آیت الله دستغیب: در جمهوری اسلامی صالحان را کنار گذاشتند و خائنان و دروغگویان را جانشین کردند

آیت الله دستغیب، در درس تفسیر قرآن خود با بیان این که "یکی از مصاديق نعمت، نظام جمهورى اسلامى ايران است كه خون هاى بسيارى براى به ثمر رسيدن آن بر زمين ريخت" گفت: چه بسيار افرادى كه به خاطر آن زندان ها كشيدند و شكنجه‏ها ديدند و تبعيدها شدند چه بسيار افرادى كه از بركت اين انقلاب متدين بار آمدند و صالح شدند و امتحانات خوبى پس دادند اما اين نعمت تبديل شد و افراد صالح و پرهيزكار كنار گذاشته شدند؛ برخى را زندانى كردند و برخى را به مصائب بزرگ مبتلا ساختند.

بنا به گزارش های رسیده به جرس، این عضو مجلس خبرگان افزود: در عوض كسانى را جانشين آنها كردند كه بعضاً دوست مى‏دارند دروغ بگويد يا خيانت كنند يا خلاف قرآن و سنت عمل كنند. اين نيز مصداق "أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ" است و چه فرقى مى‏كند با آنها كه ائمه معصومين‏عليهم السلام را كنار گذاشتند؟

وی ادامه داد: اقتصاد را از بين بردند، مردم را از دين سرخورده كردند، جامعه را از علماى راستين جدا نمودند و هيچ بعيد نيست كه بعضشان در پشت پرده با اجانب ارتباط داشته باشند. جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ؛ نتيجه همه اين ظلم ها آتشى است كه ظالمان براى خود فراهم آورده‏اند.

متن کامل سخنان آیت الله دستغیب که سوره ابراهیم از قرآن مجید را تفسیر می کرد، به این شرح است:

يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي اْلآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظّالِمينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ "27". خداوند مؤمنان را با گفتار ثابت در زندگى دنيا و آخرت پايدار مى‏دارد و ستمگران را گمراه مى‏سازد و خداوند هر چه بخواهد انجام مى‏دهد.

يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ؛ قول ثابت همان فطرت اوليه انسان است كه خداجو و طالب معرفت پروردگار است. اگر انسان بر اين فطرت پايدارى كند و از او نَبُرد يعنى بوسيله اعمال صالح و همنشينى با خوبان و پرهيز از گناهان و استفاده از اساتيد اخلاق، بر اين قول و عقيده ثابت باقى بماند، خداى تعالى او را در دينش استقامت مى‏بخشد، هم در دنيا و هم در آخرت.

ثمره استقامت‏يافتن در دين، رفع ترس و اندوه از قلب است؛ "إنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ: آنان كه گفتند پروردگار ما خداست و بر اين سخن پايدار و ثابت‏قدم ماندند نه ترسى دارند و نه اندوهى". (احقاف/13) منظور از "فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ" اين است كه اين افراد نسبت به آينده دنيايشان خوفى ندارند و نسبت به گذشته‏شان اندوهگين نيستند. چرا كه چيزى از خود سراغ ندارند؛ قدرت و ثروت و فرزندان و عمل و حتى بندگى خود را از او و از توفيقات او مى‏دانند و لذا به چه جهت از آينده بيمناك باشند؛ همه چيز را او داده و هر وقت خواست پس مى‏گيرد.

مهم اين است كه هر آنچه را دارد از راه خشنودى او تحصيل و در راه خشنودى او صرف كرده باشد. نتيجه اين نترسيدن آن است كه انسان در همه حال به تكليف خود عمل مى‏كند؛ حق را بى‏واهمه مى‏گويد و به آن عمل مى‏كند.

منظور از "وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ" اين است كه اگر همه عمر خود را در راه تحصيل علوم دينى سپرى كرده اما وقتى كه فقيه و مجتهد شده كسى اعتنايش نكرد يا آنكه بخاطر گفتن حقى، مريدانش را از دست داد و همه از اطرافش پراكنده شدند، غمگين نمى‏شود همچنين نسبت به اموال، دارائيهايش، همسر و فرزندانش، قدرت و منصبش احساس تعلق و وابستگى نمى‏كند و براى از دست دادن و كم‏شدنشان محزون نمى‏گردد چرا كه همه را از خدا مى‏داند و او را مالك و مدبر خود و همه آنچه كه دارد مى‏بيند. اين رفع خوف و حزن، عنايتى است از ناحيه پروردگار به شخص مؤمن بخاطر استقامت در دين و ثبات قدم در قول و اعتقاد حق.

پس از آن مى‏فرمايد "أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ: آنها بهشتيانند كه هميشه درآن خواهند ماند و اين جزاى عملى است كه انجام دادند". شبيه به اين آيه درسوره فصلت مى‏فرمايد "إنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ": آنانكه گفتند پروردگار ما خداى يكتاست و بر آن پاى فشردند، فرشتگان الهى بر آنان نازل مى‏شوند كه نترسيد و غمگين نباشيد، بشارت باد بر شما بهشتى كه وعده‏تان دادند. (فصلت/30)

نزول ملائكه يعنى يافتن جنبه ملكوتى و شنيدن نداى ملائكه با گوش جان، آن هم در دنيا. چنين كسى چون وقت مرگش مى‏رسد، حضرت عزرائيل را با زيباترين هيأت و مهربانترين حالت مشاهده مى‏كند كه جان او را مانند بيرون كشيدن سوزنى از خمير يا بوئيدن گلى خوشبو، از كالبد جدا مى‏كند. پيش از قبض روح، جايگاه خود را در بهشت و همنشينان و دوستان و امامان خود را مشاهده مى‏كند و ملك الموت از او مى‏پرسد كه آيا مى‏خواهى در دنيا بمانى يا با اين افراد در اين مقامات باشى؟ كه فوراً رفتن به عالم ديگر را برمى گزيند.

در هنگام تشييع جنازه و غسل و كفن و دفن، از فرط شوق و فرح به مشايعين خود مى‏گويد: هر چه سريعتر مرا به خانه ابدى خود برسانيد. هنگامى كه اقوام و دوستانش او را در قبر مى‏گذارند و مى‏روند نداى «َبدي أوحَدوك أوحَشوك» از جانب پروردگار دريافت مى‏كند و احساس تنهايى و وحشتش زائل مى‏شود و در قبرش باغى از باغهاى بهشت باز مى‏شود. سؤالات نكير و منكر را با شادمانى و طرب پاسخ مى‏گويد و از پاسخ گفتن خويش به حدى مسرور مى‏گردد كه اگر سرورش را در ميان اهل دوزخ تقسيم كنند، همه آنها شاد مى‏گردند.

وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظّالِمينَ؛ ظلم در لغت يعنى "وَضعُ الشَي‏ءِ في غَيرِ ما وُضِعَ له: قراردادن اشياء در غير جايگاه خود". ظالم كسى است كه خود را از فطرت اوليه و حقيقت درون خويش بريده باشد. موقعيت انسان بر محور خداجويى قرار گرفته، اگر كسى از اين محور خارج شود و در مدار دنيا و ماديات بيفتد، به خود ظلم كرده است.

قرار گرفتن در مدار دنيا يعنى طلب‏كردن هر چيزى به قصد دنيا، خواه ثروت‏اندوزى و جاه‏طلبى و علم‏پرستى باشد خواه، رياضت‏كشى و عرفان و مقامات به ظاهر معنوى!

نتيجه ظلم، انحراف از مسير پروردگار است و هر كس خود، راه انحراف رود، خداوند نيز قلبش را از مسير حق منحرف مى‏سازد و راه هدايت را به رويش مى‏بندد؛ "فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ: پس چون از حق روى گرداندند خداوند نيز دلهايشان را از حق منحرف ساخت و خدا هرگز فاسقان را هدايت نخواهد كرد". (صف/5)

بنابراين خداى تعالى هرگز كسى را ظالم و گمراه نمى‏گرداند بلكه اين انسانها هستند كه با اختيار خود راه شقاوت و گمراهى يا سعادت و رستگارى را انتخاب مى‏كنند واگر كسى گمراهى را برگزيند خداى تعالى او را به خود وا مى‏گذارد و در گمراهيش ياريش مى‏كند؛ "كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ: هر يك از اين دو گروه (مؤمن و فاسق) را از عطاى پروردگارت مدد مى‏رسانيم". (اسراء/20)

كسى كه حاضر نيست به خيرخواهى و نصيحت ديگران گوش فرا دهد؛ بى‏باكانه گناه مى‏كند و از اين كار به خود مى‏بالد؛ با پدر و مادر خود در نزاع و كشمكش است و حتى آنها را كتك مى‏زند يا دست به خون آنها آلوده مى‏كند؛ چشم و گوش و شهوت خويش را رها مى‏كند و به هيچ قيد و بندى تن نمى‏دهد، در واقع خود را از اصل اوليه انداخته، حقيقت خويش را ميرانده است چنين كسى مرده معنوى است و ظهور مرده معنوى، در زندگى توحش است.

از ميوه‏هاى شجره خبيثه ظلم، ظلم به ديگران است كه شخص مبتلا به آن چه بسا نمازخوان و روزه‏گير و به ظاهر متشرع و عالم‏نما و يا حتى فقيه و مجتهد باشد اما بخاطر گرفتار شدن در ثروت و رياست، با توجيهات مختلف مرتكب هر خلافى مى‏شود و حق ديگران را ضايع مى‏سازد. وقتى كه پول فراوان زير دست آدمى مى‏آيد و مريدان بى‏شمار اطرافش را مى‏گيرند و نيزه‏ها و چكمه‏ها گوش به فرمانش مى‏شوند، ديگر فرقى نمى‏كند علم دين خوانده باشد يا علم دنيا، ناگهان نفس طغيان مى‏كند و همه را مطيع خود مى‏خواهد و هر كس را كه از طاعتش سر باز زند گردن مى‏زند!

امام كاظم‏عليه السلام در حرم پيامبرصلى الله عليه وآله مشغول به نماز بودند، هارون الرشيد وارد شد. رو به قبر مطهر پيامبر اكرم كرد و گفت: اى پسر عمو من از شما عذر مى‏خواهم اين فرزند شما در ميان امت اختلاف افكنده است. بعد دستور داد حضرت موسى بن جعفرعليهما السلام را در همان حال نماز دستگير كردند و بر شترى سوار و روانه زندان نمودند!

اين كار را كسى مى‏كند كه خود را خليفه پيامبرصلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏نامد. وضع همه خلفاى بنى‏اميه و بنى‏عباس و تمامى ظالمان تاريخ اينگونه بود و اين نتيجه دور شدن از محور اصلى خود و خارج شدن از مدار بندگى خداى تعالى است.

وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ؛ اراده خداى تعالى بر اين قرار گرفته كه انسان در اين عالم مختار باشد و به اختيار خود خوب و بد را انتخاب كند البته خداوند هر دو راه را به انسان نشان مى‏دهد و به طرق مختلف او را از خوب و بد بودن راهى كه انتخاب كرده آگاه مى‏سازد؛ «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها: و خير و شرّش را به او الهام كرده». (شمس/8)

أَ لَمْ تَرَ إلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ"28"

جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ"29"

آيا نديدى مردمى را كه نعمت خدا را به كفر تبديل كردند و قوم خود را به نابودى كشاندند.

كه به دوزخ در آيند و چه بد جايگاهى است.

أَ لَمْ تَرَ إلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً؛ تبديل نعمت، اقسام مختلفى دارد اول آنكه انسان نعمتهاى خدا را، نه در راه خشنودى و طاعت او بلكه در راه غضب و معصيت او بكار بندد. پس كسى كه با چشم و گوش و زبان و ساير اعضاء و جوارح خود مرتكب گناه مى‏شود، نعمت خدا را تبديل كرده است. همچنين آنكه علم و قدرت و آبروى خو را در راه معصيت انداخته، كفران نعمت كرده است.

قسم ديگر تبديل نعمت، قدر ناشناسى از ائمه معصومين‏عليهم السلام است چرا كه ايشان مصداق نعمت تام پروردگارند و طبق روايت در قرآن كريم هر كجا نام نعمت برده شده، ايشان منظور هستند. كسانى كه نگذاشتند مردم از آنان به خوبى استفاده كنند؛ حقشان را غصب كردند؛ زندانى و شكنجه و مسموم و مقتولشان ساختند، در حقيقت نعمتهاى بزرگ خدا را تبديل كردند و قوم خود را به دار بوار (سراى نيستى) كشاندند.

همچنين عالمان ربانى و بزرگان دين نيز از مصاديق نعمتهاى پروردگار به شمار مى‏آيند و كسانى كه به بهانه‏هاى مختلف ايشان را كنار مى‏گذارند و مانع استفاده جامعه از آنان مى‏شوند، تبديل كنندگان نعمت پروردگارند.

بيش از يكصد و بيست نفر از طلاب حوزه‏هاى علميه ابوصالح (عجل اللَّه تعال فرجه) و امام صادق‏عليه السلام و شهيد نجابت‏رحمه الله را بى‏دليل از اقامه نماز در مساجد و دانشگاهها و مدارس و ادارات خلع كردند با آنكه غالب نمازگزاران، آنها را دوست مى‏داشتند و به تقوا و عدالتشان مطمئن بودند. آنها هم هدفى جز تبليغ دين خدا و بيان احكام شرع نداشتند و هرگز به دنبال پول و ماديات نبودند. اين نيز تبديل نعمت پروردگار است؛ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ.

يكى ديگر از مصاديق نعمت، نظام جمهورى اسلامى ايران است كه خونهاى بسيارى براى به ثمر رسيدن آن بر زمين ريخت، چه بسيار افرادى كه بخاطر آن زندانها كشيدند و شكنجه‏ها ديدند و تبعيدها شدند چه بسيار افرادى كه از بركت اين انقلاب متدين بار آمدند و صالح شدند و امتحانات خوبى پس دادند اما اين نعمت تبديل شد و افراد صالح و پرهيزكار كنار گذاشته شدند؛ برخى را زندانى كردند و برخى را به مصائب بزرگ مبتلا ساختند! در عوض كسانى را جانشين آنها كردند كه بعضاً دوست مى‏دارند دروغ بگويد يا خيانت كنند يا خلاف قرآن و سنت عمل كنند. اين نيز مصداق «أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ» است و چه فرقى مى‏كند با آنها كه ائمه معصومين‏عليهم السلام را كنار گذاشتند؟!

اقتصاد را از بين بردند، مردم را از دين سرخورده كردند، جامعه را از علماى راستين جدا نمودند و هيچ بعيد نيست كه بعضشان در پشت پرده با اجانب ارتباط داشته باشند.

جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ؛ نتيجه همه اين ظلمها آتشى است كه ظالمان براى خود فراهم آورده‏اند.

حجاج از طرف عبدالملك بن مروان حاكم عراق گرديد و در سال نود و چهار هجرى قمرى سعيد بن جبير را اسير كرد و گفت: تو را به آتش دوزخ مى‏فرستم. سعيد گفت: اگر مى‏دانستم چنين اختيارى دارى تو را به خدايى مى‏پذيرفتم. حجاج گفت: هر نوع از كشته‏شدن را كه دوست دارى انتخاب كن تا تو را بكشم. سعيد گفت: تو هر نوع را كه مايلى انتخاب كن، چون در آخرت تو را با همان نوع خواهند كشت. پس در حالى كه شهادتين مى‏گفت، آن را كشتند. حجاج بعد از آن به مريضى آكله دچار شد و بعد از پانزده روز وقتى كه حجاج مى‏خوابيد، سعيد بن جبير را مى‏ديد كه جامه‏اش را مى‏گرفت و مى‏گفت: مرا به چه جرمى كشتى؟ و مرتب بيهوش مى‏شد و به هوش مى‏آمد و فقط مى‏گفت: مرا با سعيد چه كار؟! (تتمة المنتهى، ص‏65)

چنين سفاكانى هميشه در اين عالم بوده‏اند و سرانجام همه‏شان جهنم و آتش غضب پروردگار است كه براى خود پيش فرستاده‏اند؛ وَ بِئْسَ الْقَرارُ

توصيه‏اى به جوانان‏

شما جوانان عزيز سعى كنيد در اين ماه مبارك رمضان چشم و گوش و اعضاء و جوارح خود را حفظ كنيد، مخصوصاً نسبت به پدر و مادر مهربان و محسن باشيد، با آنها با ملاطفت رفتار كنيد با برادر و خواهر خود رئوف باشيد، مبادا در مقابل نصيحت و خيرخواهى پدر و مادر، تندى كنيد يا اگر برادر و خواهر بر خلاف ميلتان عمل كردند، عصبانى شويد و آنها را كتك بزنيد. فراموش نكنيد كه همه ظالمين، به تدريج ظالم شدند، اگر انسان از ابتدا مواظبت نكند، وقتى كه بزرگ مى‏شود و به پست و مقامى مى‏رسد نمى‏تواند جلوى خود را بگيرد؛ سفاك و خونخوار مى‏گردد. حجاج بن يوسف نيز از ابتدا چنين نبود، به تدريج ظلم كرد و ظلم كرد تا آنكه حجاج بن يوسف شد. منصور دوانيقى كينه عجيبى نسبت به سادات داشت با آنكه در ابتدا دعوى دوستى ائمه‏عليهم السلام را داشت و براى امام حسين‏عليه السلام مجالس روضه خوانى ترتيب مى‏داد، پس از رسيدن به خلافت، دست به خون سادات بسيارى آلوده كرد و هزاران نفر از آنها را بى‏رحمانه در ميان ديوارها گذاشت. هيچ كس يك دفعه چنين شقى و بى‏رحم نمى‏شود. آدمى در اثر تمرين در ظلم و ظلم بر روى ظلم، به تدريج اينگونه مى‏گردد.

0 comments:

ارسال یک نظر