آقای ابطحی، حالا می شود گفتگو کرد

ابراهیم نبوی
به نظرم چند جای تحلیل شما حاوی ایراد است. نامه من برای بررسی آن ایرادات است.

 

 آقای ابطحی عزیز!
 
در بلبشوی درگیری های اصلاح طلبان و اصولگرایان در سالهای اصلاحات، ابراهیم حاتمی کیا که معمولا به عنوان کارگردان حرفهایی را که باید بزند، در فیلمهایش نشان می دهد، با نگرانی نسبت به وضع سیاسی کشور و وضع سینما ضمن بیان مثالی، گفته بود: "در این توفان شن، ما نگران شترهای مان هستیم." واقعیت این است که گاه شرایط بحرانی کشور چنان دشوار می شود که چشم چشم را نمی بیند و زیر این آب گل آلود، یا در این جنگل مه آلود، نمی دانی داری جلو می روی یا دور می زنی یا به عقب برمی گردی. گفتگوی ابطحی در چنین شرایطی منتشر شد. حاصل اینکه او مورد هجوم وحشتناک و سنگین برخی حامیان جنبش سبز، یا برخی از طرفداران تندروی قرار گرفت و در این فضای هشت الهفت، ارتش سایبری نیز مثل همیشه آتش بیار معرکه شد.
 
همان آغاز کار، قصد داشتم پاسخ آنچه در مصاحبه آقای ابطحی آمده بود بگویم، اما دیدم که اصلا نه گوشی برای شنیدن آماده است و نه چشمی برای دیدن، ابهام و هیاهو چنان فراوان است که کلمه در میان فریاد گم می شود. در بخش اول نوشتم آن نکاتی را که برای درست خواندن متن ابطحی لازم می دانستم رعایت شود. حالا آب ها از آسیاب افتاده و به گمانم راحت تر می شود حرف زد. با این همه تذکر می دهم که از نظر من بسیاری از حرف های ابطحی را نمی توان شکافت، چون او نمی تواند پاسخ بدهد. مثلا اگر من از او بخواهم که رسما اعلام کند در انتخابات خرداد 88 تقلب شده بود یا نه، او چنین نظری را شاید تائید نکند. منظورم زبان بی زبانی نیست، در هیاهو و داد و فریاد، زبان معقول را کسی نمی شنود، چه رسد به زبان بی زبانی که اصلا گوئی وجود ندارد.
 
جناب ابطحی!
به نظرم چند جای تحلیل شما حاوی ایراد است. نامه من برای بررسی آن ایرادات است. طبیعتا لازم نمی دانم که به آنها پاسخ بدهید، اما اگر دوست داشتید و این امکان فراهم بود دوست می دارم که این گفتگو به صورت دو طرفه دربیاید.
 
اول، درباره احمدی نژاد، در مورد او گفته اید: "بعد از مدتی احمدی‌نژادی که در جایگاه سخت‌ترین مدافعان دینداری بود، ناگهان در جایگاه مدافع "لیبرالیسم فرهنگی" قرار گرفت. کسی که دنبال انترناسیونالیسم بود، یک مرتبه تبدیل به یک ناسیونالیست شد. به این ترتیب احمدی نژاد هم حامیان قدرتمند خود را از دست داد هم درون اصلاح‌طلبی به هیچ وجه ظرفیت حضور نداشت. عمده ترین مشکل احمدی‌نژاد این است که مخاطبان خود را نشناخت و فکر کرد که با شعار، می‌تواند مخاطبان رقبای خود را جذب کند و بدنه اصلاح‌طلبی را پشت سر خودش بیاورد."
 
این ها که گفتید درست است، مشکل اصلی احمدی نژاد این بود که می خواست بعد از دو دوره ریاست جمهوری که یک دوره آن با کودتای رهبری و نظامیان اتفاق افتاد، مثل بازی " پوتین- مدودوف" قدرت اجرایی را همچنان در دست بگیرد و خودش خوب می دانست که رهبری دیگر مایل نیست او به کارش ادامه دهد. به نظر من بازی اصلی احمدی نژاد، برای به دست آوردن توجه سبزها و اصلاح طلبان نبود، بلکه بدنه اجتماعی را هدف گرفته بود که در دوره آقای خاتمی پشت سر او قرار گرفتند و در انتخابات 88 پشت سر موسوی متحد شدند. او سعی کرد بازی را دوقطبی کند، یعنی از سویی با نشانه هایی مثل ایرانی‌گری و یا بازی دیگری بقول شما لیبرالیسم فرهنگی، رهبر و مدافعانش را تحریک به درگیری کند و با قهر کردن و سرپیچی از گفته های رهبری نشان بدهد که اگر بنا باشد کسی رودرروی رهبری بایستد، این احمدی نژاد است که چنین خواهد کرد. اتفاقا به نظر من او پیام اش را برای عموم جامعه فرستاد و مطمئنا بخش هایی از عوام با او همراهی خواهند کرد. ایجاد یک تضاد میان " رهبر- رئیس جمهور" و نمایش آن به مردم هدف اصلی او بود.
 
رهبری در این مورد چه می توانست بکند؟ یا باید او را برکنار می کرد، که این موضوع با کلاف پیچیده مشکلات حکومت در عرصه جهانی و بحران جدی مشروعیت و مقبولیت رهبری و شکاف جدی میان اصولگرایان، وضع را پیچیده تر می کرد، یا باید او را مثل استخوانی لای زخم تحمل می کرد. یعنی همان چیزی که احمدی نژاد می خواست. حالا احمدی نژاد نشانه هایش را برای بخش خاکستری جامعه فرستاده است. اتفاقا بخش خاکستری جامعه به نشانه های او چندان هم بی رغبت نیست، اما آنقدر از او دروغ شنیده که نمی تواند باورش کند. و حتی اگر باورش کند، دلیلی نمی بیند تا احمدی نژاد را به رهبر ترجیح دهد. در این میان آیت الله خامنه ای از قضا بازی را باخته است، او می خواست احمدی نژاد را سپر بلا کند تا مثل هاشمی و خاتمی بعد از آنکه دوره شان به سرآمد او را رها کند و راهی دیگر پیدا کند، اما احمدی نژاد کاسه کوزه ها را سر رهبری شکست.
 
دوم، افراطی گری در اصلاحات؛ گفته اید: "در بین ما جریاناتی هم به عنوان اصلاح‌طلب فعال بودند که مرز کاملا متفاوتی با اصلاحات مدنظر آقای خاتمی داشتند. آنها حق داشتند نظرات خود را بگویند، اما متاسفانه نظراتشان به نام اصلاح‌طلبی مطرح و بیشتر باعث شکست اصلاحات می‌شد تا قوت آن. انکار نمی‌کنم من هم در بسیاری از موارد نظرات افراطی داشتم که فکر می کنم باید خودم را نقد کنم."
 
به نظرم می رسد که دیدن برخی تندروی ها در اصلاحات، بخصوص در سال 78 و قبل از انتخابات مجلس ششم، درست است. اما فارغ از اینکه در جریان قتلهای زنجیره ای تندروی ها عملا منجر به لطمه خوردن به مطبوعات به عنوان زبان جنبش اصلاحات شد، اما مهم ترین دلیل ضربه خوردن اصلاحات، آن بود که رهبری در انتخابات مجلس ششم تازه متوجه شد که اصلاحات چه قدرت عظیمی دارد. تیری که به سوی سعید حجاریان شلیک شد، در حقیقت تلاشی بود از سوی تندروهایی که دولت احمدی نژاد را کنترل کردند و بعد از 1379 عملا تلاش کردند میان بدنه اجتماعی پرنشاط اصلاحات و رهبری آن، یعنی آقای خاتمی فاصله جدی ایجاد کنند. اگر چه تندروی ها باعث شد تا جنبش اصلاحات لطمه بخورد، اما دلیل اصلی ضرباتی که خوردیم، این بود که آیت الله خامنه ای رودرروی اصلاحات ایستاد و هر چه بدنه اجتماعی کوشید تا بتواند با همان نشاط سالها 77 و 78 پیش برود، فایده نکرد.
 
شاید وضع ما اجتناب ناپذیر بود، یا با کمی تخفیف بگویم که دشوار بود. در حقیقت تعریف اصلی جمهوری اسلامی یک حکومت شبه دموکراتیک بود که در صورت نارضایتی مردم باید اصلاح می شد و تغییر می کرد، اما رهبری آن را تبدیل به یک وضع دیکتاتوری کرده بود. در حقیقت اصلاح کشور، درهرحال به تغییر کامل حکومت می انجامد، این آن حرفی است که قرار است درباره آن با صدای بلند حرف نزنیم. چه اصلاحات آقای خاتمی در هشت سال دولتش، چه انتخاب موسوی، چه پیروزی جنبش سبز و چه اجرای شرایط آقای خاتمی در هر حال موجب تغییرات اساسی در حکومت می شود. این موضوع اجتناب ناپذیر است. این اتفاق همین حالا هم افتاده است.
 
وضع ایران سال 1375 را با سال 1390 اگر مقایسه کنیم می فهمیم که این تغییرات در حال رخ دادن است. در یک وضع منطقی دموکراتیک، طبیعی است که وقتی جنبشی مانند اصلاحات رخ می دهد یا مثلا جنبش سبز اتفاق می افتد، هر حکومتی به جای اعمال خشونت تلاش می کند قدرت را به آن بخش جامعه که از قدرت محروم است بدهد تا وضعیت متعادل شود. مثلا وقتی در طول بیست سال طبقه متوسطی شکل می گیرد که یک پنجم جمعیت کل کشور و بیش از نیمی از نیروی فعال جمعیتی را شامل می شود، قدرت باید به آنها منتقل شود. اگر چنین نشود، جامعه دائما در حال تنش خواهد بود.
 
این ده تا پانزده میلیون نفری که به قشر دانشگاهی ما اضافه شدند را نمی توان در دستگاهی ریخت و آنها را بی سواد کرد. این بیست میلیون کاربر اینترنت که با این وسیله ارتباطی و رسانه ای تجهیز شدند را نمی توان خلع ارتباط کرد. حکومت ایران مجبور است که تغییر را بپذیرد. اتفاقا تغییر در ایران در مقایسه با مصر و سوریه و لیبی بسیار آسان تر است و به همین دلیل است که کندتر رخ می دهد. شاید علت محافظه کاری کشور ما در این است که مردم در صورت تندروی چیزهای زیادی برای از دست دادن دارند، وضعیتی که ممکن است در سوریه یا لیبی چندان جدی نباشد. حکومت ایران مجبور است که یا تغییر را بپذیرد یا برود.
 
متاسفانه اصرار رهبری بر اشتباهات عظیم خودش هم جامعه را ویران می کند و هم انتقال منطقی قدرت را روز به روز دشوار تر می کند. متاسفم که بگویم اگر حکومت ایران مخالفان را به معنای اعم، یعنی همه مخالفان لائیک و سکولار و سبز و اصلاح طلب و چپ و غیره را در قدرت شریک نکند، یا باید با انقلاب مواجه شود و یا با حمله نظامی. دور نیست و دیر نیست که ببینیم به همین سادگی که خبر سقوط طرابلس را شنیدیم خبر فرار بشار اسد را می شنویم و خبر حمله آمریکا به ایران را می شنویم. فقط چشممان را ببندیم و به یاد بیاوریم که در همه مرزهای مان چه دوستی داریم؟ عراق و افغانستان و پاکستان زیر نفوذ آمریکا هستند، ترکیه و جمهوری آذربایجان هم که براحتی پایگاه آمریکا و ناتو می شوند و خلیج فارس هم که بطور کلی از دست ما رفته است.
 
پذیرش تغییر قانونی بهترین راهی است که پیش روی حکومت است. به این هم غره نشویم که اگر حکومت مصر در بیست روز سقوط کرد بخاطر وابستگی حکومتش به غرب بود. هیچ کشوری ضد غرب تر و مستبد تر و تندتر از حکومت لیبی در جهان تصور نمی شود کرد. امروز خانه قذافی لوکیشن فیلمبرداری سی ان ان و الجزیره شد. داستان اسطوره مردک مسخره قذافی تمام شد.
 
سوم، تفاوت جنبش سبز و اصلاحات؛ گفته اید که "من بین جنبش سبز و اصلاحات تفکیک قائلم. قبل از انتخابات هم خودم جزو جنبش سبز نبودم." و افزوده اید: "اینکه جریان اصلاحات از جنبش سبز خیلی ضربه خورد را قبول دارم و همیشه روی آن تأکید کردم، به همین دلیل هم رفتم سمت آقای کروبی. جنبش سبز را یک جنبش مرحله‌ای و گذرا می دانستم. جنبش سبز اگرچه جزئی از اصلاحات محسوب می‌شود اما به روش‌هائی که در آن اتخاذ شد و مواضع متناقضی که گرفته شد و یأس و ناامیدی که پراکند، انتقادهای زیادی دارم که اگر الآن آقایان موسوی و کروبی رسانه داشتند، حتما موارد متعدد انتقادات خودم به جریان سبز را علنا در رسانه آنان مطرح می‌کردم تا آنان نیز فرصت پاسخگوئی داشته باشند."
 
آقای ابطحی عزیز! طبیعی است که میان جنبش سبز و اصلاحات فاصله وجود دارد. اما این موضوع نیازمند توضیحی مبسوط است. نخست اینکه، جنبش سبز به معنای جنبش حامیان انتخاباتی میرحسین موسوی یک جنبش اجتماعی بود که در جریان انتخابات تشکیل شد و اتفاقا زیبا ترین و نرم ترین جنبش قابل تصور در انتخابات های همه این سالها بود. جنبشی که با طنز و شادی و زیبایی و هنر و موسیقی حرفش را زد و بسیار قدرتمند عمل کرد. شما مرد دوم ستاد جناب کروبی بودید، طبیعی است که نمی توانستید عضو جنبش سبز حامی موسوی هم باشید. اینکه شما به سمت آقای کروبی رفتید به دلیل این نبود که جنبش سبز به اصلاحات لطمه می زد، از قضای روزگار، حامیان آقای کروبی بسیار تندروتر از حامیان میرحسین بودند و نقطه ضعف های فراوانی در ستاد زیر نفوذ شما به کل جنبش لطمه زد.
 
جنبش سبز از همان آغاز با شیوه ای مسالمت آمیز عمل کرد و هرچه خشونت بود از سوی حکومت علیه آن اعمال شد. در طول دو سال این جنبش تبدیل به یک جنبش اجتماعی واقعی و عظیم شد؛ جنبشی که نه تنها همچنان رای خود را می خواهد، بلکه حقوق انسانی دیگری را هم می خواهد؛ جنبشی که بارها نشان داده است که وجود دارد و از صدقه سر قدرت همین جنبش است که حکومت اصرار دارد که اصلاح طلبان را به هر نحو به بازی قدرت بگیرد. جنبش سبز موفق شد بدنه اجتماعی را گرم نگه دارد و خوشحال است که شما هم خودتان را جزو این جنبش بدانید. تفاوت جنبش سبز و جنبش اصلاحات این است که جنبش سبز از بیرون حکومت و بالای حکومت با تغییرات برخورد می کند و جنبش اصلاحات می تواند خواسته های جنبش سبز را اجرا کند.
 
چهارم، تقلب انتخاباتی آشکار بود؛ گفته اید: " اتفاقات بعد از انتخابات یک اتفاقات یک مرتبه و پیش‌بینی نشده نبود. اطمینان به رای در طول این 16 -15 سال خدشه دار شده بود. این به معنای تقلب نیست. ردصلاحیت‌ها و ... که ریشه در سال‌های قبل داشت. بحران‌های کوچک که جمع شد، تبدیل شد به آن فضا. شخصیت کاندیداها هم در آن وضعیت موثر بود. مشکل بحران در شهرستان‌ها را هم نداشتیم. عمده اتفاقات تهران بود که آن هم به دلیل مسائل گذشته بود."
 
آقای ابطحی عزیز! بیشترین فشار بر شما و سایر زندانیان برای این بود که گروهی از زندانیان رسما بگویند که تقلبی صورت نگرفت. اگر حکومت می توانست چنین فرضی را اثبات کند، طبیعی بود که صورت مساله بکلی تغییر می کرد. چرا که در آن حال نه مقاومتی مشروعیت داشت، نه جنبش سبز معنی داشت و نه اصرار بر انتخابات آزاد جایی داشت. اما حکومت موفق نشد که این را اثبات کند. واقعیت چنان مخدوش است که این سیاهی و تباهی را به آب زمزم و کوثر هم نتوان شست. البته از شما ممنونم که آن یک جمله این به معنای تقلب نیست را یک جوری گفتید که سیخکی توی چشم مردمی که تقلب را به عینه دیدند نرود. آقای حسین باستانی دقیق ترین مقاله را در این مورد نوشت و هفت دلیل روشن را که از نظر ریاضی نشان می داد انتخابات با تقلب انجام شده اثبات کرد. حتما آن نوشته را خوانده اید.
 
من نمی خواهم استدلال های دقیق آقای باستانی را تکرار کنم. اما می خواهم توجه شما را به اقاریر متقلبانی که پس از دعوای میان احمدی نژاد و آیت الله خامنه ای پته همدیگر را روی آب ریختند جلب کنم. آقای مصلحی وزیر اطلاعات در جلسه هیات دولت در جریان درگیری با احمدی نژاد، وقتی او به 25 میلیون رای خودش استناد کرد، گفت: "آقای کامران دانشجو جزئیات آن رای را بهتر می داند." خود آقای احمدی نژاد برای اینکه تقلب را به گردن آقا بیاندازد، گفت: " آقا از ترس اینکه میرحسین رئیس جمهور شود از من حمایت کرد." او در فرصت دیگری گفته بود: "رای من بخاطر حمایت آقا کم شد." و از همه مهم تر موجی بود که یک جمعه در سراسر کشور توسط ائمه جمعه راه افتاد و احمد خاتمی و دیگران با کمال افتخار گفتند که "اگر حمایت رهبری نبود احمدی نژاد این قدر رای نمی آورد."
 
ابطحی عزیز!
 به نظرم شوخی می کنید. تقلب انتخاباتی که اساس همه اعتراضات ما و شما بود، ریشه در تحلیل ریاضیات آمارها داشت، این تخلف ها چنان گسترده بود که نشان می داد به احتمال قوی رای شماری صورت نگرفته است. مساله ردصلاحیت ها اصلا مساله ما در بحث تقلب نیست. ما در مورد آرای چهار نامزد مشخص و شمارش آرای آنان حرف داریم. در حقیقت اعتراض گسترده به تقلبی بود که جلوی چشم مردم اتفاق افتاده بود. این که گفته اید بحران در شهرستانها نداشتیم، بخاطر این بود که اصولا در ایران در انتخابات ملی، برخلاف انتخابات محلی اعتراض در استانها صورت نمی گیرد، اگرچه چنین اعتراضاتی در شهرهای دیگر هم وجود داشت.
 
رای شماری انجام نشد؛ قبل از اعلام نتایج دستگیری ها آغاز شد و کار به آنجا رسید که برای نخستین بار در جمهوری اسلامی نامزدهای انتخاب نشده دستگیر شدند. و تازه بعد از یک سال و ده ماه، با گسترش شکاف در حکومت و تغییر برخوردهای احمدی نژاد، خود حکومتی ها از تقلب حرف زدند. از نظر شما، حمایت رهبر از احمدی نژاد که به گفته همه حامیان رهبر و بطور مشخص صورت گرفت، تقلب آشکار در انتخابات نیست؟ کمک مالی وزیر کشوری که انتخابات را برگزار می کند تخلف انتخاباتی نیست، از همه چیز گذشته، خود صاحب عله گفته است که رهبری از هراس انتخاب شدن میرحسین موسوی جانب او را گرفت و در تخلفی آشکارتر از همه، قبل از اعلام نتیجه انتخابات، پیروزی تائید نشده احمدی نژاد را تبریک گفت.
 
فرض بر این است که مسئولان کشور و مجلس و روحانیون و شورای نگهبان همه می دانستند که تقلب شده است، در صورتی که چنین فرض کنیم، آیا بعد از اعلام پیروزی احمدی نژاد توسط رهبر تنها راهی که پیش پای مسئولان بود، آیا این نبود که باید رهبری را برکنار می کردند؟ من می دانم که تمام فشاری که شما تحمل کردید، برای آن بود که اعلام کنید که در انتخابات تقلب صورت نگرفت. من اصراری ندارم که شما به همه نظرات من در این مورد پاسخ بدهید، ولی مطمئنم که ابطحی باهوش که جزو اصلی ترین معترضان به تقلب بود، خودش می داند که بی دلیل اعتراض نکرده است.
 
پنجم، اصلاحات و جنبش سبز؛ گفته اید که " من اصلاحات را یک پروسه درازمدت می‌دانم که در بدنه جامعه جاری است و باید بماند و حتی مخالفان آن هم باید تلاش کنند بماند. به همین دلیل هم فرق می‌گذارم بین یک پروژه‌ای به عنوان جنبش سبز که برای یک انتخابات طراحی شده بود با پروسه‌ای درازمدت به نام اصلاحات."
 
حرف شما از یک سو درست است و آن این که اصلاح طلبی پسندیده ترین شیوه بهبود وضع کشور در هر شرایطی است. از همین روست که بدنه اصلی جنبش سبز نیز همواره تلاش کرد و می کند تا تندروی هایی را که با رویکرد انقلابیگری در میان حامیان این جنبش شکل می گیرد خنثی کند. اما "جنبش سبز" یک پروژه انتخاباتی ستاد موسوی نیست. جنبش سبزی که پس از 22 خرداد آغاز شد، با جنبش سبزپوشانی که از موسوی حمایت می کردند، تفاوت دارد. جنبش سبز امروز، نه تنها انتخابات آزاد می خواهد، بلکه در جستجوی اعاده حقوق مردم و مبارزه با تبعیض های مختلفی است که در جامعه ایران وجود دارد. از این رو جنبش سبز، اعم از جنبش اصلاحات است.
 
اگر جنبش سبز را حرکتی شبیه جنبش حقوق مدنی مردم آمریکا بدانیم، رفتار سیاستمدارانی که با تصویب قوانین مختلف حقوق مدنی را برای اقلیت های مختلف و زنان آمریکایی بوجود آوردند، مثل جنبش اصلاحات است. از همین رو جنبش سبز یک جنبش اجتماعی با رویکردهای فرهنگی، سیاسی، بین المللی، هنری است. اما اصلاحات در حقیقت منشاء اصلی ایجاد جنبش سبز و سویه سیاسی آن است. اصلاحاتی که از کوچکترین تغییر در دولت آغاز می شود و ممکن است به تغییر کل حکومت از طریق قانون بیانجامد. این تاثیر متقابل جنبش سبز و جنبش اصلاحات است.

ششم، انتخابات؛ گفته اید که: " با توجه به اینکه جنبش سبز از اعتراض به "مدیریت و شکل برگزاری انتخابات" آغاز شد و چیزی هم تغییر نکرده و بر اساس همان قانون و مدیران و مجریان انتخابات مجلس هم برگزار می‌شود، بر این مبنا نمی دانم شرکت در انتخابات را چگونه می‌توانند توجیه کنند، علامتی هم برای شرکت آنها نمی‌بینم." و اضافه کردید: " اما جریان اصلاحات از نظر مبنایی می تواند در انتخابات شرکت کند، چون همواره به "اصلاح از درون" در هر شرایط فکر کرده است. اما در شرایط فعلی اصلاحات به عنوان یک جریان سیاسی اگر بخواهد در معرفی کاندیدا و ساماندهی نیروها برای تشکیلات حزبی فعال باشد، این ظرفیت و امکان را ندارد."
 
آقای ابطحی عزیز!
گفته شما درست است، اما فرض شما فرض درستی نیست. اینکه انتخابات بخواهد با همان شیوه و مدیریت برگزار شود، طبیعی است که جنبش سبز در آن شرکت نخواهد کرد. اما آنچه آقایان موسوی، خاتمی و هاشمی بارها گفته اند، برگزاری انتخابات آزاد و سه شرط دیگری است که حکومت باید به آن گردن بگذارد تا بدنه جنبش سبز از اصلاح طلبان حمایت کند. تصور اینکه حکومت بخواهد از انبوه مردمی که مخالف حکومت هستند و پس از 22 خرداد 88 جمعیت آنان افزونی یافته و بسیاری از حامیان رهبری و احمدی نژاد نیز حالا منتقدان جدی حکومت محسوب می شوند، سوء استفاده کند، با چند بازی در فضای سیاسی اجتماعی، بازکردن اندک درها و آزاد کردن بی سروصدای زندانیان، بازی انتخاباتی برخی دوره های قبلی را تکرار کند، این اتفاق نخواهد افتاد.
 آنچه شما می دانید و حکومت نیز می داند، این است که مردمی که با زور گلوله و گاز اشک آور و نیروی ضد شورش به خانه های شان رفتند، زنده اند و دوست دارند در تغییرات سیاسی به شکلی دخالت کنند و در صحنه سیاست حاضر شوند که هم حضورشان موثر و واقعی و نتیجه بخش باشد، و هم از فضای آزادی برای نمایش مردمی که از این وضع رضایت ندارند، استفاده کنند.
 
آنچه به من امیدواری می دهد، صداهای مختلفی است که حتی از اردوگاه اصولگرایان بلند می شود، عقب نشینی شورای نگهبان است که بی سروصدا می خواهد اصلاح طلبان را وارد بازی کند، جمعیتی عظیم از رهبران میانی اند که شاید ده ها هزار نفر باشند و این جمع دو سال مداوم است که سیستم های ارتباطی را برای روزهای تغییر آماده می کنند، امید بزرگ من به همه گفتگوی عظیمی است که در این دو سال در میان مردم صورت گرفته و آنها دیگر می دانند از میان پرگوهای وراج اپوزیسیون کدام شان دانایی و توانایی تحلیل شرایط را دارند و از میان مخالفان کدام ها ساده لوح های قدرت طلبی هستند که مردم را فقط به عنوان بازیچه و گوشت دم توپ می دانند. گفتگوی بزرگی در این سالها صورت گرفت. شعارها دیگر توجه آدمها را جلب نمی کند، آنچه بدنه اجتماعی را به تحرک می آورد، تغییر وضع فضاحت باری است که به دلیل حکومت دولتی بی لیاقت با روش های ممکن و مسالمت آمیز است، یعنی همان که از آغاز موسوی و کروبی به عنوان پیشروان جنبش سبز آغاز کردند و ما آن را ادامه خواهیم داد.
 
آقای ابطحی عزیز!
 زمانی به گل آقای ما و شما که می دانم چقدر دوستش داشتید و چقدر دوستتان داشت، گفتم نشریه مرتضی آوینی می خواهد با شما مصاحبه کند، مصاحبه می کنید؟ گفت: نه پسرجان، اینها خطرناکند. گفتم: آقای صابری! نشریه سوره را برایتان گذاشته ام، ببینید. خواهید دید که خیلی عوض شده. یکی دو روزی بعد تصمیم گرفت مصاحبه کند. و این کار را کرد. علی مطهری و بسیاری از اصولگرایانی که متاثر از واقع بینی، دلسوزی برای کشور، سلامت وجود، شرافت فردی و رابطه با جامعه رویکردی بواقع اصلاح طلبانه دارند، دوستان ایران آینده اند. ایرانی که تا امروز تغییرات عجیب و غریبی کرده است و تغییرات عجیب و غریب تری خواهد کرد.
 
وقتی از زندان بیرون آمدم هم ترسیده بودم و هم ملاحظه می کردم، اما واقع گرا نشده بودم؛ شما گفته اید زندان شما را واقع گرا کرده است. می خواستم بگویم این فقط شما نیستید که واقع گرا شدید، من هم پس از آمدن به یک دنیای بدون سانسور و آزاد و بدون کنترل، یعنی بعد از هفت سال زندگی در فرنگ، بسیار واقع گراتر از آن روزهای خودم شده ام. در میان دوستانم مردان و زنان بسیاری را می شناسم که سالهاست در فرنگ زندگی می کنند، بسیاری از آنها در این دو سال تازه یاد گرفتند واقع گرا باشند و ایران را چنان که هست ببینند، نه چنان که توهم می کنند. عباس عبدی می گفت: کوره واقعیت هر سخت سری و سخت اندیشی را آب می کند. واقعیت تصمیم گرفته است که ایران فردا بهتر از ایران امروز باشد، به همین دلیل هم ما پیروز خواهیم شد، ما و شما. برایتان روزهایی زیبا و پر از امید و پیروزی و شادی آرزو می کنم.
 
*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

0 comments:

ارسال یک نظر