کلمه – بیتا موحد:
موسوی چه می گفت که حصر تنها راهکار حاکمیت برای خاموشی اش شد؟ مگر واگویی شعارها و آرمانهای انقلاب اسلامی "جرم" بود که سزایش دیوار بود و حبس؟ چه شد که کلام نخست وزیر بحرانی ترین روزهای این مرز و بوم آنچنان بر "نظام!" گران آمد که چاره ندید جز نرساندن این پیام؟ عصاره این پیامها و بیانیه ها چه بود که حاکمیت را به تنگ آورده بود؟ میر دربند امروز ما تنها روایتگر سالهایی بود که "دوران طلایی" می خواندش. همان سالهایی که باعث طعنه و کنایه برخیها شده در فراسوی مرزها. دوره ای که موسوی داستانش را می گوید برای نسل سومی ها آنقدر بیگانه است که به افسانه می ماند.
موسوی هرچند خود را "بلیغ" نمی داند در این واگویی آرمانها ولی باور دارد که "پیام اصیل انقلاب" آنچنان دلنشین بوده است برای این نسل سومی ها که آنها را باز به هیجان آورد و صحنه های سه دهه پیش را بازسازی کرد. موسوی برای نسلی که دست پرورده دستگاه آموزشی و تبلیغات حاکمیت کنونی بوده است، تنها داستان آن آرمانی را می گفت که "کرامت انسانها" را به ارمغان آورده بود. او سختی ها و درشتی های راه را هنوز از یاد نبرده بود و چه کسی می توانست بهتر از او بگوید آنچه در این سه دهه بر این آرمانها رفت.
این راهبر جنبش مردمی سبز، خود را "پیرو" مردمی می داند که "رنگ سبز" را به عنوان نماد برگزید. او بر خود می بالد از "نسلی که به دوری از مبانی دینی متهم میشد در شعارهای خود به تکبیر رسید و به «نصر من الله و فتح قریب» و «یاحسین» و نام خمینی تکیه کرد تا ثابت کند این شجره طیبه هرگاه که به بار مینشیند میوههایش شبیه به هم است." چه کسی می توانست بهتر از نخست وزیر دوران سختی ها و شیرینی ها دفاع مقدس بگوید که "جمهوریت نظام به مسلخ" کشیده خواهد شد و اینان می خواهند در عمل "ایده ناسازگاری اسلام و جمهوریت" را به اثبات برسانند.
موسوی بود که نیک می دانست دستاورد یک انتخابات مهندسی شده چه کسانی را خشنود می کند "یک دسته آنان که از ابتدای انقلاب در مقابل امام صفآرایی کردند و حکومت اسلامی را همان استبداد صالحان دانستند" همان ها که عرصه بر مردم تنگ کرده اند و " به گمان باطل خود میخواهند مردم را به زور به بهشت ببرند". و دسته دیگری که سه دهه است در بزنگاه این ملت کمین کرده اند تا "با ادعای دفاع از حقوق مردم" دیانت و اسلام را مانع تحقق جمهوریت بدانند و فاتحه دین را بخوانند.
میر در بند چون از "هنر شگرف امام" در باطل کردن "سحر دوگانهانگاریهای" اسلامیت و جمهوریت مطلع بود باید به حصر می رفت چرا که می خواست با تکیه بر راه او تلاش ساحران را خنثی کند. او می خواست تا یک بار دیگر مردم را که امید از خانه دلهایشان رخت بربسته بود به "انقلاب اسلامی آن گونه که در اندیشه شهید بهشتی بود و جمهوری اسلامی آن گونه که باید باشد"، دعوت کند، اما سارقان آرمانهای این ملت موسوی را تاب نیاوردند. چه پیامش به دل می نشست و جماعتی را با خود دنبال می کرد.
موسوی شاهدی بود در دادگاه تاریخ این ملت که بگوید" آنچه اینان می کنند نه اسلام است و نه جمهوری اسلامی." او می خواست رساتر بگوید که "عقبماندگی، فقر، فساد و بیعدالتی سرنوشت ما نیست. موسوی پیشترها دیده بود در این صحنه آرایی که هدفی بیشتر از تحمیل یک دولت ناخواسته به ملت است. او به چشم دل دیده بود که اینان با به یغما بردن آرمانهای امام و انقلاب و می خواهند "نوع جدیدی از زندگی سیاسی" را به مردم تحمیل کنند.
مهندس معماری که "طراحی اسلامی" را در دنیای مدرن در ساختمانهای شهرمان برای جهانیان به تصویر کشیده و حسینه ارشادش شده بود سمبل "اسلام رحمانی" از طاغوت تا ولایت، در کلامش این بار آمده بود تا بگوید طعم شیرین آن "حیات طیبه" چه بود که سرمایه های عظیمی از جان و مال و آبرو در پای تحکیم آن گذاشته شد. موسوی آمده بود تا روح پرسشگری در این نسل را بار دیگر زنده کند و به این پرسش که آیا ما مردم شایستگیهایی را از دست داده بودیم که دیگر آن فضای روح انگیز را تجربه نمیکردیم؟ پاسخ دهد که "نه" چنین نیست؛ هنوز دیر نیست و هنوز راهمان تا آن فضای نورانی دور نیست.
در زمانه ای که گذار از سنت به مدرنیسم به شکاف نسلها دامن بیشتری می زند، او آمده بود تا نشان دهد میتوان معنوی زندگی کرد و در عین حال در امروز زیست. او که به یاد داشت جماعتی را که "عرضه اداره کردن یک نانوانی" را ندارند آمده بود تا بیاد آورد هشدارها را در باره این جماعت که بر همه مسندهای قدرت اینک سوار شده اند و "قلب آرمان" می کنند و پوستین وارونه به تن "جمهوری اسلامی". میر دربند که تنگ نظری های متحجران را که خون به دل امامش کرده بود هنوز نتوانسته بود از خاطر ببرد آمده بود تا درباره تحجر باز بگوید.
بارها گفت و کسی نشنید که "گریز از قانون به استبداد میانجامد." اینک موسوی در میان ما نیست. ماههاست که بهجز چند پیام کوتاه امیدبخش، چیز دیگری از او شنیده نشده است. اما آنچه موسوی در بحبوحه آتش و خون نوشت آنقدر حکیمانه است که می تواند نقشه راه سبزها برای این "مسیر زندگی جدید" باشد. موسوی که از هیچ چیز به اندازه رذالت دروغگویی رنج نمی برد، پدرانه، برادرانه و خیرخواهانه خواسته بود "نگذارید دروغگویان و متقلبان پرچم دفاع از نظام اسلامی را از شما بربایند و نا اهلان و نامحرمان، میراث گرانقدر انقلاب اسلامی را که اندوخته از خون پدارن راستگویتان است از شما مصادره کنند.
و این ملت بار دیگر پرچم آرمانهای بلند انقلاب را از دست کذابان خواهد ستاد و به وارثان صادقش خواهد سپرد. الیس صبح بقریب؟
0 comments:
ارسال یک نظر