در یکی دو ماه آخر زندان، رمان خوانی شروع کرده بودیم. هریک از خانواده ها برای ماها کتاب رمان می آوردند و ما همگی همه آنها را میخواندیم. قبلا خیلی علاقمند به خواندن خاطرات بودم وتقریبا هرچه خاطره به فارسی چاپ شده خوانده ام. اما رمان کمتر می خواندم. حالا فهمیده ام چه چیز بزرگی را از دست داده ام که رمان نمی خواندم. هر وقت رمانی را میخواندم یک یادداشت هم در باره آن می نوشتم که شاید به تناسب آن را روی وبلاگم که احتمالا بیشتر ادبی شود، بگذارم. بعد از زندان هم بهترین سرگرمی من در بیکاری و بی حوصلگی موجود، خواندن رمان هست. چند وقت پیش سری زدم به کتابفروشی های کریمخان. در انتشارات گویا چند نفر از نویسندگان فاضل حاضر بودند. یکی از آنان کتاب سرزمین گوجه های سبز را معرفی کرد. برنده ی جایزه نوبل ادبیات شده است. دیروز آن را تمام کردم. کتاب قشنگی بود. نویسنده آن هرتامولر است که توسط آقای غلامحسین میرزا صالح ترجمه شده است. کتاب مربوط به دوران خفقان کمونیستی چائوشسکو است. یادم آمد که آخرین سفر او به ایران بود که بعد از بازگشت به رومانی اعدام شد و در سیاست خارجی ایران، اقای ولایتی که آن موقع وزیر خارجه بود، توسط مجلس شورای اسلامی خیلی مورد انتقاد و در شرف استیضاح قرار گرفت. قهرمان داستان مرتب با تهدیدات دیکتاتور روبرو می شود و دوستانش یا خودکشی می کنند و یا خیانت. همه هم در آرزوی فرار به آلمان هستند. شیوه نگارش بیشتر ادبیاتی و شاعرانه است تا داستانی. خیلی لذت بردم. کتاب را انتشارات مازیار منتشر کرده است. از زیبائی های کتاب این است که جمله اولیه و جمله آخر کتاب یک جمله است: وقتی لب فرو می بندیم و سخنی نمیگوئیم، غیر قابل تحمل میشویم و آنگاه که زبان می گشائیم از خود دلقکی می سازیم. وقتی رمان میخوانیم و در حس آن فرو میرویم، بهترین شرایطی است که از دنیای اطراف بیرون می آئیم. شاید به این دلیل انسانی است که در همه دنیا، رمان خوانی مرسوم ترین و بیشترین حجم کتاب خوانی را به خود اختصاص داه است. خوشبختانه در ایران نهضت ترجمه رمان به خوبی و به سرعت انجام می شود. دست مترجمان قدرتمند ایران درد نکند که ایرانیان را با ادبیات دنیا آشنا می کنند. بیشتر از آنها دست رمان نویسان ایرانی که رمانهایی در طراز رمان های دست اول دنیا می آفرینند درد نکند.
0 comments:
ارسال یک نظر