هدای هدایت جنبش


اشتباه می­کنید. ما شهادت­طلب نیستیم. باور کنید این شهادت است که دنبال ماست. هر چه ما از او می­گریزیم، اوست که سرانجام ما را می­یابد. من فکر می­کنم اینجا یک اشتباه روش­شناختی صورت گرفته: شما هی دیده­اید که ما شهید می­شویم، نتیجه گرفته­اید که اینها شهادت­طلب اند. نه! خانمها و آقایان شرق­شناس و اسلام­شناس و ایران­شناس و هرچی­شناس! نه! ما عمری را در گریز از خشونت به سر برده­ایم. به سر برده­ایم؟ فحش خورده­ایم. انگ سازشکاری و بی­عملی و ترسویی و استحاله­چی بودن و ... اینها را از جماعت همیشه­سربلندِ همیشه­رادیکالِ هر دو طرفِ تاریخ خورده­ایم.

بگذارید شواهد ارائه کنم: آقای ما حسین بن علی (ع). این حرفهای «خطیبان حرفه­ای» را دور بریزید و خودتان زندگی­اش را خوب، عینی، مطالعه کنید. ایشان اگر شهادت­طلب بودند، چرا باید در 60 سالگی شهید شوند؟ 60 سالی که در آن مثل برادر بزرگترشان و به پیروی از ایشان حتی به صلح با معاویه هم تن دادند. نمونة نزدیکتر؟ همین هاله­خانم. مادر صلح. دختر دو نفر از صلح­طلب­ترین آدمهای روزگار و بل تاریخ. آخر آدم اگر شهادت­طلب باشد که تا 50 سالگی دوام نمی­آورد. آدم اگر شهادت­طلب باشد که صبح نمی­رود به قاتلانش نان بربری تازه با پنیر تعارف کند. باز هم نزدیکتر؟ هدی. او هم در 52 سالگی شهید شد. اصلاً شما کدام شیفتة «حنیف کبیر» را دیده­اید که این همه «اصلاح­طلب» باشد؟ زندان بیفتد و کتک بخورد و باز هم اصلاح­طلب بماند. هی بگوید از خشونت باید پرهیز کرد و هی هر دو طرفِ خشونت – یکی دشمن خونی حنیف و دیگری مدعی پیروی از او و مصادره­کنندة نامش - بزنند توی دهانش. اولی از کار بیکارش کند و سخنرانی­اش را به هم بزند و زندانش کند و شکنجه­اش کند و .... آن دیگری مدام انگش بزند و سخنرانیها و کتابهایش را که در آنها نام حنیف را زنده کرده، سوپاپ اطمینان و ترفندی بخواند برای آنکه جوانها جذب «آنها» نشوند. آدم اگر شهادت­طلب باشد که نمی­رود موسسه پژوهشهای تأمین اجتماعی! آدم اگر شهادت­طلب باشد که
نمی­رود در مورد سازمانهای غیردولتی تحقیق کند! آخر آدم اگر شهادت­طلب باشد که نمی­رود سیستان و بلوچستان!

باور کنید ما نه شهادت­طلب ایم، نه خشونت­طلب. یا اینها را به ما بسته­اند یا شما دچار اشکال روش­شناختی شده­اید. به یک همبستگی ساده اکتفا نکنید. بروید مطالعة کیفی کنید. ببینید در عمق ذهن ما چه می­گذشته؟
در طول عمر ما چه می­گذشته؟ آیا ما دنبال شهادت بوده­ایم؟ یا شهادت عمری را دنبال ما بوده و هی کمین کرده و ما دررفته­ایم، هی کمین کرده و ما دررفته­ایم، هی کمین کرده و ... عاقبت در بزنگاهی ما را گیر آورده که دیگر گریزی از آن نداشته­ایم. دیگر راهی نمانده بوده که نرفته باشیم. دیگر ترفندی نبوده که به آن متمسک نشده باشیم. ببینید! ما «طالب» شهادت نیستیم؛ «مطلوب» اوییم: انگار جان می­دهیم برای شهید شدن. ما همیشه وقتی شهید شده­ایم که همة راهها بسته بوده جز شهادت. ما همیشه وقتی شهید شده­ایم که «رفیق ره­گشا» خواسته با شهادت ما راهی ناگشوده را بگشاید. راهی به آزادی، راهی به حقیقت.

*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

0 comments:

ارسال یک نظر