زندگی سبز است.


سید ابراهیم نبوی: روزنامه " وطن امروز" که به مدیریت مهرداد بدرپاش، پسرخوانده و عضو مافیای آقای احمدی نژاد منتشر می شود، در اقدامی کم سابقه جمله " مریم رجوی" رهبر موجود و قابل رویت سازمان مجاهدین خلق را تیتر اول روزنامه خود کرد. این روزنامه از مریم رجوی نقل کرد که " همراه فرقه موسوی هستیم." این اقدام عملی تقریبا بی سابقه است، سالها قبل روزنامه زن فائزه هاشمی بخاطر زدن خبر تبریک نوروزی فرح دیبا توقیف شده بود و روزنامه سرمایه بخاطر زدن خبر مریم رجوی تعطیل شده بود.

 

 اینکه چه عاملی باعث شده است تا تندروهای حامی دولت احمدی نژاد برای جلوگیری از سقوط دولت شان دست به دامان موهومات مجاهدین خلق شده و از این امامزاده بی معجز، امید معجزتی داشته باشند، بر ما معلوم نیست. اما گمان آن دشوار نیست که دولت احمدی نژاد و نظامیان حامی او ترجیح می دهند که به جای جنبش سبز با فرقه مجاهدین سروکار می داشتند، تا هم در قلع و قمع آنان براحتی عمل کنند و هم بر اساس آشنایی های تاریخی و مشابهت های ایدئولوژیک بتوانند راهی برای خروج از بن بست پیدا کنند.

 

به گمان من، اگر اسوه حسنه جریان مجاهدین را مریم و مسعود رجوی فرض کنیم و مصداق بارز انسان کامل ایدئولوژی احمدی نژادی را نیز محمود احمدی نژاد و فاطمه رجبی بدانیم، میان این چهارتن تفاوتی چندان نمی بینیم. آنان از یک خاستگاه برمی آیند، ایران آینده را به یک نوع می خواهند، نگاه شان در مورد آزادی و حقوق ملت یکی است، تلقی شان از دین و روحانیت و حکومت دینی به یک آبشخور بازمی گردد و تنها یک تفاوت دارند، یکی از آنان در جدال تاریخی از آن دیگری شکست خورده است.

 

سی سال است که هر دو گروه در مقابل چشمان مردم ما جان گرفته اند و به رفتار آمده اند، گروه احمدی نژاد در لایه های زیرین حکومت مثل ویروس ایدز خودش را حفظ کرد تا زمانی بتواند با تشکیل حکومتی کمابیش شبیه خمرهای سرخ یا دولت کوبا، یا دولت آلبانی یا دولت کره شمالی با تبدیل یک کشور به یک خانقاه سیاسی مردمانی عاشق و شیدای یک رهبر را خلق کند و از طریق دولتی کردن زندگی مردم امنیت خود را به وجود و عدم کشور پیوند بزند، و گروه رجوی در سی سال تلاش خود، در ایران و اروپا و عراق، کوشش کرد تا اعضای تشکیلات را تبدیل به یک ارتش کند و با ایجاد یک قطب- فرمانده، هویت فردی اعضا را از آنان بگیرد و با اشاعه توتالیتاریسم با زور تشکیلاتی صدها عضو باهوش و توانمند تشکیلات را به بیمارانی روانی و افسردگانی مهاجم و پرخاشگر تبدیل کند.

 

اینکه یکی از آنان به قدرت رسیده و دیگری از دستیابی به قدرت بازمانده است، باعث نمی شود چشمان ما برای دیدن واقعیت کنونی آنان بسته بماند. ما آنها را می بینیم، از دیدن شان پند می گیریم و به حقیقت تلخی دست می یابیم که استبداد ایدئولوژیک با آدمها می کند. به نظر من مشابهت های این دو گروه را نمی توان ندید

 

اول، آزادی سیاسی، فکری و فردی برای آنان امری موهوم و ناشناخته و بی حرمت است. هرگز حامیان مجاهدین در چهل سال وجود شان جانبدار آزادی نبودند و آزادی را همواره برای دستیابی به قدرت می خواستند. گروه احمدی نژاد نیز همواره با بهانه هایی مانند حفظ اسلام و عدالت، منکران بزرگ آزادی فردی و سیاسی مردم بودند.

 

دوم، عشق سیاسی، محور تعیین صلاحیت انسانی افراد است. تشیعی که نه به تشیع صفوی می ماند و نه تشیع علوی، شاید " تشیع ولوی"( ولایی) بهترین واژه برای شناختن آنهاست. از منظر آنان ارادتمندان به رهبری، از هر عیبی مبرا هستند، و مخالفان و منتقدان رهبری هیچ حسنی ندارند. معیار آنان در تشکیلات ابراز ارادت و عشق و شوق به دستبوسی و پای بوسی است و جز این هر دانایی و توانایی بی ارزش است. اگر کسی از ارادتمندان پیشین انتقادی بکند، بسرعت بایکوت می شود و تمام کارنامه خدماتش به نامه سیاه اعمال تبدیل می شود و براحتی از همه مناصب و مشاغل و مسوولیت ها حذف می شود. و اگر کسی، هر کسی، ابراز ارادت کند، تمام گناهانش بخشوده می شود و به هر منزلتی می تواند برسد. کارمند پنتاگون شیخ و قطب و مولانا می شود و نوری زاد نورچشمی راهی زندان می گردد.

 

سوم، نزد این دو فرقه، عموم مردم ایران، بخصوص طبقه متوسط و تحصیلکردگان کشور، در معادله نمی گنجند. نه مجاهدین خلق و نه فرقه احمدی نژاد، هیچ کدام شان مردمان عادی کشور را نمی شناسند، نه به یک میهمانی عادی رفته اند، نه با مردم فیلمی را در سینما دیده اند و نه در خیابان های شهر قدم زده اند. اتفاقا بزرگترین دشمن آنان طبقه متوسط کشور است. آنان مردمان را بزغاله و گوساله هایی می دانند که باید هدایت شوند. از نگاه آنان مردم فقط حامیان آنها هستند، و تاریخ ایران فقط از زمانی آغاز می شود که آنان وارد عرصه زندگی شده اند.

 

چهارم: هر دو گروه، تنها راه گفتگو را از زبان اسلحه میسر می دانند، گروه رجوی از آغاز زندگی اش، یا در خانه تیمی زندگی کرده، یا در فرانسه در شهرکی شبه نظامی روزگار گذرانده یا در پادگان نجف اشرف عراق ساکن شده است. آنها مخالفان خود را از چهل سال قبل تا کنون ترور کرده اند، هنرمندانی را می ستایند که از مرگ و نیستی حرف می زنند و با کشورهایی دوست اند که با دولت نظامی اداره می شود. احمدی نژاد و دوستانش نیز، یا عضو ارتش و سپاه بوده اند، یا با قدرت سپاه به موقعیت سیاسی رسیده اند و مهم ترین روش شان در سیاست خارجی همراهی با تروریست های جهان است. اغلب دوستان بین المللی احمدی نژاد مانند چاوز و بشار اسد و کیم جونگ ایل و موگابه و عمرالبشیر و دیگران، کسانی هستند که یا با کودتا سرکار آمده اند یا با اسلحه حکومت می کنند. هر دو گروه ترجیح می دهند که حریف سیاسی شان آن دیگری باشد، مجاهدین خلق با هر نوع اصلاحاتی مخالفند و ترجیح می دهند که دولتی مانند احمدی نژاد سر کار باشد، چون می دانند با اسلحه چگونه می توانند حذفش کنند، و دولت احمدی نژاد سعی می کند تا جنبش سبز را براهی براند، یا آنها را چنان بنماید که نقش مجاهدین برانداز را بازی کنند، تا مردمان در مجادله مسلسل و تیربار، در خانه بنشینند و آنان با همدیگر بجنگند.

 

پنجم: سیاست خارجی هر دو گروه را دشمنی یا نوکری با آمریکا تعیین می کند. آنها یا دشمن خونی آمریکا هستند، یا نوکران جاسوس و جیره خوار آمریکا. آنها به جای دیپلماسی و همزیستی مسالمت آمیز، جنگ را دامن می زنند و مجادله را پیش می آورند. بزرگترین دشمن آنان صلح است. صلح آنها را نابود می کند و به همین دلیل شاخص های صلح، برندگان نوبل، چهره های صلح دوستی مثل خاتمی، سازمان های طرفدار صلح، از نظر آنها سازمانهای دشمن بشمار می آید.

 

ششم، شیوه برخورد هر دو گروه با مردم براساس خریدن ملت استوار است، آنان یا با احساسات و فریب گروههای کم سن و سال آنان را وارد سیستم تشکیلاتی خود می کنند، یا درماندگان سیاسی و فرهنگی را خریداری می کنند، خرید هنرمندانی مانند مرضیه و عارف و بسیاری شاعران توسط مجاهدین و خرید شریفی نیا و علیرضا قزوه و بسیاری شاعران توسط گروه احمدی نژاد، گویای این حقیقت است. از نظر آنان هنر یک وسیله برای تحریک افکار عمومی و جلب عوام است. آنان از هنر طبیعتا بیزارند و از هنر ناب بیزارتر. آنها بعد از خریدن حامیان با اوراق پناهندگی یا سیب زمینی یا دادن اجازه کار، یا ساندیس یا سیب زمینی یا پول نقد، آنها را تبدیل به اعضای وفادار و مجیزگویان رهبری می کنند. و وقتی فردی دیگر به مجیز گویی ادامه ندهد، بقول مسعود رجوی " آنقدر سرش را به دیوار بکوبید تا مفهوم رهبری مسعود و مریم را بفهمد." برای آنان ارتباطات انسانی مانند عشق، پدری، همسری، ازدواج و هیچ رابطه انسانی مقدس و محترم نیست، طلاق های تشکیلاتی در سازمان مجاهدین دقیقا شبیه به قطع رابطه پدر و فرزندی در میان حامیان دیکتاتورهای حاکم مثل رابطه خزعلی و پسرش، رابطه کلهر و دخترش، رابطه جنتی و پسرش، رابطه فاطمه رجبی با پدر و برادرانش، رابطه روح الامینی و پسرش است. رهبری مردی که فرزندش بیگناه کشته شده وادار می کند در حضور همگان حاضر شود و زیر حکم ناعادلانه مرگ فرزند را امضا کند.

 

هفتم، رسانه دشمن آنهاست. آنها از آگاهی می ترسند. هیچ عضوی از سازمان مجاهدین حق نداشت و ندارد هیچ کتابی را که نوشته سازمان نیست بخواند یا رسانه ای جز رسانه های سازمان را ببیند، آنها باید ساعتها و ساعتها ویدئوی تکراری عروسی رهبران سازمان را ببینند ولی حق ندارند، فیلم های تلویزیونی یا روزنامه های غیرتشکیلاتی را بخوانند. دولت احمدی نیز به همین گونه عمل می کند، تلویزیون دولتی وسیله بیان خبر نیست، بلکه وسیله تغییر خبر و سناریوسازی هایی است که خبر را پنهان می کند. روزنامه ها همه باید زیر نظر وزارت ارشاد تیتر بزنند، رسانه هایی مانند ایرنا، ایران و همشهری تبدیل به رسانه دولتی می شود و دولت دائما تشنه رسانه ای تازه است. رسانه هایی که همیشه با تف و لعن عموم مردم مواجه می شود.

 

مریم رجوی زمانی پیشخدمت ویژه مسعود رجوی بود، او همچنین استاد کلاس قرآن بود. او این نظریه را مطرح کرد که برای حفظ سازمان و جلوگیری از فروپاشی آن باید روابط انسانی را قطع کنند، زنها از شوهران طلاق بگیرند، فرزندان به کشوری دیگر فرستاده شوند، و اعضای سازمان دائما در خدمت خدایگان مسعود باشند و فقط به جنگ علیه دشمن فکر کنند. این همان خوابی است که گروه احمدی نژاد برای مردم ایران دیده است. مردم حق شاد بودن، انتخاب کردن، لباس زیبا پوشیدن، موسیقی زیبا گوش کردن، زیبا رفتار کردن را ندارند، مردم حق ندارند محترم باشند و مردم باید تا آنجا که می شود برابر و مساوی باشند، قیافه هایی هم شکل، لباس هایی هم شکل، رفتارهایی هم شکل، رسانه هایی هم شکل و یک زندگی هم شکل.

 

نیروهای نظامی و امنیتی کشور، می خواهند جنبش سبز را تبدیل به یک جنبش قهرآمیز کنند، آنان می دانند که با یک جنبش قهرآمیز چه کنند و چگونه آن را سرکوب کنند. بزرگترین زیان رادیکالیزم برای جنبش سبز رانده شدن مردان و زنان بسیاری است که زندگی را دوست دارند و از مرگ می ترسند، و افتادن جنبش به دست جوانانی که از مرگ هراسی ندارند و به زندگی دل نبسته اند، این در حالی است که اصولا زیبایی جنبش سبز در حضور پر رنگ زندگی در مبارزه مردم است. فرقه رجوی و گروه احمدی نژاد، سالهاست که زندگی را از برنامه روزانه شان حذف کرده اند و این بیشترین همانندی را میان آنان می سازد. اما جنبش سبز با عشق، زندگی، دوست داشتن، ترانه، شادمانی، سرخوشی پیش می رود. این راز بزرگ ماست.

 

 

0 comments:

ارسال یک نظر