اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
انّا لله و انّا الیه راجعون
فردا که پیشگاه حقیقت شود عیان
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد
در یک چنین ساعاتی بعد از عاشورای حسینی، یزیدیان گمان می کردند که همه چیز تمام شده است. با جنایت و سرکوب و کشتن و دستگیر کردن و به اسارت بردن بر دین چیره شدهاند اما نمیدانستند که این سرآغاز شکست قطعی آنهاست. به بیان امیر مؤمنان حضرت علی(ع): ما ظَفِر من ظفر الاثمُ به و الغالب بالشرِ مغلوبٌ (پیروز نشده است کسی که با گناه پیروز شده است و آنکه با شر چیره گردد، مغلوب است)
در چنین ساعاتی اتفاق بزرگی افتاد که امویان و همه اموی صفتان تاریخ گمانش را هم نمی بردند و آن اتفاق این بود که دو اسلام از هم تفکیک شد. من برای اینکه زمینهی ذهنی برای موضوع بحثمان پیدا شود و عزیزان تأملی در این موضوع در ضمن بحث بکنند از کتاب العِقد الفرید ابن عبد ربه اندلسی، از عالمان برجسته اهل سنت در قرن سوم و چهارم و درگذشته به سال 328 هجری، می خواهم جملاتی را بخوانم از کتاب «الخطب العقد الفرید» و از شما سؤال کنم که از خودتان بپرسید که این جملات از چه کسی میتواند باشد؟ خطبهای است تقریباً به اندازه یک صفحه که دو سه جملهای از آن را میخوانم و همهي آن شبیه به این دو سه جمله است. شما حدس بزنید که این جملات از کیست. « الحمد للّه احمده و استعینه»، سپاس و ستایش برای خدایی است که او را می ستاییم و از او یاری می جوییم. «و اُءمنه و اتوکّل علیه»، به او ایمان می آورم و به او توکل می کنم. «و نعوذ بالله من شرور انفُسنا» ،به خدا پناه می بریم از بدیهای نفسها و نفسانیتمان.«و من سیئات اعمالنا»، به خدا پناه می بریم از بدیهای کردارمان.«اوصیکم عباد الله بتقوی الله العظیم»، شما را سفارش می کنم ای بندگان خدا به پرواپیشگی خدای بزرگ.«ثم انّی احذّرکم الدنیا»، شما را از دنیا برحذر میدارم و پرهیز میدهم مبادا به دنیا دل ببندید . . . این خطبه از کدام پارسا و زاهد تاریخ است؟ یزیدبن معاویه! خیلی عجیب است که یزیدیان هم دم از دین میزدند و ادعای دینداری میکردند و توصیه به تقوا مینمودند و مردم را از دنیاپرستی برحذر میداشتند و یزید از آن نمونههاست که ما یک چهره یزید را شنیدهایم؛ چهره شرابخوار و سگ باز و جنایتکار، اما همین جنایتکار هم دم از دین میزد و همان زمانی که دستور قتل انسان ها را می داد توصیه به تقوا هم میکرد. جنایتکاران تاریخ که به وسیله دین و تحت لوای دین جنایت کردند چنین بودند. گمان نکنید که اسلام یک رو دارد. اگر اسلام درست شناخته نشود و اسلام پیامبر و اوصیاء پیامبر از اسلام یزیدیان در هر زمان تفکیک نگردد، انسان به دام آنها می افتد و لذا بحث تفکیک دو اسلام از مسائل جدی و اساسی و بنیادی است که ما باید به شدت به آن بیاندیشیم، تأمل کنیم و راه خود را با اسلام پیامبر و اوصیاء پیامبر تشخیص بدهیم. به نظرم میرسد اگر قرار باشد ما این موضوع را روشن کنیم لازم است به چند مطلب بپردازیم که من به قدری از آن میپردازم و بقیه را واگذار میکنم که عزیزان پی بگیرند. مطلب اول این است که اساساً تفکیک در اسلام به چه معنی است؟ دوم اینکه این تفکیک در زندگی انسان چه جایگاه و چه ضرورتی دارد؟ سوم اینکه سیر تاریخی این تفکیک چیست؟ و چهارم اینکه در نهضت حسینی، که موضوع بحث ماست، این تفکیک چگونه صورت گرفته است؟ حسین میداندار بزرگ این تفکیک است؛ به قول یکی از مستشرقین اگر حسین بن علی(ع) قیام نکرده بود و اسلام پیامبر را دوباره در آن بلندای تاریخ عرضه نکرده بود ونشان نداده بود که اسلام هیچ نسبتی با خشونت، با خونریزی، با جنایت، با دستگیری، با اسیر کردن و با به اسارت بردن انسانها ندارد، یزید و یزیدیان چهرهای از اسلام ارائه میکردند که برای همیشه تاریخ هرکس به اسلام مینگریست از اسلام میگریخت. حسین نگذاشت که چنین شود و در هر زمان نباید گذاشت که چنین شود. نباید گذاشت که اسلام را، اسلام نبوی را، اسلام علوی را، اسلام رحمانی و عقلانی و معتدل و منطقی و معنوی و حقوقمدار و انسانگرا را به لجن بکشند و یک چهره غیرمعقول، غیرانسانی، زشت، خونریز، خونخوار و به اسارتبرنده انسانها از آن تصویر کنند. حسین چنین کرد و این یکی از شاهکارهای اوست. مراد از تفکیک دو اسلام این است. پیامبر اکرم، اسلامی را به ارمغان آورد که دینداری در آن به این معناست که دین زیباترین جلوه رحمانیت خدا برای هدایت نوع بشر است و دینداری رویکردی است مبتنی بر حقوقمداری، انسانگرایی، عدالتورزی، آزادیگرایی، دوستی همه انسانها، تلاش در جهت کمالیابی، معنویت، خردورزی و مانند اینها. اما در همان زمان پیامبر هم کسانی بودند که تلاش می کردند به اسلامی که آمده بود به جاهلیت پایان بخشد، رنگ جاهلی بزنند و پیامبر با همه وجود جلوی آنها را میگرفت و تا زمانی که پیامبر زنده بودند اجازه ندادند که اسلام دیگری «حکومت» یابد. گاهی اتفاقاتی می افتاد و فهم های غلطی از اسلام پیدا میشد و اقدامات غلطی برخلاف اسلام نبوی صورت میگرفت و پیامبر بلافاصله با آن روبرو میشد و آن را نفی و اصلاح میکرد. به عنوان مثال خالدبن ولید به مأموریتی رفت و گرایشات جاهلیاش برانگیخته شد و با مردمان قبیلهای درگیر شد و ضرب و شتم کرد و خون ریخت. گزارش به پیامبر رسید. پیامبر سه بار جلوی مردم استغفار کرد. علی بن ابیطالب (ع) را خواست و گفت به نزد آن قبیله بروید و هر اتفاقی که افتاده آن را پاک کنید، اگر خونی ریخته شده، اگر ضرب و شتمی صورت گرفته، اگر ظرف غذای سگ و گربهای شکسته شده باید جبران گردد تاحدی که همه مردم راضی شوند و اعلام کنند که از پیامبر رضایت دارند. این جرم را خالد مرتکب شده اما پیامبر جبران میکند چون او در رأس جامعه اسلامی است. امیر مؤمنان رفت و با مردم سخن گفت و آنها را راضی کرد و به آنها دیه پرداخت، بیش از آنچه که میخواستند. حتی بهای ظرف شکسته سگ و گربه را هم داد و آنقدر در میان آنها ماند تا همه مردم اظهار رضایت کردند. پیامبر اجازه نمیداد که خشونتورزی، تندی و تیزی و اعمال جاهلی به نام اسلام پا بگیرد. اما وقتی پیامبر درگذشت فرصتی پیدا شد که جاهلیت سرکوبشده قدرت از دست رفته را بازتولید کند و با لباس اسلام سر بربیاورد و آنچه را که در پی آن بود مجدداً با قدرت اسلام دنبال کند. بلافاصله پس از رحلت پیامبر بنیادهایی گذاشته شد. به عنوان مثال در ماجرای ثقیفه وقتی گردانندگان این ماجرا اقدام کردند به بیعت گرفتن با زور و گفتند که کسی نباید بدون بیعت باشد و مخالفی نباید باشد، به در خانه امیر مؤمنان رفتند و گفتند که همه باید بیعت کنند. خبری را بلاذری، عالم بزرگ و محدث برجسته و مورخ گرانقدر اهل سنت و درگذشته به سال 279 هجری، در کتاب «انساب الاشراف» خود نقل کرده است و می گوید رفتند جلوی خانه حضرت زهرا(س) و گفتند همه باید به زور بیعت کنند و اگر نکنید چنین و چنان خواهیم کرد. حضرت زهرا(س) گفتند واقعاً چنین می کنید؟ گرداننده آن گروه گفت بله حکومت از آنچه پدرت آورده است محکمتر است. یک اندیشهای شکل گرفت که حکومت از همه چیز بالاتر است. برای حکومت میتوان خون ریخت، جنایت کرد، بیگناه را زندان کرد، به اسارت برد، به مخالفین برچسب خارجی زد، خون حسین و خاندانش را ریخت، می توان بر جنازه ها اسب دواند، می توان کودکان را مورد تهاجم قرار داد، می توان بیحرمتی کرد. این اندیشه در آنجا بنیان گذاشته شد. «فیوم الثقیفه یابن النبی طرّق یومَک فی کربلا...» مهیار دیلمی می گوید که ای پسر پیامبر این بنیادهای کجی که روز ثقیفه گذاشته شد، راه کربلا را بر تو هموار کرد. در آنجا بنیادی گذاشته شد که می توان برای پیشبرد کارها به هر وسیله ای دست یازید. قبیله ای بود به نام قبیله بنی اسلم که مشهور بود به نام قبیله چماقدار و چماقکش. آنها را آوردند به مدینه و دستور دادند به جان مردم بیفتند. بنابر نقل طبری و شیخ مفید، قبیله بنی اسلم وارد مدینه شدند، مردم را با چوب و چماق زدند و بیعت گرفتند. گفتند نباید مخالفی باشد. از این هم جلوتر رفتند و چیزی را بنیان گذاشتند که هنوز اسلام در گرو آسیبهای آن است: تروریسم دولتی. سعدبن عباده بیعت نکرد و مخالف باقی ماند. روزی در کوچهای با خلیفه روبرو شد. خلیفه دوم به او گفت یا بیعت می کنی یا از سرزمین من بیرون میروی. سعدبن عباده بار خود را بست و به حوران شام رفت. تا به آنجا رسید دو تیر به قلبش خورد. ظاهرا خالدبن ولید و مأموران او این کار را کردند. شعری هم ساختند و به جنها نسبت دادند که آنها این ترور را انجام دادند تا کسی نفهمد که چه بر سر مخالفان میآید. «انّا قتلنا سید الخزرج سعدبن عباده بسهمین و ما اخطأنا فؤاده». جنها یک اعلامیه دادند که ما بودیم که او را کشتیم با دو تیر که به قلب او زدیم و تیر ما به خطا نرفت. بنیاد دیگری گذاشتند آن بنیاد این بود که زمامداران حق دارند و مردمان تکلیف. مردم برده زمامدارانند و زمامداران می توانند هر بلایی بر سر مردم بیاورند. مردم نیستند که تعیین کنندهی سرنوشت سیاسی خود هستند، چند نفر به جای آنها تصمیم می گیرند؛ در ثقیفه پنج نفر. این بنیاد بعداً رسمیت یافت و اینها همه به نام اسلام تمام شد. لازم بود که اوصیاء پیامبر تمام این چیزهایی را که به نام اسلام تمام شد در عرصه سیاست، حکومت، مدیریت، اقتصاد، خانواده، جامعه و دیگر حوزهها را نفی کنند و بگویند این اسلام نیست. اسلام پیامبر هیچ نسبتی با اینها ندارد. هرجا خشونت دیدید از اسلام پیامبر نیست، هرجا قتل و غارت دیدید از اسلام پیامبر نیست. هرجا زندان کردن انسان بیگناهی را دیدید از اسلام پیامبر نیست. امیر مؤمنان علی(ع) در دورانی که در کنار بود روزی در خیابان میرفت دید که خانمی را میبرند مجازات کنند سؤال کرد که او چه کرده است؟ گفتند فلان جرم. فرمود قاضی که بوده است؟ گفتند خلیفه دوم. حضرت فرمودند برگردید به نزد خلیفه رفتند حضرت فرمودند به چه دلیل و بیّنهای حکم بر مجازات این زن دادهای. گفت او اقرار کرده است فرمودند چگونه اقرار کرده است آیا او را ترساندهای؟ تهدید کردهای؟ گفت بله حضرت فرمود مگر نشنیدهای پیامبر فرمود اقرار از روی تهدید، فشار، ضرب و شتم و حبس اعتباری ندارد. «من اقرَّ عند حبس او تهدیدٍ او تخویفٍ فلا حدّ علیه». نه حدیث در این باره وجود دارد که همه فقیهان شیعه و سنی بر اساس آن فتوا دادهاند. خلیفه گفت لولا علیٌ لَهلک عمر. این مقدار انصاف داشت. حضرت فرمود آزادش کنید. امام صادق (ع) در حدیث بسیار در خور توجهی که مرحوم شیخ صدوق در کتاب خصال خود نقل کرده است میگوید که هرگاه این شاخصهها را دیدید بدانید که اسلام مانیست. اینها از ما نیست، اینها ربطی به اسلام ما ندارد. اینها مال امویهاست. «فلا تَخرقوا بهم»، با مردم به خشونت رفتار نکنید. پیامبر اکرم و ائمه معصومین معیار دادند تا کسی مردم را فریب ندهد، خشونت بورزد و بگوید در اسلام خشونت هست، گفتند نیست. اگر دیدید با مردم با خشونت رفتار میکنند این از اسلام امویهاست. «اما علمتَ انّ امارت بنی امیه کانت بالسیف و العسف و الجور». آیا شما نمیدانید اسلام بنیامیه، سیاست بنی امیه، حکومت بنی امیه، امارت بنی امیه بر سه چیز استوار بود. بر زور شمشیر و خشونت و ستم. این متعلق به آنهاست نه به ما. «و انّ امارتنا بالرفق و تألف و الوقار و التقیه و حسن الخلطه و الورع و الاجتهاد». اما سیاست و حکومت و مدیریت ما با مدارا و نرمی و الفت برقرار کردن و دل مردمان را به دست آوردن- نه سرکوب کردن- و آرامش و طمأنینه، ملاحظه احساسات مردم، عواطف مردم و مخالفان را کردن، یعنی ولو چیز درستی هم در نظر ما باشد ولی با عواطف دیگران نسازد ملاحظه دیگران را میکنیم. سخنی نمیگوییم که عواطف اهل سنت تحریک شود. نقد و انتقاد میکنیم اما تحریک عواطف، زشتگویی و دشنامدهی نمیکنیم. «و حسن الخلطه و الورع و الاجتهاد». و روابط نیکو و پرواپیشگی و مرزبانی و حرمتداری و کار و کوشش و تلاش متعلق به ماست. ائمه ما بعد از پیامبر اکرم (ص) یک راهبردی داشتند یعنی اینطور نبود که منفعلانه عمل کنند و این راهبرد محورهایی داشت. یکی از محورهای راهبرد ائمه پس از پیامبر تفکیک دو اسلام بود. در هر موقعیتی سعی داشتند دو اسلام را با سخنشان و با عملشان تفکیک کنند. وقتی امیر مؤمنان علی بن ابیطالب(ع) مورد آن اقبال شگفت قرار گرفت، مردم به در خانه او ریختند که حکومت را بپذیر، حضرت بر اساس این راهبرد معیار دادند. چند نفر رفتند در خانه حضرت گفتند ما از سران هستیم آمدیم بیعت کنیم. سران که بیعت کنند به مردم میگوییم باید بیعت کنند. حضرت فرمود من این معیارهای جاهلی را قبول ندارم. محمدبن حنفیه که راوی این داستان است میگوید من نزد پدرم بودم. پدرم گفت که «فانّ بیعتی لا تکون خفیاً و لا تکون الّا ان رضا المسلمین». بیعت با من مخفیانه صورت نمیگیرد و جز با رضایت مردم معنا نمییابد. «ففی المسجد». برویم در مسجد ببینیم مردم چه میگویند. حضرت به مسجد رفتند با مردم سخن گفتند. به مردم گفتند «انّ هذا امرُکم» . حکومت متعلق به خودتان است. در نظام جاهلی چند نفر به جای مردم تصمیم میگیرند اما در نظام اسلامی حکومت مال شماست. «لیس لأحدٍ فیه حق الّا ما امرتم». هیچ کس حق ندارد کسی را برشما زمامدار کند مگر کسی که خودتان بخواهید. هرکه را خواستید، اگر مرا خواستید، اگر نخواستید من کنار میروم. در حکمت 22 نهجالبلاغه هست که «لنا حقٌ» سزاواری حکومت از آن ماست. «فأن اعطینا» اگر مردم ما را بخواهند و آن را به ما بدهند و الا اگر مردم ما را نخواهند «رکبنا اعجاز الأبل و ان طال السری»، برترک شتر مینشینیم و راه خود را در پیش میگیریم. هرچند که این شبروی به درازا کشد. بیست و پنج سال طول بکشد ما به مردم زور نمیگوییم خود را به مردم تحمیل نمیکنیم این اسلام پیامبر است. اما اسلامی که بازتولید شده جاهلی بود کاری به نظر و رأی و خواست مردم نداشت. ائمه ما به ما معیار دادند که هرگاه دیدید حریمها و حرمتها شکسته میشود این از ما نیست. حریمشکنی، حرمتشکنی در ماه محرم، جنایت کردن. خون ریختن در ماه حرام کار یزید است. عرب جاهلی هم این کار را نمیکرد. عرب جاهلی چهار ماه درسال دست از جنگ میکشید و آن وقت کسانی پیدا شدند به نام اسلام، حسین را خارجی بخوانند و خون او را مباح بدانند آن هم در ماه حرام. شگفت است. حتی عرب جاهلی هم حریمهایی را نگه میداشت. حتی عرب جاهلی! امیر مؤمنان نامهای دارد در نهجالبلاغه- نامه چهاردهم- که توصیه میکنم آن را بخوانید. شریف رضی آورده است که این نامه در میدان جنگ صفین ایراد شده است. در منابع تاریخی دیگر آمده است که امیر مؤمنان قبل از هر جنگ سفارشی اینگونه به نیروهای خودش میکرد. آن هم جنگهایی که ناخواسته پیش میآمد. حضرت به هیچ وجه حاضر به جنگیدن نبود. از امام صادق (ع) روایت شده که جنگهایی که به امیر مؤمنان تحمیل شد حضرت تلاش میکرد آن جنگها به بعدازظهر کشیده شود و صبح آغاز نشود. از حضرت صادق (ع) پرسیدند چرا؟ فرمودند برای اینکه زود هوا تاریک شود، جنگ فرو بنشیند. اگر کسی میخواهد برود، برود. خونی ریخته نشود، کسی کشته نشود. امیر مؤمنان میگویند شما به هیچ وجه آغاز کننده نباشید. کسانی که با شما جنگیدهاند و رو به هزیمت گذاشتهاند مبادا تعقیبشان کنید. مبادا به مجروحی آسیب بزنید، مبادا کسی را مثله کنید، مبادا زنی را با آزار دادن برانگیزید. و لاتهیج النساء باذی هرچند که آنان به زمامداران شما بد بگویند، آبروی شما را ببرند، هرچه خواستند بگویند شما حق ندارید کمترین چیزی را به زنی بگویید. بعد امیر مؤمنان چیزی میگوید که مایه شرمندگی ماست. میگوید در جاهلیت به ما گفته میشد که از زنان دست بدارید مبادا روی زنی دست بلند کنید. در حالیکه آنان زنان مشرک بودند. بعد حضرت در این نامه چهارده میگوید اگر در جاهلیت مردی زنی را در جنگ میآزرد، به این اندازه که سنگی یا چوبی به او بزند، خودش و اعقابش برای همیشه در جامعه نشاندار میشدند، رسوا میشدند، آن هم در جامعه جاهلی. پیشوایان ما این معیار را برای چه دادند؟ برای اینکه مبادا کسانی پیدا شوند به نام اسلام این حریمها را زیر پا بگذارند، حرمت شکنی کنند، جنایت کنند، خون بریزند و بخواهند به نام اسلام تمام کنند.
اوج این تفکیک در کربلا و عاشورا است چرا که این روند پنجاه سال پس از پیامبر به جایی رسید که جز با خون حسین جداشدنی نبود. تا قبل از آن میشد سخن گفت، اعتراض کرد. اما کار به جایی رسیده بود که دیگر راهی نمانده بود. خون حسین (ع) دو اسلام را تفکیک کرد؛ اسلام حسینی را از اسلام یزیدی. اسلام حسینیان را از اسلام امویان. حسین دو کار کرده است. اول معیارهای نظری ارائه کرده است و گفته با این محک بسنجید. دوم عمل کرده است. به عنوان مثال از معیارهای نظری او سخن بلندی است که حضرت در منزل بیضه ایراد کرده است. آنجا که وقتی کاروان حضرت رسید حرّبن یزید ریاحی جلوی حضرت را گرفت و همان زمان، حسین(ع)، اسلام علوی و نبوی را به آن کسانی که دشمن بودند نشان داد. کاروان حسین (ع) آب داشت و سپاه حرّ آبش تمام شده بود. حسین (ع) دستور داد که به دشمن، به کسانی که جلوی ما را گرفتند آب دهید، آب دادند. یکی از سپاهیان حرّ میگوید که من دیر رسیدم، حسین خود با دست خود مرا سیراب کرد. شتر مرا هم سیراب کرد. اینقدر انسانیت و حرمتبانی در رفتار حسین (ع) وجود دارد. آیا حسین پیشبینی نمیکرد که گرفتار چه مصائبی میشود؟ انسانیت که اینگونه محاسبه نمیکند. در همانجا حسین(ع) خطبهای ایراد کرده است. برخی منابع تاریخی مثل خوارزمی در مقتل الحسین این را به صورت مکتوب درآوردهاند. ممکن است حضرت آن را مکتوب هم کرده باشد و برای مردم کوفه فرستاده باشد. حضرت به ما معیار میدهند. خطابشان با مردم است، نه فقط با مردم آن زمان بلکه با مردم همه زمانها. فرمودند« ایها الناس انّ رسول الله صلی الله علیه و آله قال من رأی سلطاناً جائراً »کسی که سلطان و حاکم ستمگری را ببیند، «مستحلاً لحُرم الله» ، که حرامهای خدا و دین خدا را برخود روا میدارد- ریختن خون بیگناه را روا میدارد، شکستن حریمها را روا میدارد- «ناکثاً لعهدالله» ، عهد و پیمان الهی را زیرپا میگذارد، تعهدات الهی را، حقوق انسانی را، حقوق بشر را، حقوق مؤمنان را، حرمت اهل ایمان را، حرمت مسلمانان را میشکند. «مخالفاً لسنت رسول الله» ، با سنت پیامبر، با اخلاق پیامبر با آداب پیامبر مخالفت میکند. «یعملوا فی عباد الله بالاثم و العدوان» . در میان مردمان به گناه و ستم عمل میکند. دروغ میگوید ریا میکند. خیانت میکند، پیمان میشکند، ظلم میکند. «فلم یغیّر علیه بفعلٍ و لا قول کان حقّا علی الله ان یدخله مُدخله». آن کسی که اینها را میبیند و بر چنین زمامداری نمیشورد، با عملش و با سخنش بر خداوند واجب است که او را با همان ستمگر در یک جا مجازات کند. حضرت معیار میدهد. بعد حضرت ادامه میدهند، میفرمایند «ألا انّ هولائی»، بدانید این گروه، این قوم، این یزید و یزیدیان،« قد لزموا طاعه الشیطان»، اینها ملازم فرمان شیطان شدهاند. این رفتارها رفتار انسانی نیست. «و ترکوا طاعه الرحمن»، اطاعت خدای رحمان، خدای بخشنده را ترک کردهاند. «و عطّلوا حدود الله»، حدود و مرزها و موازین را بر زمین گذاشتهاند، عدالت را زیرپا گذاشتهاند، مرزهای الهی را زیرپا گذاشتهاند. «و اظهروا الفساد»، فساد و تباهیگری را علنی کردند. «و استأثروا بالفیء»، دارائیهای عمومی را به غارت بردهاند، به خود اختصاص دادهاند «و احلّوا حرام الله»، حرام خدا را حلال کردهاند. «و حرّموا حلاله»، حلال خدا را حرام کردهاند و حرام را حلال کردهاند . «و انا احق من غیّر»، من باید این دو خط را جدا کنم. من سزاوارترین کس هستم که در این اوضاع بشورم و بیاشوبم و این اوضاع را دیگرگون سازم. در ادامه میگوید «فلکم فییّ اسوه»، ومن الگوی شما هستم. اسلام من، اسلام حسین، اسلامی که بر این چیزها فریاد میزند، تأیید نمیکند، سکوت نمیکند. به محض اینکه حضرت پا در کربلا گذارد خطبه ایراد کرد، معیار داد. «ألا ترون»، آیا نمیبینید «انّ الحق لا یُعمل به»، که به حق عمل نمیشود «و انّ الباطل لا یتناهی عنه»، و از باطل دست نمیکشند؟ نمیبینید؟ اگر دیدید سکوت نکنید. بعد فرمودند به خدا سوگند «لا أری الموت»، من اینگونه نمیبینم مرگ سرفراز و با عزت و در آزادی را غیر از سعادت «الّا سعاده و لا الحیاه مع الظالمین الِّا برماً» و زندگی کردن زیربار ستم و شکنجه و ظلم زمامداران جائر را جز نکبت و بدبختی نمیبینم. معیار ارائه کردند. در همان ابتدا که حاکم مدینه از حضرت بیعت خواست. حضرت فرمود که « مثلی لا یُبایع لمِثله». مثل منی با مثل اویی بیعت نمیکند. میفرمایند مثل من، نه من، چون این سخن سخنی فراتاریخی و فراجغرافیایی است و همواره چنین است. با جباران، ستمگران، جائران نباید دست بیعت داد. وقتی که مروان بن حکم رفت نزد امام که بیعت کنید و این به مصلحت شماست حضرت معیار داد و فرمود «انا لله و انا للیه راجعون و علی الاسلام سلامٌ اذ قد بُلیت الامه براعٍ مثل یزید». نمیفرمایند یزید بلکه میفرمایند مثل یزید یعنی هر جبار خونریزی، با هر ادعای اسلامی. معیار دادند که فاتحه اسلام خوانده شده است اگر امت گرفتار زمامداری مانند یزید شود.
اما عملکردهای امام حسین (ع): عملکرد حضرت حسین (ع) به طور مشخص از سال 51 هجری شروع میشود نه از سال 61 هجری و نه از رجب سال 60 هجری. سال 51 هجری حجربن عدی و عمرو بن حمق در مقابل معاویه ایستادند. اقدام آنها با سنگپراکنی به نماینده معاویه که سبّ امیر مؤمنان میکرد آغاز شد. به شورش تبدیل شد، شورش فراگیر شد. نیروهای معاویه شورش را سرکوب کردند و حجربن عدی و عمرو بن حمق را دستگیر کردند و تصمیم گرفتند آنها را به طرز فجیعی بکشند. برای کشتن آنها نیازمند توجیه شرعی بودند. عالمانی را خواستند، از آنها امضا گرفتند که حجربن عدی و عمرو بن حمق خدا را انکار کردهاند. به خدا دشنام دادند، بعد آنها را به طرز فجیعی کشتند. تحرّکی در دنیای اسلام پیش آمد. کسانی از کوفه نزد حسین (ع) در مدینه آمدند. گزارش این امر به معاویه رسد. معاویه نامهای به حسین (ع) نوشت که شنیدهام تحرّکی صورت گرفته، مبادا پیمان حسن با من را بشکنی. چون حضرت امام حسن مجتبی(ع) با معاویه پیمان بسته بود. البته معاویه به کسانی که گزارش آورده بودند گفت که من حسین را میشناسم، حسین پیمانشکن نیست. حضرت اباعبدالله نامهای به او نوشته و افشاگری کرده است. من چند جملهای از این نامه را میخوانم ببینید حضرت چگونه عمل میکرده است: «من اکنون در پی نبرد و کارزار و مخالفت آشکار با تونیستم و به خدا سوگند پیکار با تو را به سبب پیمان بسته شده کنار میگذارم و در این باره از خدا بیمناکم و در این امر عذری برای خود نمیبینم و گمان نمیکنم که خداوند به واگذاشتن محاکمه تو و یارانت یعنی ستمپیشگان بیدین و حزب ستمگران و دوستان شیطان راضی باشد. مگر تو نبودی که از سر بیداد و تجاوز حجربن عدی و یاران او را به قتل رساندی . . .تو سنت رسول خدا راپشت سرافکندی و با فرمان او از سر عمد مخالفت نمودی و بدون هدایت الهی در پی هوای نفس خود رفتی گویا تو از این امت مسلمان نیستی و مسلمانان با تو هیچ نسبتی ندارند. . . در نامهات گفتهای ( در نامه ای که به امام حسین نوشته او را پرهیز داده از اینکه اختلاف بیافکند) درباره خودت( یعنی حسین(ع) درباره خودش) و دین و امت بیاندیش و از ایجاد تفرقه و شکاف و همبستگی مردم بپرهیز و در جامعه فتنه نیانگیز(معاویه به حضرت حسین(ع) میگوید) ». امام حسین (ع) در این نامه به معاویه میفرمایند:« بدان که من هیچ فتنهای را در امت اسلامی بزرگتر و خطرناکتر از فرمانروایی تو نمیبینم. پس اگر آن را انجام دهم یعنی اقدام کنم، مخالفت کنم، فریاد بزنم به پروردگارم نزدیک شدهام و اگر آن را ترک نمایم، گناهی مرتکب شدهام که کوتاه آمدن در مبارزه با تو است و باید از آن طلب آمرزش نمایم و در هر حال از خداوند میخواهم که مرا در کارم و انجام دادن تکالیفم به بهترین وجه توفیق دهد. ای معاویه بشارت باد تو را به قصاص به خاطر خونهای ناروایی که ریختی و به حسابرسی اعمالت یقین داشته باش و بدان که خداوند را کتابی است که همه کارهای کوچک و بزرگ در آن به شمار میآید. آری خداوند این کارهای تو را فراموش نمیکند که بر اساس گمان، مردمان را به بند میکشی و بر مبنای شبهه و تهمت، دوستان خدا را میکشی و مردمان را به بیعت با فرزند نابخرد و شرابخوار و سگبازت وامیداری. معاویه تو را نمیبینم جز کسی که خود را به خسران درافکند و دین خود را تباه ساخته و امانت را ضایع نموده و مردم را فریب داده و جایگاه خود را از آتش آکندهای. پس مرگ بر قوم ستمکار. این نامه را بلاذری در «انساب الاشراف» نقل کرده و با قدری تغییر ابن قطیبه و طبرسی و دیگران هم نقل کردند. معاویه به مدینه آمد شروع کرد به بیعت گرفتن. حضرت در آنجا برخاسته خطبه خوانده است، زمانیکه هنوز معاویه نمرده است. در آن خطبه میگوید: «تو برتریجویی کردی و در این راه افراط نمودی. استبداد و تمامیتخواهی کردی و همه چیز را به خود و طرفدارانت اختصاص دادی و چنان خود را برتر شمردی که مانندی برای خود نیافتی و به تجاوز پرداختی و حقوق انسانها را زیر پا گذاشتی و بهرههایشان را نپرداختی تا آنجا که شیطان به بهره فراوان و نصیب کامل خویش رسید. آیا این همه وزر و وبال و بار گناهان مردمان را که بر دوش گرفتهای در پیشگاه خدا برایت کافی نیست که باز هم میکوشی با گمراه کردن این مردم و حاکم کردن یزید بر گناهان خود بیافزایی؟ به خدا سوگند ای معاویه تو پیوسته در این اندیشهای که آتش باطل را شعلهور سازی و مردمان را به ستم گرفتار نمایی و جز به بیدادگری مشغول نبودهای چنانکه ستمگری تو همه جا را فراگرفته اما خود با مرگ فاصلهای نداری پس بدان که در روز قیامت بر اعمالی وارد خواهی شد که ثبت و ضبط گردیده است و پردهها از اعمال فروافتاده است هرگز از آن گریزی نیست». حسین(ع) قبل از مرگ معاویه آغاز کرده است. در سال 58 هجری حسین(ع) نامهای به مردم نوشته است. به سران و بزرگان نوشته است که به منی بیایید. مردم و بزرگان دنیای اسلام در منی جمع شدند. حضرت در جمع آنها خطبهای درباره امر به معروف و نهی از منکر ایراد کرده است. ابن شعبه حرّانی این خطبه را در «تحف العقول» آورده است. تقاضا میکنم این خطبه را بخوانید تا بدانید امر به معروف و نهی از منکر در اسلام پیامبر کدام است و آن نیست که میگویند. در آن خطبه حضرت رو میکند به آنها و میگوید: «امّا بعد شما دیدید و شاهد بودید و میدانید که این ستمگر با ما و شیعیان ما چه کرد. اکنون میخواهم از شما از اموری پرسش کنم که اگر راست گفتم تصدیقم کنید و اگر دروغ گفتم تکذیبم نمایید. گفتار مرا بشنوید و سخنان مرا بنویسید و آنگاه که به شهر و دیار خود بازگشتید آنچه را درباره حق و حقیقت ما فراگرفتهاید به گروهی از مردم که به آنها اطمینان دارید و مورد وثوق شمایند ابلاغ نمایید؛ زیرا من نگرانم که این آیین به فراموشی سپرده شود
( مردم خیال کنند که امر به معروف و نهی از منکر این حرفهایی است که بعضیها میزنند) و حق و حقیقت از میان برود و باطل چیره گردد. اگرچه خداوند نور خود را کامل خواهد کرد، هرچند که کافران را ناخوش افتد. ای مردم از آنچه خداوند اولیاء خود را با نکوهش از عالمان یهود پند داده عبرت گیرید. آنجا که میفرماید چرا خداگرایان و عالمان دینی مردمان را از گفتار گناهآلودشان باز نمیدارند.( منظور حضرت این است که چرا عالمان فریاد نمیزنند بر سر معاویه؟ چرا سکوت میکنند؟)و آنجا که فرموده است آن کسان از بنیاسرائیل که کفر ورزیدند از رحمت خدا دور شدند تا آنجا که فرموده چه بد است آنچه میکردند و خداوند آنان را بدین سبب نکوهش کرده که کارهای زشت و تباهگری ستمگرانی را که در میان ایشان بودند میدیدند ولی آن ستمگران را از آنچه میکردند باز نمیداشتند؛ به طمع اینکه از جانب آنان به نوایی و بهرهای برسند و یا میترسیدند که از آنان گزندی ببینند. با اینکه خداوند میفرماید از مردمان نترسید از من بترسید و میفرماید مردان و زنان با ایمان دوستان یکدیگرند، اولیاء یکدیگرند که امر به معروف و نهی از منکر میکنند و خداوند بدین سبب سخن خود را با امر به معروف و نهی از منکر به عنوان فریضهای از سوی خود آغاز کرده که آگاه بوده که چون این فریضه ادا گردد و برپا داشته شود تمام فرائض و واجبات دیگر از آسان و دشوار برپا میشود و این از آن روست که امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام است همراه با رد مظالم و مخالفت با ستمگر و تقسیم درآمدهای عمومی و غنائم و جمعآوری زکات و صدقات از جای خود و صرف آن در جای خود. "امر به معروف و نهی از منکر اینها را درست کردن است. حسین (ع) اینگونه عمل کرده است و عجیب این است که آن کسانی که مقابل حسین (ع) ایستاده بودند آنها هم دم از اسلام میزدند. شما مکرر شنیدهاید روز عاشورا عمربن سعد وقتی خواست فرمان حمله بدهد گفت یا خیل الله به آن رجّالهها میگفت خیل الله، سپاه خدا به حسینیان حمله کنید، بکشید، حرمتها را بدرید، «یا خیل الله ارکبی و بالجنه ابشری» ". بشارت باد شما را به بهشت. حسینیان را بکشید و به بهشت بروید. پنجاه سال پس از پیامبر کار مسلمانان به کجا رسیده بود؟ کشتند، حرمتها را دریدند در چنین روزی. همه یزیدیان همینگونهاند. آن وقت حسینیان چقدر حرمت نگه میدارند؟ من نمونهای بگویم از یک انسان حسینی که تا چه اندازه پایبند اخلاق است. تا چه اندازه پایبند حریمهای انسانی و دین است؛ دین پیامبر نه این دینی که به نام پیامبر درست کردهاند. مسلم بن عقیل زمانی که مجبور شد فرار کند رفت به خانه هانی بن عروه. شریک بن اعور که از بزرگان مسلمانان بود بیمار بود و در خانه هانی استقرار یافته بود. مأموران عبیدالله بن زیاد سخت در پی مسلم بودند. چون عبیدالله به شریک بسیار احترام میگذاشت اطلاع داد به هانی که من میخواهم به عیادت شریک بن اعور بیایم. مسلم هم در همان خانه بود. شریک به مسلم گفت که در پشت این پرده پنهان شو، وقتی آن جبار فاسق فاسد ستمگر به عیادت من آمد فرصت مناسب که فراهم شد من تقاضای آب میکنم تو از پشت پرده بیرون بیا و او را ترور کن. کار تمام میشود و این نهضت پیروز میشود. مسلم پذیرفت در پشت پرده پنهان شد. عبیدالله بن زیاد شب هنگام به عیادت شریک آمد نشست و گفت و گویی کردند. شریک هم بیمار بود و در بستر. آب خواست اتفاقی نیفتاد کسی از پشت پرده بیرون نیامد برای اینکه مسلم متوجه شود بیتی را خواند که چرا معطل میکنی زودتر اقدام کن. چندبار خواند اتفاقی نیفتاد. عبیدالله بن زیاد حساس شد و احتیاط کرد و به سرعت رفت. مسلم از پشت پرده بیرون آمد. شریک عصبانی بود که چرا اقدام نکردی. گفت به یاد حدیث پیامبر افتادم که «انّ الایمان قیّد الفتک». ایمان ترور را ممنوع کرده است. «المؤمن قیّد الفتک» انسان مؤمن ترور نمیکند. «الاسلام قیّد الفتک»، اسلام ترور را ممنوع کرده است. ما ترور نمیکنیم. این اسلام پیامبر است. این اسلام امیر مؤمنان و اسلام حسین (ع) است. اسلامی که در آن پایبندی به اخلاق، انسانیت، دین، حقوق انسانی، عدالت، پاسداشت آزادیهای انسانی تا جایی است که مسلم حاضر است جانش را بدهد اما مرزی را نشکند، حریمی را ندرد. این اسلام است. حسین (ع) در چنین روزی چنین اسلامی را در بلندای تاریخ عرضه کرده است و این تا قیامت خواهد ماند. جنایتکاران کم خون نریختهاند حتی در چنین روزهایی.
بسی خون کردند اهل ملامت ولی این خون نخسبد تا قیامت
هر آن خونی که بر روی زمان است برفت از یاد و این خون جاودان است.
خدایا ما را حسینی بگردان
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
0 comments:
ارسال یک نظر