت به همه خوب است، زيادیاش مضراست ... مسأله ديگر، عمده اين است كه تكرار نباشد... اينكه بگويند من هر روز به كی چی گفتم! اين تكراری است. آخر هر روز من يك مسألهای را میگويم و هی تكرار میكنند: كه فلانی چه گفت! اين چه فايدهایدارد...در مورد اخبار... نبايد تكراری باشد. آخر كی با كی ملاقات كرده اين چه خبر مهمی است؟ اين اصلا قابل نيست بگوئيم خبر؛ تا بگوئيم مهم! اين كه بگوئيد من هر روز با كی ملاقات و به او چه گفتم، اين تكراری است. آخر هر روز من يك مسأله را میگويم،و هی تكرار میكنندكه:فلانیچهگفت!اينچهفايدهایدارد؟»(صحیفه نور،ج19،ص2159).امری که هیچگاه محقق نشد و در عوض رسانه ملی (که همه مردم آن را مشاهده می کنند) یک سویه در اختیار حاکمیت و همه اش تکرار موعظه و تهدید و ادبیات خشن است.
تفاوت رژیم های سیاسی در تحقق دمکراسی،در همین شیوه نقد است.
مثلا،در اروپا قریب به یک قرن پیش خط مترو ایجاد شده بود و تا به امروز همزمان با تکامل تکنولوژی،رشد کرده است.فقط همین یک مورد شکل شهرنشیی،آداب اجتماعی و فرهنگ آدمها را در اروپا تغییرداد. ولی ما فعلا توانسته ایم 2 خط مترو آنهم در پایتخت ایجاد کنیم. فاصله طبقاتی تهران با لندن،از همین یک مثال آشکار می شود.
بنابراین همانطور که پیشرفت و عدم رشد در بخش صنعت و کشاورزی و تکنولوژی،فاصله طبقاتی را آشکار می سازد؛اجازه نقد، و خودشکنی خویش در عرصه حاکمیت سیاسی نیز، تفاوت «دمکراسی»ها را نشان می دهد.
با این تفاسیر،انقلاب ایران که خود را به نام خدا و قرآن پیوند زده است،اخلاقا مقیَّد به نقد و انتقاد پذیری است:«فذکر ان الذکری تنفع المؤمنین». و علاوه بر آنکه باید نقد دیگران را آویزه گوش کنیم(نه آنکه از این گوش بشنویم و ازآن گوش در) خودشکنی(نه خودکُشی از نوع سعید امامی!؟) را در حرف و عمل نشان دهیم.
در زمینه نقد و خود شکنی،هر رژیم سیاسی، مقیّد به اصول و قوانینی است.
یکی در آنجا فورا عذر تقصیر به پیشگاه ملت می آورد و استعفا می دهد،یا حتی خود کشی می کند.
ولی می بینیم در این 30 سال یا اصلا این چنین مواردی برای انقلاب بهمن 57 پیش نیامده! و یا اگر آمده، فرمالیته بوده، و مقصر به کیفر نرسیده است.
خیلی از اتفاقات و حوادث مهم سیاسی،و اجتماعی و شهری در این 30 سال بوقوع پیوست،اما آنقدر پیرامون آن حاشیه زدند،که مقصر اصلی فراموش شد،و اگر محکمه ای هم برای آن شکل گرفت، فقط افراد«قاصر» تقصیرکار شدند. و یا با خودکشی(نه خودشکنی)،از نوع سعبد امامی،ختم ماجرا اعلام و پرونده مختومه شد!
روند پیش آمده،متأثر از وجوه مختلفی است. و از جمله اختلاط برخی استنتاجات فقهی در شیوه حکومت داری است.
مثلا در احکام فقه،بابی بنام «دفع افسدبه فاسد»است،یعنی برای آنکه از یک فساد حجیم تر یامخرب ترجلوگیری و پیشگیری شود،انجام مفسده ای خُُرد و ناچیز و ظاهرا بی ارزش بلامانع است.تعمیم این نظریه فقهی در عرصه حاکمیت و پیوندآن به اشخاص حقیقی،خودش مفسده ای بزرگ شد،مفسده ای که برخی را مطلقا علیه السلام کرد.
منسوخ کردن باب نقد،در این 30سال،،سب شدبرخی بر حسب جهل به موضوع و یا بخاطر جهل مرکب و عدم تزکیه لازم در امر مدیریت سیاسی،قضایی و اداری،امر به آنها مشتبه شود، (یا برای ایشان امر را مشتبه کنند)که وی حقیقیت مطلق است و همه حقیقت و واقعیت های جامعه را کامل و درست می داند.در حالیکه حقیقت و واقعیت را هرکس به فهم خویش می داند و برای اطلاع از آن، باید به آن اجازه سخن و داد داد:
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
پنبه را از ریش شهوت بَرکَنی
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود، رقصی کنند
(مثنوی مولوی/دفتر دوم)
*ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.
0 comments:
ارسال یک نظر