جرس: مصطفی تاجزاده در دومین نامه سرگشاده اش خطاب به حسین شریعتمداری می نویسد:" به باور من شما به دشمن نیاز دارید تا بتوانید به زعم خود به حاکمیت خویش ادامه دهید، همچنان که دولت آمریکا به دشمن احتیاج دارد تا جهان را در کنترل خود نگه دارد. هر دو طرف "دشمن خواه" و "دشمنطلب" بوده و هر کدام از منظری "خطر سبز" را بهانهای برای تداوم استیلای خود و نقض حقوق مخالفان، آمریکاییها در جهان و شما در ایران، قرار دادهاید."
به گزارش تحول سبز، تاجزاده در این نامه سرگشاده، که از مجموعه نامه هایی است که پیش از این وعده انتشار آن را داده بود، می نویسد:" با وجود اهمیت و نقشی که در عمل برای دشمن و در وادی نظر برای "دشمن شناسی" قائلید، اجازه میخواهم به اطلاعتان برسانم که اتفاقاً بزرگترین خطای شما در همین "دشمن شناسی" است."
متن کامل این نامه در پی می آید:
به نام خدا
جناب آقای حسین شریعتمداری
نماینده محترم ولی فقیه و سرپرست روزنامه کیهان
با سلام؛
نامه دوم را با بحث درباره "دشمن" آغاز میکنم که محور مقالات، گزارشها، مصاحبهها، عکسها، کاریکاتورها، تیترها و سوتیترهای کیهان است و چنان جایگاه رفیعی نزد کیهانیان دارد که اگر با شما بود، قرآن کریم را نه کتاب "توحید" که کتاب "شیطانشناسی" یا "دشمنشناسی" میخواندید و بهترین راه خداشناسی را نه در "معرفت نفس" و شناخت انسان، که در "شیطان – دشمن شناسی" اعلام و اصول کافی را نه با "کتاب العقل" که با "کتاب الخصم" یا "کتاب الشیطان" آغاز میکردید.
چنانچه شما از پیامدهای این کار نگران نبودید، این شعار را در سر در کیهان نصب میکردید که "من عرف شیطانه، عرف ربه" یا "من عرف خصمه، عرف ربه" و اگر حمل بر اتهام زنی نکنید، باید بگویم "دشمن" در ذهن و اندیشه جنابعالی و همکفرانتان چنان جایگاه رفیعی یافته است که با اینکه خود را "ولایتی" میخوانید، فقط از "تبری" سخن میگوید و جایی برای "تولی" باقی نگذاشتهاید.
چنان مجذوب "اشداء علی الکفار" شدهاید که "رحماء بینهم" فراموشتان شده است. از دیدگاه شما، دشمن، نعوذ بالله، سایه به سایه خداوند در همه جا حضور دارد و سرنخ همه نارساییها، جهلها، ضعفها، عقب ماندگیها، فسادها، کمبودها و مشکلات جامعه ما در دستان اوست. در این زمینه جا پای حزب کمونیست شوروی گذاشتهاید که در همه جا امپریالیسم و ایادیاش و توطئههایش را میدید و سرانجام نه آمریکا، که خود از پا در آمد.
جناب آقای شریعتمداری!
با اینکه مدتی است دیگر این ایده مارکسیستی را ترویج نمیکنید که قطار انقلاب در هر ایستگاه عدهای را پیاده میکند تا به خلوص کامل برسد، که نتیجهاش این خواهد بود که در نهایت جز لوکوموتیوران و چند حواریاش کسی در قطار باقی نخواهد ماند، اما مشی خود را تغییر نداده و عملاً در همان مسیر در حال حرکتید. به باور شما کیهانیان دو نگاه بیشتر وجود ندارد؛ دیدگاه حق یا ولایت فقیه که منطبق بر نگرش و ولایت معصوم(ع) است و دیدگاه باطل یا دشمنان که همان پیروان شیطانند و با اتکا به همین نگرش ادعا میکنید هر کس نه فقط به ولایت فقیه، بلکه حتی اگر به شخص ولی فقیه "اعتقاد" نداشته باشد، "غیر خودی" است. یعنی از جرگه ایمانیان بیرون است و در جبهه دشمن – شیطان قرار دارد. بنابراین نمیتواند از حقوق مدنی، سیاسی و فرهنگی بهرهمند شود.
به باور شما سخن ولی فقیه، سخن امام زمان (عج) و در حقیقت سخن خداوند است و در برابر آن تنها شیطان است که به مخالفت میایستد. به این ترتیب با برداشتی غلط از "ولایت فقیه"، جهان و ایران را به "دارالحرب" و "دارالاسلام" تقسیم و آن را به "دارالولایه" و "دارالشیطان" تقلیل دادهاید و با دوگانه "یا چفیه، یا وی. اُو. ای" (VOA صدای فارسی رادیو آمریکا)، راه سومی برای هموطنان خود قائل نیستید. "یا با ما، یا بر ما" شعار شما و "هر کس با ما نیست، با دشمن است" استراتژی کیهانیان است؛ همان شعاری که در صدر اسلام اول بار "خوارج" سر دادند و مهمترین مدافع آن در قرن بیستم استالین بود. اینکه شما و دوستانتان رسماً از تک حزبی بودن نظام ولایت سخن میگویید، جناحبندی سیاسی را نفی میکنید، منتقدان را خس و خاشاک میخوانید، هر منتقد یا مخالف سیاستهای جاری کشور را مستقیم یا غیر مستقیم با دولتهای آمریکا و انگلیس مرتبط میدانید، شرط بهرهمندی ایرانیان از حقوق قانونی خود را نه التزام به قانون اساسی بلکه ایمان به شخص رهبر مینامید، انتقاد به رهبر را ولو مشفقانه و خیرخواهانه و با رعایت کامل ادب و احترام، توهین به رهبری و در نتیجه جرم میشمارید و حمایت از یک نامزد را در برابر نامزد مطلوب رهبری، مخالفت با ایشان و در نهایت مخالفت با پیغمبر و خدا به حساب میآورید و منتقد مشفق را به زندان میاندازید، علتش چیزی جز اعتقاد به دوگانه "معصوم – شیطان" نیست که آن را در همه عرصهها، حتی در رقابتهای سیاسی و انتخاباتی اشخاص و احزاب حتی مسلمان، اما دارای گرایشهای متفاوت در درون جمهوری اسلامی جاری و ساری ساختهاید. وقتی رقیب انتخاباتی "دشمن" خوانده میشود که یک طرف معصوم است یا وصل به او، آیا طرف دیگر جز "دشمن" یا "شیطان" و پیروانش کس دیگری خواهد بود و سزای چنین فرد یا افرادی جز سرکوب و زندان است؟
جناب آقای شریعتمداری!
با وجود اهمیت و نقشی که در عمل برای دشمن و در وادی نظر برای "دشمن شناسی" قائلید، اجازه میخواهم به اطلاعتان برسانم که اتفاقاً بزرگترین خطای شما در همین "دشمن شناسی" است. البته حق با شماست که دولتهای آمریکا و انگلستان با استقرار هیچ رژیم مستقلی در ایران – چه ملی باشد مانند عصر دکتر مصدق و چه دینی باشد مانند جمهوری اسلامی – موافق نیستند و اگر بتوانند آن را ساقط میکنند. اما جایگاه دشمن در منظومه فکری شما و راه مقابله شما با توسعه طلبی قدرتهای بزرگ، به ویژه در برابر دولت آمریکا اشتباه است.
واقعیت آن است که دولت آمریکا با استقرار یک رژیم مستقل و متکی به مردم در میهن ما مخالف است. علت آن نیز روشن است: ایران هم دارای ذخایر عظیم نفت و گاز است، هم موقعیت ویژهای در خاورمیانه و خلیج فارس دارد و هم یک بازار بزرگ ۷۰ میلیونی ارزیابی میشود. ما مخالفت دولت آمریکا را در زمان دولت قانونی و ملی دکتر مصدق نیز دیدیم. اما راه دفاع از استقلال، یکپارچگی سرزمینی و منافع ملی آن نیست که با آزادی و حقوق شهروندی مبارزه کنیم. نتیجه چنین روشی افزون بر ضربه زدن به منافع ملی، آسیبپذیر کردن تمامیت ارضی کشور و حتی استقلال آن و نیز ایجاد مانع در توسعه همهجانبه میهن، آن است که نظام سیاسی آمریکا عملاً تطهیر میشود، زیرا به کاخ سفید اجازه میدهد در نقش مدافع حقوق بشر و دموکراسی و در اینجا حامی حقوق مردم ایران ظاهر شود.
به همین دلیل "نگاه به خارج" و "گرایش به آمریکا" با کمال تأسف در ایران رو به افزایش است. آیا میدانید دیدگاهی که اساس آن بر "دیگری مساوی با دشمن" قرار دارد، خود غربی است و نخستین بار توسط شرقشناسان تئوریزه و سپس ترویج شد؟ در هر حال پیامد سوء چنین نگرشی فقط آن نیست که موجب فرافکنی ضعفها، خطاها، بیکفایتیها و فساد در حکومت به نام مبارزه با دشمن میشود و ما را از اصلاح امور باز میدارد. ضرر بزرگ دیگرش آن است که مانع بهرهبرداری ما از استعدادهای ملی و نقاط قوت جامعه مدنی و نهادهای آن میگردد که بزرگترین مؤلفههای "قدرت نرم" هستند.
به این ترتیب "دشمن شناسی وارونه" باعث میشود که "دوست شناسی" انسان اشتباه و نادرست از کار درآید و حتی در مواقعی، دوست را دشمن ارزیابی میکنید. نگاه دشمن محور و دشمن طلب شما و راهبرد و ادبیات دشمنزا و دشمنزاد و منش دشمنخو و دشمنجوی شما نه تنها انسجام و وحدت ملت ما را در نهایت تامین نکرده و جامعه را شقه شقه میکند، بلکه دستیابی به پیشرفت همه جانبه، عادلانه و انسانی را محقق نکرده و در نهایت به سود همان قدرتهای بزرگ تمام خواهد شد.
همچنان که نگرش استراتژی مقابله حزب کمونیست شوروی در برابر ایالات متحده آمریکا غلط بود و دشمن دیرینه آنان، یعنی امپریالیسم کمال بهرهبرداری را از دشمن شناسی وارونه روسها به عمل آورد و "سقوط سوسیالیسم واقعاً موجود" را به معنای پیروزی چشمگیر سیاسی خود خواند و بعضی آمریکاییها چنان خشنود و مغرور شدند که از "پایان تاریخ" سخن گفتند.
اکنون نیز اندیشه و عمل و ادبیات طالبان و القاعده در برابر غرب و آمریکا غلط است و مورد سوء استفاده کینهتوزترین دشمنان اسلام و پیروانش قرار گرفته و توجیهگر جنگ و تجاوز شده است. بنابراین از این گزاره که دولت آمریکا درصدد یا مایل است رژیمهای وابسته به خود یا مدافع منافع آن کشور را در منطقه حساس خاورمیانه و خلیج فارس مستقر کند، اولاً هرگز نباید نتیجه بگیریم که ما بدون داشتن دشمن نمیتوانیم وحدت جامعه را حفظ کنیم، ثانیاً عملکرد غیرانسانی و تجاوزکارانه دولت آمریکا در منطقه نباید ما را به این نتیجه برساند که دموکراسی و حقوق بشر فاقد اصالت بوده و دروغ و فریب هستند.
ثالثاً با روشهای انسدادی و سرکوبگرانه میتوانیم با توسعهطلبی دولت آمریکا مقابله کنیم و به پیروزی برسیم. بر این اساس و با کمال تأسف باید بگویم که هم انسانشناسی، هم ایرانشناسی و هم دشمنشناسی شما نادرست است، چرا که نه به مولفههای واقعی وحدت و انسجام جامعه ما آگاهی دارید و نه به توسعهطلبی دولت آمریکا، بلکه آنچه باعث تداوم نظام سیاسی آمریکا و حتی قدرت برتر آن در جهان شده است را به چالش کشیدهاید.
در حقیقت شما به نام مقابله با توطئههای دولت آمریکا، با دموکراسی و مولفهها و نهادهایش در ایران به جنگ برخاستهاید و در این توهم به سر میبرید که با این روش میتوانید از وحدت، امنیت و منافع ملی دفاع کنید، حال آنکه همه آنها را آسیبپذیر کردهاید و حتی قادر نیستید در بلندمدت حاکمیت خویش را بر جامعه تداوم بخشید. نگرانی آن است که زمانی متوجه شوید راهتان خطاست که رهبران حزب کمونیست روسیه از توهم خودساخته خویش خارج شدند. یعنی همان وقت که دیدند به جای ایالات متحده آمریکا، اتحاد جماهیر شوروی فرو پاشید. به بیان روشن نگرش تک بعدی به انسان و درک استبدادطلبانه از وحدت ملی و دیدگاه سطحی به جامعه و نظام سیاسی آمریکا موجب شده است که به نقاط قوت و فضائل آن سیستم (آزادی اندیشه، بیان، قلم، مطبوعات، احزاب، تجمعات و انتخابات) بتازید و با دموکراسی و حقوق شهروندی دشمنی بورزید و در نقطه مقابل نقاط ضعف و رذایل نظام سیاسی آمریکا را که در رأس آنها نقض حقوق ملتها و حمایت از دیکتاتورها به نام حفظ امنیت و منافع حیاتی ایالات متحده قرار دارد، دستمایه شیوه حکومتی خویش قرار دهید.
جناب آقای شریعتمداری!
برای اینکه ادعای مرا اتهامی بیپایه قلمداد نکنید، توجه جنابعالی را به اعمال استانداردهای دوگانه توسط دولت آمریکا جلب میکنم که حقوق دموکراتیک را برای شهروندان خود کم و بیش رعایت میکند، اما در سیاست خارجی معیارش صرفاً منافع و امنیت آمریکا، البته از دید رهبران کاخ سفید است. به همین دلیل برخی از متحدانش، دولتهای دیکتاتور هستند. نقض حقوق بشر در این کشورها کمتر مورد انتقاد مقامات آمریکایی قرار میگیرد و در مواردی نیز با سکوت مطلق آنان مواجه میشود. متأسفانه شما نیز بر اساس معیارهای دوگانه رفتار میکنید، با این تفاوت که بر خلاف آمریکا، ملت خود را شایسته بهرهمندی از حقوق و آزادیهای دموکراتیک و قانونی نمیدانید، ولی در عرصه جهانی از حق حاکمیت ملتها بر سرنوشت خود، انتخابات آزاد، حقوق بشر، چرخش آزاد اطلاعرسانی و حق اعتراض مردم دفاع میکنید.
وجه اشتراک شما با جنگطلبان آمریکایی در "صغیر دانستن" ملت ایران و حکومت بر آنان بر پایه زور و ترس است. به ایده خطرناک لزوم "حفظ رهبری آمریکا در جهان به هر قیمت" توجه کنید. ترجمه نظریه فوق نزد شما راهبرد "کسب و حفظ قدرت به هر قیمت" است. در واقع همانطور که دولت آمریکا هرجا منافعش اقتضا کند، حق حاکمیت ملتها و دیگر حقوق آنها را (آخرینشان در افغانستان و عراق) نقض میکند، شما نیز همین حق را برای خود قائلید و حقوق فردی و جمعی ملت ایران مانند آزادی اندیشه، بیان، قلم، مطبوعات، انجمنها، اتحادیهها، اعتراضات، احزاب، انتخابات و … را از یکسو و از سوی دیگر ممنوعیت بازداشتهای غیر قانونی، شکنجه، شنود، تشکیل دادگاههای سیاسی و مطبوعاتی بدون حضور هیات منصفه و محرمانه و … که در فصل سوم و پنجم قانون اساسی مورد تاکید و تصریح واقع شده است را نقض میکنید.
البته دلیل آن را "مقابله با توطئههای دشمن" میخوانید. در حقیقت همانگونه که کاخ سفید با سوء استفاده از جنایت ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ فضای جهان را نظامی و جنگی کرده و به نام مبارزه با "تروریسم" به توجیه "جنگ" و اشغالگری پرداخته است، جنابعالی و جناح متبوع شما به بهانه خنثیسازی توطئههای دولت آمریکا، فضای ایران را نظامی و جنگی کرده و به اسم مقابله با "انقلاب مخملی"، کودتای انتخاباتی به راه انداختهاید. فرق شما با حاکمان آمریکایی این است که ادعا میکنید هیچ خطری ایران را تهدید نمیکند و درعین حال میکوشید نظامیان را در همه عرصههای سیاسی، انتخاباتی، اقتصادی، فرهنگی، آموزشی و اطلاعرسانی حاکم کنید. البته به زعم خود این تناقض را با تمسک به ایده "جنگ نرم" برطرف کردهاید. غافل از آنکه حتی اگر بپذیریم پدیدهای به این اسم وجود دارد، راهحل آن نظامی و جنگی کردن کشور نیست. در طول تاریخ و در همه جای جهان نظامیان فقط به کار "جنگ گرم" آمدهاند و میآیند نه "جنگ نرم". به همین دلیل است که میگویم "جنگ نرم" از نظر شما کیهانیان یعنی "جنگ با دموکراسی و نهادهای دموکراتیک"، "جنگ نرم" یعنی انحلال احزاب قانونی تا جا برای حزب غیر قانونی پادگانی باز شود، جنگ نرم یعنی قلع و قمع قلم و مطبوعات تا فقط یک صدا در جامعه حاکم شود، جنگ نرم یعنی برتری مداحان و مجیزگویان بر عالمان و روشنفکران درد آشنا، جنگ نرم یعنی نظارت حکومت بر ملت به جای نظارت ملت بر حکومت، جنگ نرم یعنی نفی انتخابات آزاد تا اقلیت حاکم بر سرنوشت ملت شود، جنگ نرم یعنی تعطیلی علوم انسانی و اجتماعی، جنگ نرم یعنی به اسارت و زندان کشاندن آزادهترین و فرهیختهترین شهروندان، جنگ نرم یعنی نفی تکثر و تنوع و راه انداختن اجتماعات حکومتی و جلوگیری از راهپیماییهای مردمی و در صورت برپایی چنین اجتماعی، سرکوب خونین آن، جنگ نرم یعنی فضای مجازی را پلیسی کردن تا آخرین مجاری اطلاع رسانی آزاد نیز مسدود شود، جنگ نرم یعنی استیلای دروغ و فریب و نفاق بر صداقت و کارآمدی و دوراندیشی و در یک کلام جنگ نرم یعنی جابجایی مسائل اصلی و فرعی با یکدیگر و گماردن آدمهای کوچک برای کارهای بزرگ و انسانهای بزرگ برای امور کوچک. جنگ نرم یعنی حاکمیت نظامیان تا به جنگ کرامت، حرمت و حقوق مردم ایران زمین بروند.
طنز تاریخ را ملاحظه میفرمایید؟ در دوره جنگ گرم و ایام دفاع مقدس، حکومت در ایران نظامی نشد، اما در عصر جنگ نرم، نظامیان در همه عرصهها حاکم شدهاند! اگر واقعاً معتقدید "جنگ نرم" آغاز شده، آیا راه مقابله با آن تقویت "اقتدار نرم" جامعه است یا توسعه نظامیگری؟ آیا در چنین شرایطی پادگانها باید دانشگاه شوند یا لازم است دانشگاه را پادگان کرد؟ آیا ژنرالها باید همچون اساتید دانشگاهها عمل کنند و افسران، دانشجو شوند؟ یا آنکه دانشجویان افسر شوند و از استادان توقع داشت که همچون ژنرالها، آن هم در شرایط جنگی رفتار کنند؟
نماینده محترم ولی فقیه
جنابعالی و دوستانتان عملاً "حفظ نظام اوجب واجبات است" را به این معنا تفسیر میکنید که "حفظ مقامات و حاکمان کنونی به هر قیمت و روش اوجب واجبات است". به این ترتیب از لوازم اصلی استقرار و ثبات یک نظام سیاسی، آن هم در عصر اینترنت و ماهواره که دموکراسی خواهی و تأمین حقوق بشر در رأس مطالبات ملتها قرار دارد، عامدانه روی بر میگردانید. شما آگاهانه دیدگاه آقای مصباح یزدی را در صدر مینشانید، آنجا که علناً میگوید برای رسیدن به هدف مقدس، که ظاهراً حفظ جمهوری اسلامی است، استفاده از هر وسیلهای مباح است، حتی اگر غیر مجاز و نامشروع باشد.
با چنین تفسیری از اسلام و نظام، آیا حق ندارم اعلام کنم شما "فضائل" اجتماع و نظام سیاسی آمریکا (دموکراسی و حقوق بشر و آزادیهای مدنی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی) را واگذاشتهاید و"رذائل" آن (ماکیاولیسم سیاسی در عرصه بینالملل و توجیه تجاوز به حقوق و منافع ملتهای دیگر در جایی که مدعیاند اهمیت یا منافع حکومت آمریکا به چالش کشیده شده است) را الگوی رفتار خود قرار دادهاید؟ لازم به یادآوری نیست که من نیز مانند شما به "حفظ نظام" اعتقاد دارم و آن را "اوجب واجبات" میدانم، اما "مقدمه واجب را نیز واجب میدانم". چنانچه شما نیز به این اصل باور دارید، بیایید مشترکاً بررسی کنیم در جهان معاصر، عرف عقل و عقل سلیم کدام راهبرد و چه روشهایی را برای استمرار ثبات نظام سیاسی لازم میداند و معتقد است کدام استراتژی و شیوهها، پایههای استواری رژیم سیاسی را سست و در نهایت ویران میکند؟ در این زمینه از جنابعالی پرسشی دارم که آن را با بازجوی پنجم خود نیز در میان گذاشتم. من در پاسخ به سؤال او که چرا اینقدر از دموکراسی دفاع میکنید؟ گفتم امشب که به منزل رفتی، از فرزند یا فرزندان بزرگت نام کشورهایی را که احتمال میدهند حکومتهایشان در دهه آینده با یک انقلاب سیاسی ساقط خواهند شد، بپرس. ببین نام چند نظام دموکراتیک یا چند رژیم دیکتاتوری را خواهند برد. آیا آنان از آمریکا، فرانسه، آلمان، انگلیس، کانادا، استرالیا و ژاپن سخن خواهند گفت یا از مصر، عربستان، اردن و دیگر کشورهای استبدادی؟ اگر شما هم مثل من معتقدید رژیمهای دیکتاتوری در معرض فروپاشی و سقوط هستند، چرا برای حفظ جمهوری اسلامی، روشهای دموکراتیک را توصیه و اِعمال نمیکنید؟ آیا دفاع شما و جناح متبوعتان از شیوههای سرکوبگری و استبدادی بیانگر آن نیست که حفظ نظام را واجب نمیدانید؟ که اگر میدانستید به الزامات آن پایبند میماندید و در صدد حاکمیت تک صدایی و سرکوب منتقدان و مخالفان بر نمیآمدید. با کمال تأسف باید بگویم رفتار شما بیانگر آن است که نه حفظ جمهوری اسلامی ایران، بلکه حفظ موقعیت خود را "اوجب واجبات" میدانید. به همین دلیل با مطبوعات آزاد، احزاب آزاد، اجتماعات آزاد و انتخابات آزاد میجنگید. شما نیک میدانید اجرای کامل و بدون تنازل قانون اساسی و رعایت حقوق و آزادیهای مدنی، شرط بقا و شکوفایی جمهوری اسلامی ایران است، اگرچه به ضرر جناح متبوع شما باشد. جنابعالی اولویت را به کدام میدهید؟ روشهای دموکراتیک که نجات دهنده جمهوری اسلامی است یا شیوههای استبدادی که حکومت شما را تداوم میبخشد، اما به نظام آسیب میرساند؟
جواب مقامات آمریکایی به سؤال فوق روشن است. اکثراً به صراحت میگویند از دموکراسی و حقوق بشر در جهان تا جایی دفاع میکنند که امنیت و منافع نظام سیاسی آمریکا با تهدید مواجه نشود. به همین دلیل است که اگر لازم ببینند با "استالین" و "طالبان" نیز هم پیمان میشوند و علیه دولت قانونی و ملی دکتر مصدق کودتا میکنند. ولی پاسخ شما با رفتارتان ۱۸۰ درجه متفاوت است. آیا غیر از این است که شما کیهانیان مقاصد خود را در جهت حفظ حاکمیت خویش در پس پردهای به اسم اسلام و تشیع و ولایت پنهان میکنید؟
از تقوا سخن میگویید و همزمان آنچه را که در جلسات خصوصی خود میگویید، هرگز علنی بیان نمیکنید که مثلاً فلان منتقد، دارای هیچ فساد اخلاقی، مالی، سیاسی و دینی نیست، فقط منتقد تکصدایی و برخی سیاستهای کلان نظام است. به جای آن ادعا میکنید که چون او با اسلام و انقلاب و نظام مسأله دارد، باید با هر روش غیرقانونی و غیرانسانی ساکت یا سرکوب شود.
جناب آقای شریعتمداری!
مستحضرید که پس از فروپاشی بلوک شرق و پایان جنگ سرد، آمریکاییهای معتقد به رهبری ایالات متحده در جهان، تداوم چنین موقعیتی را منوط به شناسایی و در صورت لزوم خلق و جعل دشمن جدید و جهانی دیدند. دشمنی که علاوه بر آمریکا برای متحدان اروپاییاش نیز تهدیدی جدی محسوب شود تا به بهانه ستیز با دشمن مشترک، رهبری خود را بر متحدان خود در دوران جنگ سرد تداوم بخشند. به همین دلیل به سرعت "خطر سبز" را جایگزین "خطر سرخ" کردند و کوشیدند اسلام را دینی غیردموکراتیک، خشونتطلب، تنگنظر، سرکوبگر و قرون وسطایی، ضد زن و ضد حقوق بشر نشان دهند تا به بهانه مقابله با این دشمن خطرناک که بیش از یک میلیارد پیرو دارد که در حساسترین و ثروتمندترین نقاط جهان سکنی دارند، تصمیمها و اقدامهای جنگطلبانه و ضد حقوق بشر خود را توجیه کنند. از جنابعالی میپرسم:
اولاً آیا دیدگاه و منطق شما و دوستانتان شبیه جنگطلبان آمریکایی نیست که برای فرافکنی مشکلات درونی و حفظ انسجام طرفداران و اعمال روشهای غیر قانونی و توجیه سرکوبگریهای خویش، دائم از "دشمن" سخن میگویید و عنداللزوم به "دشمن تراشی" میپردازید تا شرایط جامعه نظامی و جنگی شود و ندانمکاریها، بیکفایتیها، بیعدالتیها، خویشاوندسالاریها، آقا زادگیها و سرکوبها و بگیر و ببندها تحتالشعاع توطئههای گوناگون و نرم یا گرم دشمن قرار گیرد؟
به باور من شما به دشمن نیاز دارید تا بتوانید به زعم خود به حاکمیت خویش ادامه دهید، همچنان که دولت آمریکا به دشمن احتیاج دارد تا جهان را در کنترل خود نگه دارد. هر دو طرف "دشمن خواه" و "دشمنطلب" بوده و هر کدام از منظری "خطر سبز" را بهانهای برای تداوم استیلای خود و نقض حقوق مخالفان، آمریکاییها در جهان و شما در ایران، قرار دادهاید.
ثانیاً آیا شما و دوستانتان با رفتار و بعضاً با گفتار خود اتهامات ناروای دشمنان اسلام را علیه این دین حنیف و انسانی دست کم درجهان غرب موجه نمیسازید؟ از جنابعالی میپرسم مگر تبلیغات سوء صهیونیسم بینالملل علیه اسلام بر پایه ضدیت این دین رحمانی با دموکراسی و حقوق بشر سامان نیافته است و اسلام را خشونت ورز و استبدادطلب معرفی و ترسیم نمیکند؟ پس چرا شما و همفکرانتان، صرفاً برای حفظ موقعیت و حاکمیت خویش، به روشهای غیر انسانی و سرکوبگری متوسل میشوید و چهرهای طالبانی – پادگانی از اسلام و نظام و روحانیت شعیه به نمایش میگذارید؟ و به این ترتیب مهر تایید بر اتهامات نادرست جنگطلبان آمریکایی و اسرائیلی میزنید؟ اینکه حکومت آمریکا در فجایع ابوغریب و گوانتانامو مسئولیت دارد، آیا توجیه اسلامی- انسانی برای وجود شکنجه در کهریزک و اوین است؟
اگر چالش ما با غرب، به علت وجود دموکراسی و حقوق بشر نیست، بلکه با منطق "غلبه جو" و "سلطهگر" جدید که در پی استیلا بر عالم و آدم است مخالفیم، پس چرا تسلیم این وجه غرب شدهاید و به "تقدیس قدرت" میپردازید؟ شما با شعار "نصر بالرعب" یا "پیروزی و حکومت بر اساس ترس" به "اسم" علوی هستید و به "رسم"، بیشترین شباهت را با دشمنان خود پیدا کردهاید. متأسفم که شما نه تنها "دشمن جو" که "دشمن خو" شدهاید، بدون اینکه خود بدانید. جنابعالی همواره طالبان و القاعده را، با وجود ادعاهای اسلام خواهی و عملیات ضد آمریکایی، آمریکایی خواندهاید. من نمیدانم که آنان آمریکایی هستند یا نه، اما با شما موافقم که هیچ فرد و گروهی در دهه گذشته به اندازه طالبان و القاعده به جنگطلبان آمریکایی کمک نکرده تا افکار عمومی آن کشور را برای درگیری آمریکا در دو جنگ پیاپی در این سوی کره زمین، آماده و توجیه کنند.
بر این اساس میپرسم چرا اعمال و رفتار مشابه طالبان را در ایران به سود افراطیترین جناحهای غرب و ایالت متحده نمیخوانید؟ مگر غیر از این است که کیهانیان نیز همچون طالبان، "دموکراسی و حقوق بشر" را دشمن اصلی خود میدانند، با این تفاوت که "القاعده" علناً از دو گانه "دارالحرب – دارالاسلام" سخن میگوید و در پی احیای جنگهای صلیبی است، شبیه آنچه در آن سوی قارهها یکبار بر زبان جرج بوش پسر نیز جاری شد، ولی جنابعالی و دوستانتان، چون جسارت و موقعیت القاعده را ندارید، درباره آغاز و ضرورت جنگهای صلیبی در سطح جهان سکوت کردهاید، اما در ایران در پی تحقق دو گانه "ولایت – دشمن" هستید و آن را نظراً با ایده "ولایت- شیطان" توجیه میکنید. به این ترتیب جایی برای منتقد و مخالف باقی نمیگذارید. آیا وقت آن نرسیده است که منطق "طالبان" را کنار بگذاریم: "چون همه دولتهای جهان با ما بد هستند و مخالف، پس ما بر حقیم."
من در مقاله "مغالطههای سیاسی" متذکر شدم که نقش مبارزه با دیو، برای کسی فرشتگی نمیآورد. چه بسا آنکه با دیوی در حال نبرد است، خود بدتر از آن باشد. فرض کنیم "تزار" دیو بود. آیا به نظر جنابعالی "استالین" فرشته بود؟ به باور من "گفتمان دشمن محور" که در آن "دشمن جویی" اصالت مییابد، سرانجام حاملان و پیروان آن را "دشمنخو" میکند. چنین وضعی به مراتب بدتر از شکست نظامی و حتی سیاسی از "دشمن" است. این یک شکست "اخلاقی" و "معنوی" است.
از نظر شما فرقی بین "نقد" و "نفی" و میان "منتقد" و "برانداز" وجود ندارد. دارد؟ چگونه و کجا؟ به باور کیهانیان هر کس حکم حکومتی را قبول دارد، اصولگراست. این آخرین شعار شماست. بسیار خوب! من حقوقی را فراتر از اختیاراتی که طبق قانون اساسی رهبر واجد آن است، برای ایشان قائل نیستم. برای مثال حتی اگر رهبری حکم کند که انتخابات سالم است، من آن را با شواهد و مستندات و مدارک انکارناپذیر ناسالم میدانم و حاضر نیستم دست از عقیده خود بردارم. همچنان که جناح راست در زمان امام چنین رفتار میکرد. با وجود این به کارشکنی علیه دولت باور ندارم، ضمن آنکه هیچ مایل نیستم که جزو اصولگرایان از دید شما قرار گیرم که در واقع توجیهگران تک صدایی شدهاند، بدون آنکه خود بخواهند یا بعضاً بدانند. با این وجود، من که به قانون اساسی ملتزم هستم و با خشونت مخالف، آیا نباید از حق داشتن روزنامه، حزب، اجتماع مردمی و نامزد شدن در انتخابات بهرهمند باشم یا اینکه به علت اطلاعیه "جبهه مشارکت ایران اسلامی" در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ که دو روز قبل از آن دستگیر شده بودم، باید به شش سال زندان محکوم شوم؟
سوال روشن این است: با حاکمیت دوگانه "ولایت – دشمن" بر مناسبات سیاسی و اجتماعی در عرصه سیاست و انتخابات در ایران، آیا هر منتقدی ولو معتقد به حفظ نظام و ثبات سیاسی، دشمن قلمداد نمیشود که باید ساکت شود یا سرکوب؟ آیا با این دوگانه، فرصتطلبان مدحگوی و البته دیکتاتور در برابر مقامات پایینتر از خود، جا را بر شایستگان و مدیران دوراندیش و کاربلد تنگ و بزرگترین ضربه را به جمهوری اسلامی وارد نمیکنند؟ آیا با دوگانه "معصوم- شیطان" و ریاکاری و تملقگویی ناشی از آن برای ما انسانهای متوسط، فرصتی برای آسیبشناسی جامعه و نظام سیاسی آن باقی میماند؟ مگر غیر از این است که شما با حمله به "لیبرال دموکراسی" و ترویج دو گانه "ولایت – آمریکا"، آگاهانه یا ناآگاهانه، همه مخالفان تک صدایی شدن جامعه و حکومت و همه طرفداران دموکراسی و حقوق مصرح در قانون اساسی را به "آمریکایی" بودن متهم میکنید تا ساکت یا سرکوب کردن آنان موجه جلوه کند؟ نمیدانم توجه دارید که آمریکایی نمایاندن محبوبترین و فرهیختهترین و آزادهترین مردان و زنان ایران زمین در عرصههای سیاسی و فرهنگی و علمی و هنری و ادبی، خدمت به آمریکاست نه تضعیف و مقابله با آن؟ از جنابعالی میپرسم چنانچه مقامات آمریکایی، سیاستمداران محبوب و مردمی و نیز قاطبه هنرمندان، دانشگاهیان و روشنفکران و روحانیون نو اندیش خود را به طرفداری از جمهوری اسلامی ایران متهم کنند، به سود ایران خواهد بود یا به ضرر آن؟ برای اینکه به بیانصافی یا غیرمستند و نامستدل سخن گفتن متهم نشوم، از جنابعالی میخواهم فقط یک گروه منتقد سیاستهای کلان کشور را نام ببرید که کیهانیان از حق فعالیت سیاسی او و تأیید صلاحیتش مثلاً در انتخابات مجلس دفاع کرده باشند؟ آیا میتوانید شهروندانی را معرفی کنید که با وجود همه سوابق مثبت خود، ولی منتقد برخی تصمیمهای رهبری نظام باشند و شما آنها را مستقیم یا غیر مستقیم بازی خورده آمریکا و انگلیس نخوانده باشید؟
جناب آقای شریعتمداری!
دشمنی با دموکراسی و حقوق شهروندی و نه با اقدامهای توسعهطلبانه دولت آمریکا، موجب شده است اهدافی را که برای آنها انقلاب کردیم، فراموش کنیم. به همین دلیل به مقابله با روشها، نهادها، مناسبات، علوم و مفاهیمی رفتهایم که میتوانند حاکمیت مردم را بر سرنوشت خویش تثبیت و حقوق قانونی شهروندان را تامین کنند و ایران را آباد و توسعه یافته و ایرانیان را سربلند و آزاد سازند. مخالفت با استقلال حوزهها و دانشگاهها و نیز با علوم انسانی و اجتماعی، مقابله با مطبوعات، احزاب، اجتماعات و انتخابات آزاد و رودررویی با انجمنها، سندیکاها و نهادهای مردمنهاد (NGO) و سرکوب اهالی فرهنگ و نهادهای فرهنگی و هنری و حتی ستیز با واژههایی مانند توسعه، آیا مقاومت در برابر توسعه طلبی آمریکاست یا ضدیت با دموکراسی و حقوق قانونی شهروندان محسوب میشود؟ قبول دارم که دانشگاه و مطبوعات و حزب و انتخابات، غربی و جدید هستند، اما مگر کابینه غربی نیست؟ رادیو و تلویزیون چطور؟ قانون اساسی و تفکیک قوا چطور؟ مگر نظام دولت – ملت نخستین بار در غرب ایجاد نشد؟ درباره سازمان ملل متحد چه میگویید؟ از علوم طبیعی و تکنولوژی تمدن جدید نمیپرسم. ولی سؤال میکنم چرا کیهانیان تنها نهادهایی را که قادرند تأمین کننده حقوق شهروندان و تحقق بخش حاکمیت هر نسل بر سرنوشت خود باشند، به نام مقاومت در برابر توطئههای دشمنان نفی و انکار میکنند، اما درباره دیگر نهادها، علوم، فنون و روشهایی که میتوانند به تحکیم قدرت و حکومت آنان یاری رسانند، از پیشرفتهترین دستگاههای شنود و اخلال در سیستمهای اینترنتی تا آخرین و جدیدترین روشهای بازجویی و تعقیب و مراقبت و از تکنولوژی مربوط به موشکهای قارهپیما تا "انرژی هستهای حق مسلم ماست" نظر دیگری دارند؟ چرا آنچه میتواند محدود کننده یکهتازی حکومت و تامین کننده حقوق مردم باشد، نه تنها حق مسلم ما نیست، نفی و طرد آنها حق مسلم ما، یعنی حکومت است؟
علت آنکه ادعا میکنم جنابعالی و دوستانتان دشمن اصلی خود را "حقوق و آزادیهای انسانی" میدانید، آن است که شما الگوگیری از "غرب" را به طور مطلق نفی نمیکنید. مگر جز این است که مدل مختار حکومتی شما، از حاکمیت مطلق و استبدادی پاپ و کلیسا بر بخشهایی از مردم اروپا در قرون وسطا برگرفته شده است؟ به علاوه با "مدرنیته" نیز مخالفتی ندارید. با "مدرنیته دموکراتیک" سر جنگ دارید. به همین دلیل "علوم انسانی" را نفی و طرد میکنید، زیرا نگران جنبههای آگاهی دهنده و رهایی بخش آن هستید. اما علوم دقیقه را که زادگاهش غرب جدید است، با آغوش باز میپذیرید و از آن در جهت افزایش قدرت حکومت بهره میبرید. اگر ادعای من نادرست است لطفاً بفرمایید فرق "حکومت ولایی" مطلوب کیهانیان با حکومت روحانیون کاتولیک در قرون وسطا چیست؟ مگر مهمترین ویژگی آن حکومت نفی و نقض حقوق و آزادیهای انسانها به نام دین نبود؟ و آیا به نام کتاب مقدس با علوم جدید به مقابله بر نخواستند؟ آیا به غیر از اقتدارگراهای ایرانی و طالبان در افغانستان، حکومت دیگری را میتوانید نام ببرید که "روشهای کلیسای کاتولیک در قرون وسطا" را تنها مدل"دینی" حکومت بخواند؟ جای تأسف است، اگر چه در این مورد نیز تعجب نمیکنم که پیام شما به دولت آمریکا یعنی "شیطان بزرگ" تعامل است، نه تقابل و آقای جواد لاریجانی میگوید "برای منافع ملی (یعنی حکومت ما) میتوان با شیطان در قعر جهنم مذاکره کرد." اما دریغ از یک پیام دوستانه برای دموکراسی، مناسبات و نهادهای دموکراتیک!
جناب آقای شریعتمداری
از جنابعالی میپرسم هنگامی که جای مقاومت دموکراتیک و صلحطلبانه در برابر اهداف و اعمال توسعه جویانه دولت آمریکا را مقابله استبدادی و فرافکنانه با دموکراسی و حقوق مدنی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایرانیان بگیرد، آیا عملاً آمریکا را مدافع دموکراسی و حقوق بشر ترویج نکردهایم و آیا بخشهای وسیعی از مردم، به ویژه قشرهای فرهیخته و جوانان تحصیلکرده را متمایل به آمریکا نکردهایم؟ از شما درباره صدا و سیمای سردار ضرغامی نمیپرسم، ولی سوال میکنم در کیهان بیشتر میتوان ضعفها، نارساییها، ندانمکاریها و فسادهای حکومتی ما را از یکسو و موارد و مصادیق نارضایتیهای ایرانیان را در زمینههای گوناگون مطالعه کرد یا در بی.بی.سی. فارسی و بخش فارسی صدای آمریکا؟ نفرمائید رسانههای دولتهای مخالف فقط بر نقاط ضعف ما انگشت میگذارند، حتی اگر به بزرگنمایی نپردازند. مگر کیهانیان همین راهبرد را علیه دولت و جامعه آمریکا به کار نمیبرند؟ کدام نارسایی و فساد و جنایتی را در عملکرد دولت آمریکا یافتهاید و آن را در کیهان منعکس نکردهاید؟ از دولتهای مخالف انتظار شفقتورزی درباره یکدیگر، دستکم در عرصه تبلیغات و آنهم در اوج مخالفتها واقعبینانه نیست. ولی بفرمائید چرا ایرانیان فقط میتوانند از طریق رسانههای بیگانه از اقدامهای خلاف قانون و غیر اخلاقی حاکمانشان مطلع شوند؟ قصد ندارم آزادی اطلاعرسانی و رسانهها را در ولاییترین و آزادترین کشور جهان که دارای بصیرترین مردم است با آزادی رسانهها در نظام شیطانی آمریکا مقایسه کنم که در آن نه فقط سیاستهای حکومت که ایدئولوژی حاکم نیز به راحتی نقد و حتی نفی میشود. منظورم بذل توجه جنابعالی به این نکته است که آیا فکر نمیکنید وقتی رسانههای دولتهای مخالف ما، مستمراً از حقوق قانونی جوانان، زنان، دانشجویان، کارگران، هنرمندان، وکلا، روزنامهنگاران، فعالان اجتماعی و سیاسی و …. دفاع میکنند، در حالی که هیچ رسانهای در داخل حق یا جرأت دفاع از آنان را ندارد، خوانندگان و شنوندگان رسانههای خارجی روز به روز بیشتر خواهند شد و تمایل به دولت حامی آنها، افزونتر؟ مگر تجربه زیمبابوه پیش روی ما نیست؟ "رابرت موگابه" رهبر انقلاب ضدنژادپرستانه و استقلالطلبانه آن کشور که زمانی چهرهای کاریزماتیک بود و در کنار "ماندلا" یکی از رهبران بزرگ آفریقا محسوب میشد، امروز چه جایگاهی در جهان و میان مردم خود دارد؟ مگر رهبر مخالفان وی در انتخابات دو سال پیش آن کشور، با وجود آنکه علناً حمایت انگلستان و آمریکا را از خود اعلام میکرد، آرای اکثریت هم وطنان خود را که سی سال پیش علیه نژادپرستی متکی به حمایت استعمارگران انگلیسی قیام کرده بودند، کسب نکرد؟ و حتی با وجود مخالفت اولیه آقای موگابه، رئیس جمهور، به نخستوزیری زیمبابوه برگزیده نشد و دولت تشکیل نداد؟ چه چیزی باعث شده است انقلابیون آن کشور به این روز بیفتند؟ آیا میدانید در اجلاس دو سال پیش فائو (سازمان جهانی کشاورزی) در رم، تنها دو نفر از ضیافت رسمی شام نخست وزیر ایتالیا حذف شدند؟ آقایان رابرت موگابه و محمود احمدینژاد؛ چرا؟
سرپرست محترم مؤسسه کیهان
من به مناسبتهای مختلف به بازجوهایم گفتم که اگر تاکنون نمیدانستید، اکنون یقین دارید که توقیف و تعطیلی روزنامههای اصلاحطلب یا منتقد، بر تیراژ کیهان و رسالت نمیافزاید، بلکه شنوندگان و بینندگان رسانههای فارسی زبان بیگانه بیشتر میشوند. با وجود این حاضر نیستید من و امثال من روزنامه منتشر کنیم. آیا علت جز این است که میخواهید ثابت کنید دو رادیو و دو تلویزیون بیشتر وجود ندارد؟ صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و بخش فارسی صدای آمریکا یا انگلستان. به همین دلیل مانع راهاندازی شبکه ماهوارهای آقای کروبی در سال ۸۵ شدید.
شما دشمنی با دولت آمریکا را به رقابت با منتقدان قانونگرای خود ترجیح میدهید و حتی حاضرید با مقامات آمریکایی به گفت و گو بنشینید، اما تا زمانی که تحت فشار شدید افکار عمومی قرار نگیرید، حاضر نیستید جنبش سبز و رهبرانش را به رسمیت بشناسید. مهمتر آنکه با دموکراسی به تعامل نخواهید پرداخت! البته در شعار دولت آمریکا را دشمن اصلی خود میخوانید، اما خوشبختانه امروز اکثریت ایرانیان متوجه شدهاند که شما در نظر دموکراسی و حقوق بشر و در عمل منتقدان قانونگرا، ضد خشونت و پاکدست را دشمن اصلی میدانید. "اصلی" از دید شما یعنی مقابله بیامان با اصلاح طلبان، سبزها و همه منتقدان تک صدایی شدن جامعه و حکومت و در این زمینه هیچ سازشی را نمیپذیرید تا زمانی که برای کل حکومت خود احساس خطر کنید. "فرعی" نیز یعنی توجیه مطلق عملکرد دولت! خط قرمز واقعی مذاکره با دولت آمریکا نیست، عدم به رسمیت شناختن منتقدان و اعتراض به ساکت یا سرکوب کردن آنهاست.
جنابعالی میدانید که شعار اول ملت ایران در جریان انقلاب اسلامی "استقلال" بود، یعنی نفی حاکمیت بیگانگان و نفی تحقیر ایرانیان. آیا از خود پرسیدهاید ما چه کردهایم که اکنون بعضی دانشجویان این مرز و بوم برای دفاع از حقوق دوستان دربندشان به جای مقامات ایرانی برای آقای اوباما نامه مینویسند و از وی استمداد میطلبند؟ آیا در نظام ولایی مورد نظر جنابعالی جایی برای پناهنده شدن ستمدیدگان به منظور احقاق حقوقشان در حد سنت بستنشینی عصر قاجار وجود دارد؟ آیا هر حکومتی که به راستی مخالف رشد نگاه شهروندان خود به خارج باشد، راهی برای استیفای حقوق بیپناهان در اجتماع خود طراحی یا تعبیه نمیکند؟ به راستی چرا با وجود اصول متعدد و صریح حقوق شهروندان در دو فصل سوم و پنجم قانون اساسی، شما و همفکرانتان هیچ نهاد یا سازوکاری را در داخل کشور بر نمیتابید؟ به این ترتیب رشد روزافزون نگاهها به خارج، چه به رسانههای بیگانه و چه به دولتهای خارجی را شاهدیم. آیا نمیدانید فقدان چنین ساز و کاری برای استقلال میهن، وحدت ملی و یکپارچگی سرزمینی ما سم مهلک است؟ آیا درک این مسئله دشوار است که وقتی تظاهرات آرام و مدنی میلیونها ایرانی با شدیدترین وجه سرکوب شود و تحت هیچ شرایطی اجازه بروز و حضور منتقدان را در جامعه ندهید، جز انشقاق در جامعه، افزایش کینه و نفرت و رشد نگاه به خارج، محصولی درو نخواهیم کرد؟
جناب آقای شریعتمداری!
یکی دیگر از نتایج مقاومت و مقابله استبدادی و غیر دموکراتیک با اقدامهای ناقض حقوق بینالملل و متجاوزانه دولت آمریکا در منطقه، دادن بهانه به مدافعان سیاستهای مذکور است. اگر تبلیغات رسانههای آنان ثابت کنند که بدیل رژیمهای لیبرال دموکرات یا سوسیال دموکرات غربی، رژیمهای استبدادی و سرکوبگری هستند که امثال استالین، هیتلر، موسیلینی، ملاعمر و بن لادن رهبرانشان محسوب میشوند، آیا اکثریت قاطع شهروندان اروپا و آمریکا، از دولتهای خویش، با وجود همه نارساییها، کمبودها، فسادها و …. حمایت نخواهند کرد؟ کدام ملتی در عصر حاضر استبداد دینی را بدیل مناسبی برای نظام سیاسی خویش خواهد خواند؟ آیا واقعاً نمیدانید مخالفت با دموکراسی و نهادها و روشها و فرهنگ دموکراتیک نه تنها در بین ایرانیان، بدبینی بسیاری از فرهیختگان علمی و فرهنگی و هنری و ادبی را به دولتمردان کنونی برانگیخته و بین آنان با حکومت فاصله انداخته است، بلکه موجب سوءظن بخش قابل توجهی از شهروندان بخصوص قشرهای تحصیلکرده در غرب به اسلام و مسلمانان شده است؟
کیهانیان دائم از بیبصیرتی نخبگان ایرانی دم میزنند. مگر منظورتان این نیست که فرهیختگان کشور به سیاستهای کلان جاری انتقاد دارند؟ من سوالی را که همیشه درباره کمونیسم روسی مطرح میکردم، با جنابعالی در میان میگذارم و انتظار جواب روشن دارم. اگر در روسیه و بلوک شرق به جای حکومتهای مردمی و انقلابی ولی استبدادی و تمامت خواه، رژیمهای ضد استبداد و استثمار و استعمار به قدرت میرسیدند که همزمان از حقوق و آزادیهای اتباع خویش نیز دفاع میکردند، یعنی ضمن مبارزه با فقر و جهل و بیماری و بیکاری و بیخانمانی و بیپناهی هموطنان خویش، از آزادی عقیده و اندیشه و بیان و قلم و مطبوعات و تجمع و تحزب و انتخابات آنان نیز دفاع میکردند، آیا در آن صورت تأثیر سترگ و عمیقی بر مردم اروپا و آمریکا نمیگذاشتند؟ و آیا به جای فروپاشی شوروی، غرب را تسخیر نمیکردند؟ مگر "گاندی" همین تأثیر را حتی در مردم انگلستان که با دولتشان به نبرد برخاسته بود، نگذاشت؟ آیا فراموش کردهایم که "مارتین لوترکینگ" رهبر نهضت حقوق مدنی ایالات متحده آمریکا در دهه ۱۹۶۰ میلادی بارها اذعان کرد که از مشی ضد خشونت و مدنی "گاندی" الهام گرفته است؟ آیا سیاهان سرانجام با همان مشی به حقوق مدنی و سیاسی خود دست نیافتند؟ از سوی دیگر آیا نمیدانید آمریکای مهاجرپذیر که درصد قابل توجهی از دانشمندان جهان، به ویژه متخصصان آلمانی را در فاصله دو جنگ جهانی جذب کرد، در دوره "مک آرتور" که به بهانه مبارزه با کمونیسم به ایجاد محدودیت برای روشنفکران، هنرمندان، دانشگاهیان و… پرداخت، خود برای نخستین بار در عمرش با پدیده فرار مغزها مواجه شد؟ علت روشن است. هرجا استبداد حاکم شود، فرار یا مهاجرت یکی از انتخابهای طبیعی صاحبان تخصص و سرمایه و … خواهد بود. اکنون از ایران به آمریکا مهاجرت میکنند یا برعکس؟ کدام طرف به دیوارکشی مشغول است؟ آیا دیوارکشی در عصر اینترنت، ماهواره و موبایل نشانه شکست محتوم نیست؟
آیا به این مسأله توجه کردهاید که مستبدان در این توهم به سر میبرند که اگر مجهز به هیچ علم و هنر و فنی نباشند، دست کم در زمینه "امنیت" آگاه، ماهر و متخصص درجه اول هستند؟ اما در واقع اگر از هر علم، فن و هنری بهرهمند باشند، فاقد هنر یا فن یا دانش استقرار و استمرار امنیت هستند! قبول ندارید؟ پس بفرمایید آیا سستترین و ناامنترین رژیمها، مستبدترین آنها نیستند، ولو آنکه مانند زمان شاه، خود را "جزیره ثبات" بخوانند؟ جنابعالی و همفکرانتان که جمهوری اسلامی ایران را امنترین کشور جهان میخوانید و تاکنون در مجموع امن بوده است، آیا نمیدانید که به کارگیری روشهای انسدادی در اداره میهن تیشه به ریشه امنیت و ثبات آن میزند؟ به باور من نظامهایسیاسی استبدادی، آن هم در عصر ارتباطات و جهانی شدن و حقوق بشر، همان است که قرآن کریم بهما معرفی میکند: "خانه عنکبوت" که مهندسی شده و پیچیده است، اما سستترین خانه هاست، اگرصاحب خرد باشیم.
از جنابعالی میپرسم چنانچه ما ضمن دفاع از استقلال میهن، یکپارچگی سرزمینی، امنیت و منافع ملی، حقوق و آزادیهای قانونی ایرانیان را تأمین کنیم و در عین حال بکوشیم فقر و جهل و عقبماندگی را مهار کرده و به سوی توسعه همه جانبه، عادلانه و پایدار حرکت کنیم، آیا احترام همه ملتها، اعم از مردم کشورهای در حال رشد و شهروندان کشورهای دموکراتیک و نیز احترام اکثریت قریب به اتفاق دولتهای جهان را جلب نخواهیم کرد؟ آیا اسلام و مسلمانان سربلند نخواهند شد؟ در آن صورت آیا با همبستگی مردم در قلب اروپا و آمریکا مواجه نمیشویم؟ آیا همین رویه انسانی و مقاومت دموکراتیک مانع اتخاذ تصمیمها یا انجام اقدامهای فرصت سوز و و هزینهبر دولتهای بزرگ علیه ملت ما نمیشود؟ مگر ما در سال ۱۳۵۷ با چنین وضعی روبرو نشدیم؟ و مگر چنین شرایطی را در عصر اصلاحات تجربه نکردیم که آقای خاتمی هم بین دولتها محترم بود و هم میان ملتها محبوب؟ هم در کشورهای در حال رشد با استقبال مواجه میشد و هم در کشورهای پیشرفته صنعتی و دموکراتیک. هم در بین نهادهای مردمنهاد عزیز بود و هم میان سازمانهای جهانی مانند سازمان ملل متحد.
آیا فراموش کردهاید که آقای خاتمی با زبان و نیز رفتاری دموکراتیک و انسانی از حقوق ملت ایران و نیز از حقوق مردم فلسطین، لبنان و… دفاع و اقدامهای غیر انسانی دولتهای آمریکا و انگلیس را محکوم کرد؟ اما آن دفاع و این محکومیت هرگز هزینهای به ایرانیان تحمیل نکرد، مانع پیشرفت ما نشد و جوانان را به آنجا نکشاند که شعار "نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران" سر دهند و اگر کسی چنین شعاری میداد با استقبال زیادی مواجه نمیشد. جالب است بدانید اکنون آقای "اردوغان" همان مسیر آقای خاتمی را ادامه میدهد و به همین دلیل بین دولتها و ملتها، در شرق و غرب عالم جایگاه مناسب پیدا کرده است. به نحوی که خود ما برای حل مشکل انرژی هستهای دست به دامن دولت ترکیه شدهایم و نقش برتر آن را در منطقه به رسمیت شناختهایم! جالب آنکه جلب احترام دولتها و ملتها توسط دولت ترکیه، بیشترین سود را به مردم آن کشور رسانده است. آن کشور به سرعت در حال پیشرفت اقتصادی، علمی و فنی است. دولت و ملت ترکیه، برخلاف ایران، نگران اعتیاد رو به گسترش جوانان خود یا تهاجم فرهنگی بیگانگان نیستند. به عکس، گرایشها، هنجارها و شعائر اسلامی در کشورشان رو به گسترش است. علت چیست؟
خوشبختانه اسلام آنقدر جاذبه دارد که فراتر از کژ فهمیها و سوء رفتار و عملکرد ما در همه جای جهان، حتی در اروپا و آمریکا رو به پیشرفت است، ولی اگر معرفت ما به خدا و رفتارمان نسبت به اشرف مخلوقات، درست بود و مبتنی بر رعایت کرامت و حرمت و حقوق انسانها، رشد اسلام در جهان چگونه میبود؟ و در آن صورت اعتراض ما به اقدامهای غیر انسانی دولتهای بزرگ نه فقط در منطقه، بلکه در خود آن کشورها با چه واکنشی میان دولتها و ملتها مواجه میشد؟ اگر جمهوری اسلامی ایران ضمن تأمین حقوق مردم خویش، مبدع راهاندازی کشتیهای آزادی، نه فقط برای مردم مظلوم غزه، بلکه برای همه ستمدیدگان بود، اکنون اسلام، تشیع و ولایت از یک طرف و ایران و ایرانیان از طرف دیگر در چه جایگاهی قرار داشتند؟
جناب آقای شریعتمداری!
تاکنون پاسخهای شما به پرسشهای مذکور چنین بوده است:
۱ – اندیشه و راهبرد و منش ما درست است. زیرا دولتهای متجاوز آمریکا و انگلیس و اسرائیل با ما مخالفت میکنند. جواب این مغالطه را بارها دادهام. اجمالاً عرض میکنم که اولاً این استدلال را نیز از آمریکاییها وام گرفتهاید. آنان اقدامهای دولت آمریکا را درست و عادلانه میخوانند، چرا که استالین، هیتلر و طالبان با آن مخالفت نمودهاند. شعارشان این است: "ما سنگر آزادیخواهی در جهان هستیم زیرا با نظامهای توتالیتر و بسته و استبدادی جنگیدهایم". پس سخن جدیدی عرضه نکردهاید. کردهاید؟ ثانیاً خود جنابعالی مخالفت آمریکا و انگلیس و اسرائیل را با بلوک شرق و سوسیالیستی یا طالبان یا صدام (در دهه آخر عمر رژیم بعثی عراق) هرگز به معنای حقانیت فکر و عمل آنان نخواندهاید. میخوانید؟ ثالثاً آیا خود بارها اعلام نکردهاید که مقابله و مخالفت با دولت آمریکا از نوع طالبان، به سود دولت ایالات متحده بوده است؟ پس قبول دارید هر نوع مقابلهای با قدرتهای بزرگ لزوماً به ضرر آنها نیست. رابعاً جنابعالی طالبان و القاعده را آمریکایی میخوانید. با وجود این رسانههای غربی و آمریکایی بیشترین حمله را در یک دهه گذشته متوجه القاعده و طالبان کردهاند. به هر شکل که این تناقض ظاهری را حل کردید، اجازه دهید استدلال شما را به ایران نیز تعمیم دهم. مخالف که نیستید؟
۲ – اگر مسیر جناح متبوع ما غلط است، چرا بخشهای عظیمی از مردم جهان، به ویژه در کشورهای مسلمان، از ما حمایت میکنند؟ پاسخ این است که اولاً این پشتیبانی اختصاص به جمهوری اسلامی ایران ندارد. ثانیاً علاقه مردم مورد نظر شما، ویژه جناح حاکم کنونی نیست. مگر استقبال جهانیان، از جمله مردم لبنان را از آقای خاتمی فراموش کردهاید؟ با اینکه شما مشی وی را نقطه مقابل راهبرد کیهانیان میدانید و گاهی آن را خائنانه میخوانید، آیا استقبال مردم لبنان از ایشان را نشانه درست بودن راهبردش تفسیر میکنید؟
در حقیقت ترکیبی از حاکمیت دولتهای مستبد و فاسد و بعضاً بیکفایت متکی به غرب و آمریکا و مرعوب و منفعل در برابر اسرائیل، به همراه فقر و عقبماندگی و بیسوادی و بیکاری و تحقیر و سرکوب روزانه، درصد قابل توجهی از مردم کشورهای در حال رشد را مستعد حمایت از اشخاص، احزاب و حکومتهایی کرده است که با ایدئولوژیها و انگیزهها و روشهای گوناگون علیه سلطه قدرتهای بزرگ و توسعه طلبی رژیم اسرائیل سخن میگویند یا اقدامهایی انجام میدهند. پشتیبانی بخش قابل توجهی از افکار عمومی کشورهای مسلمان از "ناصر" ناسیونالیست، "عرفات" فلسطینی، "صدام" بعثی به ویژه زمانی که به "تلآویو" موشک پرتاب کرد، "بن لادن" خوارجی مسلک، "نصرالله" شیعی به ویژه پس از جنگ ۳۳ روزه علیه اسرائیل و اخیراً "اردوغان" دموکرات- مسلمان ترک به ویژه پس از انتقاد شدیداللحن او به نخستوزیر اسرائیل در اجلاس داووس و نیز اعزام کشتی آزادی به سوی غزه، حقانیت مشی و اندیشه کدام یک را اثبات میکند؟ اکنون دیگر هیچ کس تعجب نمیکند که وقتی سیاستمدار یا حکومتی به اقدامهای غیر انسانی دولتهای آمریکا و اسرائیل انتقاد و حمله میکند، با اقبال بسیاری از محرومان و مسلمانان جهان مواجه میشود. تعجبآور این است که چرا با وجود نمونههای موفق و موثر ظلمستیزی دموکراتیک و انسانی در عصر جهانی شدن و ماهواره و اینترنت، هنوز اشخاص و احزاب و حکومتهایی ستم ستیزی استبدادی را راهنمای عمل خود قرار دادهاند؟ آنان مگر شکست جریانهای مشابه را در دهههای گذشته ندیدهاند که اکثراً خود زودتر از ظالمان با بن بست مواجه شدند؟
به باور من نه تنها میتوان از حقوق مظلومان کشورهای دیگر دفاع کرد، بدون آنکه لازم باشد حقوق ملت خویش را نفی و نقض و در راه توسعه اقتصادی و علمی و فنی میهن مانع ایجاد کنیم، بلکه معتقدم هرکس حقوق ملت خویش را به رسمیت نشناسد، ولی از حقوق ملتهای دیگر دفاع کند، چنین اقدامی نشانة فریبکاری و ریاورزی است. در واقع چنین فرد یا حکومتی میکوشد بینش، روش و منش استبدادی خود را تحت الشعاع مبارزه با امپریالیسم یا استکبار قرار دهد و زیر پا گذاشتن حقوق ملت خویش را پنهان کند. تفاوت مشی دولت کنونی ترکیه با ایران در همین مساله است.
به باور من دکتر "عبدالسلام گوسینف" استاد انستیتو فلسفه آکادمی علوم روسیه، حق مطلب را درباره نسبت "عوام فریبی اخلاقی" با "نقض حقوق انسانی" و "خشونت" که نتیجه منطقی پذیرش دوگانه "معصوم- شیطان" یا "نور- تاریکی" است، ادا میکند. آنجا که میگوید: "این عوام فریبی اخلاقی است که مردم را به دو دسته خوب و بد تقسیم میکند و باعث میشود چیزی را شایسته برای خود بدانیم و دیگران را از آن محروم کنیم و چون دیگران بد هستند، مجاز به اعمال هرگونه رفتار و خشونت علیه آنها باشیم… ویژگی اصلی عوام فریبی اخلاقی آن است که در آن عده معدودی، به نام دفاع از خیر، به ناحق از حق سخنرانی برخوردار میشوند و مخالفان خود را از میدان به در میکنند و آنها را دشمن خطاب میکنند. به گمان من، عوام فریبی اخلاقی ضامن بقای خشونت است و "خشونت" یعنی شخص را مجبور به کاری کردن که خلاف میل و ارادهاش است". (مهر نامه، شماره ۷).
۳– اگر مسیر کیهانیان درست نیست، چرا دولت آمریکا تا کنون در تسلیم کردن مقامات ما یا سرنگونی جمهوری اسلامی ایران موفق نبوده است و ما به پیشرفتهای زیادی دست یافتهایم؟ جواب آن است که از استقرار رژیم کمونیستی در شوروی به سال ۱۹۱۷ میلادی، ۷۴ سال طول کشید تا معلوم شد راه مقابله استعمار و استثمار و رسیدن به جامعه نوین تراز انسانی، استقرار یک حکومت استبدادی نیست، حتی اگر حاکمان انقلابیون زجر کشیده و دلسوز مردم باشند. مگر ندیدیم رژیمی که حکم محتوم تاریخ را سرنگونی رژیم سرمایهداری و جایگزینی سوسیالیزم میخواند، با وجود پیشرفتهای علمی و تکنولوژیک، به ویژه در امور دفاعی و نظامی و شکافتن اتم و فتح فضا، خود زودتر از دشمن ساقط شد، که نه، فروپاشید. تا هنگام متلاشی شدن در سال ۱۹۹۱، رهبران حزب کمونیست شوروی به خود میبالیدند که کشور خود را به مرتبه ابر قدرتی رساندهاند و هیچ شهروندی از بیکاری، گرانی و بیمسکنی در رنج نیست و آموزش و بهداشت و بیمه رایگان همه اتباع تا آخر عمرشان تضمین شده است. در زمینه فسادها و بزههای اجتماعی مانند اعتیاد و سستی کانون خانواده و … نیز شرایطی بهتر از متوسط جهانی و حتی بالاتر از کشورهای غربی دارند. حتی در مقاطعی تا دهه ۷۰ میلادی عدهای بر این باور بودند که شوروی از نظر اقتصادی از غرب جلو زده است. مسیری که گروهی امروز درباره چین میگویند و معتقدند در دو دهه آینده به اقتصاد اول جهان تبدیل خواهد شد، اما سرانجام دیدید و دیدیم که رشد کاریکاتوری علمی – فنی و حتی اقتصادی در شوروی نتوانست مانع فروپاشی آن کشور شود.
جناب آقای شریعتمداری!
در جهان جهانی شده کنونی و در عصر ارتباطات و انفجار اطلاعات که همه ملتها کم و بیش دموکراسیخواه شدهاند و مایل به اعمال حاکمیت خود بر سرنوشت خویشاند، مقاومت در برابر توسعهطلبی هر دولت بیگانه، امری مشروع و موجه است و اگر متکی به خواست ملتها و بر مبنای تأمین حقوق آنها انجام شود، موفق هم خواهد بود. در عین حال عصر امپریالیسمستیزی استبدادی سپری شده است و اگرچه هنوز خریدارانی در خارج از مرزهای خود دارد که دقیقاً نمیدانند در درون مرزهای مدعیان چه میگذرد، اما محکوم به شکست است. بنابراین به عنوان حسن ختام، این نامه را با یادآوری این نکته خاتمه میدهم که در دوره کنونی هیچ حادثه و جنایتی بدون روایت نمیماند. پس اگر "دشمن – دشمن" میکنیم تا به نام و به بهانه دشمن و با فرافکنی:
- گرانی، بیکاری، رشوه و فساد اداری و بزههای اجتماعی ناشی از بیکفایتیها، ندانم کاریها، خویشاوند سالاریها و آقازادگیها را تحت الشعاع قرار دهیم؛
- به تحقیر روزانه مردم، به ویژه جوانان ادامه دهیم؛
- با آزادی اندیشه، بیان، قلم، مطبوعات، احزاب، تجمعات، انتخابات و …. مخالفت و منتقدان را سرکوب کنیم؛
- استقلال حوزه و دانشگاه را نقض و علوم انسانی را نفی کنیم؛
- شرایط را جنگی و نظامیان را در عرصههای گوناگون سیاسی، اقتصادی، علمی، آموزشی، فرهنگی و هنری حاکم کنیم و برای استقرار جامعه و حکومتی تک صدا بکوشیم.
باید بگویم نه تنها به جای دشمن با دوست به مبارزه برخاستهاید، بلکه حساسیت نسل جوان را نسبت به توسعهطلبی بیگانگان کاهش خواهید داد و فرجام کار جز ناکامی شما نخواهد بود. اگرچه ممکن است هزینههای سنگینی را به ملت ما تحمیل کند. بنابراین امیدوارم مقامات حکومت هر چه سریعتر و قبل از آنکه دیر شود، حق حاکمیت ملت و حقوق مدنی و سیاسی و فرهنگی شهروندان را به رسمیت بشناسند و فضایی فراهم کنند که "ایران برای همه ایرانیان" شود.
به نظر من اگر در ادبیات جنابعالی و همفکرانتان به جای دشمن، "آزادی" و به جای ملت یا کشور، "حکومت ما" را بگذاریم، عبارات معنای کامل خود را مییابند و از آنها "رمز گشایی" میشود. این طور نیست؟ یک بار امتحان فرمایید.
با احترام
سید مصطفی تاجزاده
0 comments:
ارسال یک نظر