سخنرانی دکتر مصطفی دلشاد تهرانی در شب شام غریبان - تفکیک دو اسلام در نهضت حسینی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

انّا لله و انّا الیه راجعون

 

فردا که پیشگاه حقیقت شود عیان

شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد

 

در یک چنین ساعاتی بعد از عاشورای حسینی، یزیدیان گمان می کردند که همه چیز تمام شده است. با جنایت و سرکوب و کشتن و دستگیر کردن و به اسارت بردن بر دین چیره شده‏اند اما نمی‏دانستند که این سرآغاز شکست قطعی آنهاست. به بیان امیر مؤمنان حضرت علی(ع): ما ظَفِر من ظفر الاثمُ به و الغالب بالشرِ مغلوبٌ (پیروز نشده است کسی که با گناه پیروز شده است و آنکه با شر چیره گردد، مغلوب است)

در چنین ساعاتی اتفاق بزرگی افتاد که امویان و همه اموی صفتان تاریخ گمانش را هم نمی بردند و آن اتفاق این بود که دو اسلام از هم تفکیک شد. من برای اینکه زمینه‏ی ذهنی برای موضوع بحثمان پیدا شود و عزیزان تأملی در این موضوع در ضمن بحث بکنند از کتاب العِقد الفرید ابن عبد ربه اندلسی، از عالمان برجسته اهل سنت در قرن سوم و چهارم و درگذشته به سال 328 هجری، می خواهم جملاتی را بخوانم از کتاب «الخطب العقد الفرید» و از شما سؤال کنم که از خودتان بپرسید که این جملات از چه کسی می‏تواند باشد؟ خطبه‏ای است تقریباً به اندازه یک صفحه که دو سه جمله‏ای از آن را می‏خوانم و همه‌ي آن شبیه به این دو سه جمله است. شما حدس بزنید که این جملات از کیست. « الحمد للّه احمده و استعینه»، سپاس و ستایش برای خدایی است که او را می ستاییم و از او یاری می جوییم. «و اُءمنه و اتوکّل علیه»، به او ایمان می آورم و به او توکل می کنم. «و نعوذ بالله من شرور انفُسنا» ،به خدا پناه می بریم از بدیهای نفسها و نفسانیت‏مان.«و من سیئات اعمالنا»، به خدا پناه می بریم از بدیهای کردارمان.«اوصیکم عباد الله بتقوی الله العظیم»، شما را سفارش می کنم ای بندگان خدا به پرواپیشگی خدای بزرگ.«ثم انّی احذّرکم الدنیا»، شما را از دنیا برحذر می‏دارم و پرهیز می‏دهم مبادا به دنیا دل ببندید . . . این خطبه از کدام پارسا و زاهد تاریخ است؟ یزیدبن معاویه! خیلی عجیب است که یزیدیان هم دم از دین می‏زدند و ادعای دینداری می‏کردند و توصیه به تقوا می‏نمودند و مردم را از دنیاپرستی برحذر می‏داشتند و یزید از آن نمونه‏هاست که ما یک چهره یزید را شنیده‏ایم؛ چهره شراب‏خوار و سگ باز و جنایتکار، اما همین جنایتکار هم دم از دین می‏زد و همان زمانی که دستور قتل انسان ها را می داد توصیه به تقوا هم می‏کرد. جنایتکاران تاریخ که به وسیله دین و تحت لوای دین جنایت کردند چنین بودند. گمان نکنید که اسلام یک رو دارد. اگر اسلام درست شناخته نشود و اسلام پیامبر و اوصیاء پیامبر از اسلام یزیدیان در هر زمان تفکیک نگردد، انسان به دام آنها می افتد و لذا بحث تفکیک دو اسلام از مسائل جدی و اساسی و بنیادی است که ما باید به شدت به آن بیاندیشیم، تأمل کنیم و راه خود را با اسلام پیامبر و اوصیاء پیامبر تشخیص بدهیم. به نظرم می‏رسد اگر قرار باشد ما این موضوع را روشن کنیم لازم است به چند مطلب بپردازیم که من به قدری از آن می‏پردازم و بقیه را واگذار می‏کنم که عزیزان پی بگیرند. مطلب اول این است که اساساً تفکیک در اسلام به چه معنی است؟ دوم اینکه این تفکیک در زندگی انسان چه جایگاه و چه ضرورتی دارد؟ سوم اینکه سیر تاریخی این تفکیک چیست؟ و چهارم اینکه در نهضت حسینی، که موضوع بحث ماست، این تفکیک چگونه صورت گرفته است؟ حسین میداندار بزرگ این تفکیک است؛ به قول یکی از مستشرقین اگر حسین بن علی(ع) قیام نکرده بود و اسلام پیامبر را دوباره در آن بلندای تاریخ عرضه نکرده بود ونشان نداده بود که اسلام هیچ نسبتی با خشونت، با خونریزی، با جنایت، با دستگیری، با اسیر کردن و با به اسارت بردن انسانها ندارد، یزید و یزیدیان چهره‏ای از اسلام ارائه می‏کردند که برای همیشه تاریخ هرکس به اسلام می‏نگریست از اسلام می‏گریخت. حسین نگذاشت که چنین شود و در هر زمان نباید گذاشت که چنین شود. نباید گذاشت که اسلام را، اسلام نبوی را، اسلام علوی را، اسلام رحمانی و عقلانی و معتدل و منطقی و معنوی و حقوق‏مدار و انسانگرا را به لجن بکشند و یک چهره غیرمعقول، غیرانسانی، زشت، خونریز، خونخوار و به اسارت‏برنده انسانها از آن تصویر کنند. حسین چنین کرد و این یکی از شاهکارهای اوست. مراد از تفکیک دو اسلام این است. پیامبر اکرم، اسلامی را به ارمغان آورد که دینداری در آن به  این معناست که دین زیباترین جلوه رحمانیت خدا برای هدایت نوع بشر است و دینداری رویکردی است مبتنی بر حقوق‏مداری، انسانگرایی، عدالت‏ورزی، آزادی‏گرایی، دوستی همه انسانها، تلاش در جهت کمال‏یابی، معنویت، خردورزی و مانند اینها. اما در همان زمان پیامبر هم کسانی بودند که تلاش می کردند به اسلامی که آمده بود به جاهلیت پایان بخشد، رنگ جاهلی بزنند و پیامبر با همه وجود جلوی آنها را می‏گرفت و تا زمانی که پیامبر زنده بودند اجازه ندادند که اسلام دیگری «حکومت» یابد. گاهی اتفاقاتی می افتاد و فهم های غلطی از اسلام پیدا می‏شد و اقدامات غلطی برخلاف اسلام نبوی صورت می‏گرفت و پیامبر بلافاصله با آن روبرو می‏شد و آن را نفی و اصلاح می‏کرد. به عنوان مثال خالدبن ولید به مأموریتی رفت و گرایشات جاهلی‏اش برانگیخته شد و با مردمان قبیله‏ای درگیر شد و ضرب و شتم کرد و خون ریخت. گزارش به پیامبر رسید. پیامبر سه بار جلوی مردم استغفار کرد. علی بن ابیطالب (ع) را خواست و گفت به نزد آن قبیله بروید و هر اتفاقی که افتاده آن را پاک کنید، اگر خونی ریخته شده، اگر ضرب و شتمی صورت گرفته، اگر ظرف غذای سگ و گربه‏ای شکسته شده باید جبران گردد تاحدی که همه مردم راضی شوند و اعلام کنند که از پیامبر رضایت دارند. این جرم را خالد مرتکب شده اما پیامبر جبران می‏کند چون او در رأس جامعه اسلامی است. امیر مؤمنان رفت و با مردم سخن گفت و آنها را راضی کرد و به آنها دیه پرداخت، بیش از آنچه که می‏خواستند. حتی بهای ظرف شکسته سگ و گربه را هم داد و آنقدر در میان آنها ماند تا همه مردم اظهار رضایت کردند. پیامبر اجازه نمی‏داد که خشونت‏ورزی، تندی و تیزی و اعمال جاهلی به نام اسلام پا بگیرد. اما وقتی پیامبر درگذشت فرصتی پیدا شد که جاهلیت سرکوب‏شده قدرت از دست رفته را بازتولید کند و با لباس اسلام سر بربیاورد و آنچه را که در پی آن بود مجدداً با قدرت اسلام دنبال کند. بلافاصله پس از رحلت پیامبر بنیادهایی گذاشته شد. به عنوان مثال در ماجرای ثقیفه وقتی گردانندگان این ماجرا اقدام کردند به بیعت گرفتن با زور و گفتند که کسی نباید بدون بیعت باشد و مخالفی نباید باشد، به در خانه امیر مؤمنان رفتند و گفتند که همه باید بیعت کنند. خبری را بلاذری، عالم بزرگ و محدث برجسته و مورخ گرانقدر اهل سنت و درگذشته به سال 279 هجری، در کتاب «انساب الاشراف» خود نقل کرده است و می گوید رفتند جلوی خانه حضرت زهرا(س) و گفتند همه باید به زور بیعت کنند و اگر نکنید چنین و چنان خواهیم کرد. حضرت زهرا(س) گفتند واقعاً چنین می کنید؟ گرداننده آن گروه گفت بله حکومت از آنچه پدرت آورده است محکم‏تر است. یک اندیشه‏ای شکل گرفت که حکومت از همه چیز بالاتر است. برای حکومت می‏توان خون ریخت، جنایت کرد، بی‏گناه را زندان کرد، به اسارت برد، به مخالفین برچسب خارجی زد، خون حسین و خاندانش را ریخت، می توان بر جنازه ها اسب دواند، می توان کودکان را مورد تهاجم قرار داد، می توان بی‏حرمتی کرد. این اندیشه در آنجا بنیان گذاشته شد. «فیوم الثقیفه یابن النبی طرّق یومَک فی کربلا...» مهیار دیلمی می گوید که ای پسر پیامبر این بنیادهای کجی که روز ثقیفه گذاشته شد، راه کربلا را بر تو هموار کرد. در آنجا بنیادی گذاشته شد که می توان برای پیشبرد کارها به هر وسیله ای دست یازید. قبیله ای بود به نام قبیله بنی اسلم که مشهور بود به نام قبیله چماقدار و چماق‏کش. آنها را آوردند به مدینه و دستور دادند به جان مردم بیفتند. بنابر نقل طبری و شیخ مفید، قبیله بنی اسلم وارد مدینه شدند، مردم را با چوب و چماق زدند و بیعت گرفتند. گفتند نباید مخالفی باشد. از این هم جلوتر رفتند و چیزی را بنیان گذاشتند که هنوز اسلام در گرو آسیبهای آن است: تروریسم دولتی. سعدبن عباده بیعت نکرد و مخالف باقی ماند. روزی در کوچه‌ای با خلیفه روبرو شد. خلیفه دوم به او گفت یا بیعت می کنی یا از سرزمین من بیرون می‏روی. سعدبن عباده بار خود را بست و به حوران شام رفت. تا به آنجا رسید دو تیر به قلبش خورد. ظاهرا خالدبن ولید و مأموران او این کار را کردند. شعری هم ساختند و به جن‏ها نسبت دادند که آنها این ترور را انجام دادند تا کسی نفهمد که چه بر سر مخالفان می‏آید. «انّا قتلنا سید الخزرج سعدبن عباده بسهمین و ما اخطأنا فؤاده». جن‏ها یک اعلامیه دادند که ما بودیم که او را کشتیم با دو تیر که به قلب او زدیم و تیر ما به خطا نرفت. بنیاد دیگری گذاشتند آن بنیاد این بود که زمامداران حق دارند و مردمان تکلیف. مردم برده زمامدارانند و زمامداران می توانند هر بلایی بر سر مردم بیاورند. مردم نیستند که تعیین کننده‌ی سرنوشت سیاسی خود هستند، چند نفر به جای آنها تصمیم می گیرند؛ در ثقیفه پنج نفر. این بنیاد بعداً رسمیت یافت و اینها همه به نام اسلام تمام شد. لازم بود که اوصیاء پیامبر تمام این چیزهایی را که به نام اسلام تمام شد در عرصه سیاست، حکومت، مدیریت، اقتصاد، خانواده، جامعه و دیگر حوزه‏ها را نفی کنند و بگویند این اسلام نیست. اسلام پیامبر هیچ نسبتی با اینها ندارد. هرجا خشونت دیدید از اسلام پیامبر نیست،  هرجا قتل و غارت دیدید از اسلام پیامبر نیست. هرجا زندان کردن انسان بی‏گناهی را دیدید از اسلام پیامبر نیست. امیر مؤمنان علی(ع) در دورانی که در کنار بود روزی در خیابان می‏رفت دید که خانمی را می‏برند مجازات کنند سؤال کرد که او چه کرده است؟ گفتند فلان جرم. فرمود قاضی که بوده است؟ گفتند خلیفه دوم. حضرت فرمودند برگردید به نزد خلیفه رفتند حضرت فرمودند به چه دلیل و بیّنه‏ای حکم بر مجازات این زن‏ داده‏ای. گفت او اقرار کرده است فرمودند چگونه اقرار کرده است آیا او را ترسانده‏ای؟ تهدید کرده‏ای؟ گفت بله حضرت فرمود مگر نشنیده‏‏ای پیامبر فرمود اقرار از روی تهدید، فشار، ضرب  و شتم و حبس اعتباری ندارد. «من اقرَّ عند حبس او تهدیدٍ او تخویفٍ فلا حدّ علیه». نه حدیث در این باره وجود دارد که همه فقیهان شیعه  و سنی بر اساس آن فتوا داده‏اند. خلیفه گفت لولا علیٌ لَهلک عمر. این مقدار انصاف داشت. حضرت فرمود آزادش کنید. امام صادق (ع) در حدیث بسیار در خور توجهی که مرحوم شیخ صدوق در کتاب خصال خود نقل کرده است می‏گوید که هرگاه این شاخصه‏ها را دیدید بدانید که اسلام مانیست. اینها از ما نیست، اینها ربطی به اسلام ما ندارد. اینها مال اموی‏هاست. «فلا تَخرقوا بهم»، با مردم به خشونت رفتار نکنید. پیامبر اکرم و ائمه معصومین معیار دادند تا کسی مردم را فریب ندهد، خشونت بورزد و بگوید در اسلام خشونت هست، گفتند نیست. اگر دیدید با مردم با خشونت رفتار می‏کنند این از اسلام اموی‏هاست. «اما علمتَ انّ امارت بنی امیه کانت بالسیف و العسف و الجور». آیا شما نمی‏دانید اسلام بنی‏امیه، سیاست بنی امیه، حکومت بنی امیه، امارت بنی امیه بر سه چیز استوار بود. بر زور شمشیر و خشونت و ستم. این متعلق به آنهاست نه به ما. «و انّ امارتنا بالرفق و تألف و الوقار و التقیه و حسن الخلطه و الورع و الاجتهاد». اما سیاست و حکومت و مدیریت ما با مدارا و نرمی و الفت  برقرار کردن و دل مردمان را به دست آوردن- نه سرکوب کردن- و آرامش و طمأنینه، ملاحظه احساسات مردم، عواطف مردم و مخالفان را کردن، یعنی ولو چیز درستی هم در نظر ما باشد ولی با عواطف دیگران نسازد ملاحظه دیگران را می‏کنیم. سخنی نمی‏گوییم که عواطف اهل سنت تحریک شود. نقد و انتقاد می‏کنیم اما تحریک عواطف، زشت‏گویی و دشنام‏دهی نمی‏کنیم. «و حسن الخلطه و الورع و الاجتهاد». و روابط نیکو و پرواپیشگی و مرزبانی و حرمت‏داری و کار و کوشش و تلاش متعلق به ماست. ائمه ما بعد از پیامبر اکرم (ص) یک راهبردی داشتند یعنی اینطور نبود که منفعلانه عمل کنند و این راهبرد محورهایی داشت. یکی از محورهای راهبرد ائمه پس از پیامبر تفکیک دو اسلام بود. در هر موقعیتی سعی داشتند دو اسلام را با سخنشان و با عملشان تفکیک کنند. وقتی امیر مؤمنان علی بن ابیطالب(ع) مورد آن اقبال شگفت قرار گرفت، مردم به در خانه او ریختند که حکومت را بپذیر، حضرت بر اساس این راهبرد معیار دادند. چند نفر رفتند در خانه حضرت گفتند ما از سران هستیم آمدیم بیعت کنیم. سران که بیعت کنند به مردم می‏گوییم باید بیعت کنند. حضرت فرمود من این معیارهای جاهلی را قبول ندارم. محمدبن حنفیه که راوی این داستان است می‏گوید من نزد پدرم بودم. پدرم گفت که «فانّ بیعتی لا تکون خفیاً و لا تکون الّا ان رضا المسلمین». بیعت با من مخفیانه صورت نمی‏گیرد و جز با رضایت مردم معنا نمی‏یابد. «ففی المسجد». برویم در مسجد ببینیم مردم چه می‏گویند. حضرت به مسجد رفتند با مردم سخن گفتند. به مردم گفتند «انّ هذا امرُکم» . حکومت متعلق به خودتان است. در نظام جاهلی چند نفر به جای مردم تصمیم می‏گیرند اما در نظام اسلامی حکومت مال شماست. «لیس لأحدٍ فیه حق الّا ما امرتم». هیچ کس حق ندارد کسی را برشما زمامدار کند مگر کسی که خودتان بخواهید. هرکه را خواستید، اگر مرا خواستید، اگر نخواستید من کنار می‏روم. در حکمت 22 نهج‏البلاغه هست که «لنا حقٌ» سزاواری حکومت از آن ماست. «فأن اعطینا» اگر مردم ما را بخواهند و آن را به ما بدهند و الا اگر مردم ما را نخواهند «رکبنا اعجاز الأبل و ان طال السری»، برترک شتر می‏نشینیم و راه خود را در پیش می‏گیریم. هرچند که این شب‏روی به درازا کشد. بیست و پنج سال طول بکشد ما به مردم زور نمی‏گوییم خود را به مردم تحمیل نمی‏کنیم این اسلام پیامبر است. اما اسلامی که بازتولید شده جاهلی بود کاری به نظر و رأی و خواست مردم نداشت. ائمه ما به ما معیار دادند که هرگاه دیدید حریم‏ها و حرمت‏ها شکسته می‏شود این از ما نیست. حریم‏شکنی، حرمت‏شکنی در ماه محرم، جنایت کردن. خون ریختن در ماه حرام کار یزید است. عرب جاهلی هم این کار را نمی‏کرد. عرب جاهلی چهار ماه درسال دست از جنگ می‏کشید و آن وقت کسانی پیدا شدند به نام اسلام، حسین را خارجی بخوانند و خون او را مباح بدانند آن هم در ماه حرام. شگفت است. حتی عرب جاهلی هم حریم‌هایی را نگه می‏داشت. حتی عرب جاهلی! امیر مؤمنان نامه‏ای دارد در نهج‏البلاغه- نامه چهاردهم- که توصیه می‏کنم آن را بخوانید. شریف رضی آورده است که این نامه در میدان جنگ صفین ایراد شده است. در منابع تاریخی دیگر آمده است که امیر مؤمنان قبل از هر جنگ سفارشی اینگونه به نیروهای خودش می‏کرد. آن هم جنگهایی که ناخواسته پیش می‏آمد. حضرت به هیچ وجه حاضر به جنگیدن نبود. از امام صادق (ع) روایت شده که جنگهایی که به امیر مؤمنان تحمیل شد حضرت تلاش می‏کرد آن جنگها به بعدازظهر کشیده شود و صبح آغاز نشود. از حضرت صادق (ع) پرسیدند چرا؟ فرمودند برای اینکه زود هوا تاریک شود، جنگ فرو بنشیند. اگر کسی می‏خواهد برود، برود. خونی ریخته نشود، کسی کشته نشود. امیر مؤمنان می‏گویند شما به هیچ وجه آغاز کننده نباشید. کسانی که با شما جنگیده‏اند و رو به هزیمت گذاشته‏اند مبادا تعقیبشان کنید. مبادا به مجروحی آسیب بزنید، مبادا کسی را مثله کنید، مبادا زنی را با آزار دادن برانگیزید. و لاتهیج النساء باذی هرچند که آنان به زمامداران شما بد بگویند، آبروی شما را ببرند، هرچه خواستند بگویند شما حق ندارید کمترین چیزی را به زنی بگویید. بعد امیر مؤمنان چیزی می‏گوید که مایه شرمندگی ماست. می‏گوید در جاهلیت به ما گفته می‏شد که از زنان دست بدارید مبادا روی زنی دست بلند کنید. در حالیکه آنان زنان مشرک بودند. بعد حضرت در این نامه چهارده می‏گوید اگر در جاهلیت مردی زنی را در جنگ می‏آزرد، به این اندازه که سنگی یا چوبی به او بزند، خودش و اعقابش برای همیشه در جامعه نشاندار می‏شدند، رسوا می‏شدند، آن هم در جامعه جاهلی. پیشوایان ما این معیار را برای چه دادند؟ برای اینکه مبادا کسانی پیدا شوند به نام اسلام این حریم‏ها را زیر پا بگذارند، حرمت شکنی کنند، جنایت کنند، خون بریزند و بخواهند به نام اسلام تمام کنند.

اوج این تفکیک در کربلا و عاشورا است چرا که این روند پنجاه سال  پس از پیامبر به جایی رسید که جز با خون حسین جداشدنی نبود. تا قبل از آن می‏شد سخن گفت، اعتراض کرد. اما کار به جایی رسیده بود که دیگر راهی نمانده بود. خون حسین (ع) دو اسلام را تفکیک کرد؛ اسلام حسینی را از اسلام یزیدی. اسلام حسینیان را از اسلام امویان. حسین دو کار کرده است. اول معیارهای نظری ارائه کرده است و گفته با این محک بسنجید. دوم عمل کرده است. به عنوان مثال از معیارهای نظری او سخن بلندی است که حضرت در منزل بیضه ایراد کرده است. آنجا که وقتی کاروان حضرت رسید حرّبن یزید ریاحی جلوی حضرت را گرفت و همان زمان، حسین(ع)، اسلام علوی و نبوی را به آن کسانی که دشمن بودند نشان داد. کاروان حسین (ع) آب داشت و سپاه حرّ آبش تمام شده بود. حسین (ع) دستور داد که به دشمن، به کسانی که جلوی ما را گرفتند آب دهید، آب دادند. یکی از سپاهیان حرّ می‏گوید که من دیر رسیدم، حسین خود با دست خود مرا سیراب کرد. شتر مرا هم سیراب کرد. اینقدر انسانیت و حرمت‏بانی در رفتار حسین (ع) وجود دارد. آیا حسین پیش‏بینی نمی‏کرد که گرفتار چه مصائبی می‏شود؟ انسانیت که اینگونه محاسبه نمی‏کند. در همان‏جا حسین(ع) خطبه‏ای ایراد کرده است. برخی منابع تاریخی مثل خوارزمی در مقتل الحسین این را به صورت مکتوب درآورده‏اند. ممکن است حضرت آن را مکتوب هم کرده باشد و برای مردم کوفه فرستاده باشد. حضرت به ما معیار می‏دهند. خطابشان با مردم است، نه فقط با مردم آن زمان بلکه با مردم همه زمانها. فرمودند« ایها الناس انّ رسول الله صلی الله علیه و آله قال من رأی سلطاناً جائراً »کسی که سلطان و حاکم ستمگری را ببیند، «مستحلاً لحُرم الله» ، که حرامهای خدا و دین خدا را برخود روا می‏دارد- ریختن خون بی‏گناه را روا می‏دارد، شکستن حریم‏ها را روا می‏دارد-  «ناکثاً لعهدالله» ، عهد و پیمان الهی را زیرپا می‏گذارد، تعهدات الهی را، حقوق انسانی را، حقوق بشر را، حقوق مؤمنان را، حرمت اهل ایمان را، حرمت مسلمانان را می‏شکند. «مخالفاً لسنت رسول الله» ، با سنت پیامبر، با اخلاق پیامبر با آداب پیامبر مخالفت می‏کند. «یعملوا فی عباد الله بالاثم و العدوان» . در میان مردمان به گناه و ستم عمل می‏کند. دروغ می‏گوید ریا می‏کند. خیانت می‏کند، پیمان می‏شکند، ظلم می‏کند. «فلم یغیّر علیه بفعلٍ و لا قول کان حقّا علی الله ان یدخله مُدخله». آن کسی که اینها را می‏بیند و بر چنین زمامداری نمی‏شورد، با عملش و با سخنش بر خداوند واجب است که او را با همان ستمگر در یک جا مجازات کند. حضرت معیار می‏دهد. بعد حضرت ادامه می‏دهند، می‏فرمایند «ألا انّ هولائی»، بدانید این گروه، این قوم، این یزید و یزیدیان،« قد لزموا طاعه الشیطان»، اینها ملازم فرمان شیطان شده‏اند. این رفتارها رفتار انسانی نیست. «و ترکوا طاعه الرحمن»، اطاعت خدای رحمان، خدای بخشنده را ترک کرده‏اند. «و عطّلوا حدود الله»، حدود و مرزها و موازین را بر زمین گذاشته‏اند، عدالت را زیرپا گذاشته‏اند، مرزهای الهی را زیرپا گذاشته‏اند. «و اظهروا الفساد»، فساد و تباهیگری را علنی کردند. «و استأثروا بالفیء»، دارائیهای عمومی را به غارت برده‏اند، به خود اختصاص داده‏اند «و احلّوا حرام الله»، حرام خدا را حلال کرده‏اند. «و حرّموا حلاله»، حلال خدا را حرام کرده‏اند و حرام را حلال کرده‏اند . «و انا احق من غیّر»، من باید این دو خط را جدا کنم. من سزاوارترین کس هستم که در این اوضاع بشورم و بیاشوبم و این اوضاع را دیگرگون سازم. در ادامه می‏گوید «فلکم فییّ اسوه»، ومن الگوی شما هستم. اسلام من، اسلام حسین، اسلامی که بر این چیزها فریاد می‏زند، تأیید نمی‏کند، سکوت نمی‏کند. به محض اینکه حضرت پا در کربلا گذارد خطبه ایراد کرد، معیار داد. «ألا ترون»، آیا نمی‏بینید «انّ الحق لا یُعمل به»، که به حق عمل نمی‏شود «و انّ الباطل لا یتناهی عنه»، و از باطل دست نمی‏کشند؟ نمی‏بینید؟ اگر دیدید سکوت نکنید. بعد فرمودند به خدا سوگند «لا أری الموت»، من اینگونه نمی‏بینم مرگ سرفراز و با عزت و در آزادی را غیر از سعادت  «الّا سعاده و لا الحیاه مع الظالمین الِّا برماً» و زندگی کردن زیربار ستم و شکنجه و ظلم زمامداران جائر را جز نکبت و بدبختی نمی‏بینم. معیار ارائه کردند. در همان ابتدا که حاکم مدینه از حضرت بیعت خواست. حضرت فرمود که      « مثلی لا یُبایع لمِثله». مثل منی با مثل اویی بیعت نمی‏کند. می‏فرمایند مثل من، نه من، چون این سخن سخنی فراتاریخی و فراجغرافیایی است و همواره چنین است. با جباران، ستمگران، جائران نباید دست بیعت داد. وقتی که مروان بن حکم رفت نزد امام که بیعت کنید و این به مصلحت شماست حضرت معیار داد و فرمود «انا لله و انا للیه راجعون و علی الاسلام سلامٌ اذ قد بُلیت الامه براعٍ مثل یزید». نمی‏فرمایند یزید بلکه می‏فرمایند مثل یزید یعنی هر جبار خونریزی، با هر ادعای اسلامی. معیار دادند که فاتحه اسلام خوانده شده است اگر امت گرفتار زمامداری مانند یزید شود.

اما عملکردهای امام حسین (ع): عملکرد حضرت حسین (ع) به طور مشخص از سال 51 هجری شروع می‏شود نه از سال 61 هجری و نه از رجب سال 60 هجری. سال 51 هجری حجربن عدی و عمرو بن حمق در مقابل معاویه ایستادند. اقدام آنها با سنگ‏پراکنی به نماینده معاویه که سبّ امیر مؤمنان می‏کرد آغاز شد. به شورش تبدیل شد، شورش فراگیر شد. نیروهای معاویه شورش را سرکوب کردند و حجربن عدی و عمرو بن حمق را دستگیر کردند و تصمیم گرفتند آنها را به طرز فجیعی بکشند. برای کشتن آنها نیازمند توجیه شرعی بودند. عالمانی را خواستند، از آنها امضا گرفتند که حجربن عدی و عمرو بن حمق خدا را انکار کرده‏اند. به خدا دشنام دادند، بعد آنها را به طرز فجیعی کشتند. تحرّکی در دنیای اسلام پیش آمد. کسانی از کوفه نزد حسین (ع) در مدینه آمدند. گزارش این امر به معاویه رسد. معاویه نامه‏ای به حسین (ع) نوشت که شنیده‏ام تحرّکی صورت گرفته، مبادا پیمان حسن با من را بشکنی. چون حضرت امام حسن مجتبی(ع) با معاویه پیمان بسته بود. البته معاویه به کسانی که گزارش آورده بودند گفت که من حسین را می‏شناسم، حسین پیمان‏شکن نیست. حضرت اباعبدالله نامه‏ای به او نوشته و افشاگری کرده است. من چند جمله‏ای از این نامه را می‏خوانم ببینید حضرت چگونه عمل می‏کرده است: «من اکنون در پی نبرد و کارزار و مخالفت آشکار با تونیستم و به خدا سوگند پیکار با تو را به سبب پیمان بسته شده کنار می‏گذارم و در این باره از خدا بیمناکم و در این امر عذری برای خود نمی‏بینم و گمان نمی‏کنم که خداوند به واگذاشتن محاکمه تو و یارانت یعنی ستم‏پیشگان بی‏دین و حزب ستمگران و دوستان شیطان راضی باشد. مگر تو نبودی که از سر بیداد و تجاوز حجربن عدی و یاران او را به قتل رساندی . . .تو سنت رسول خدا راپشت سرافکندی و با فرمان او از سر عمد مخالفت نمودی و بدون هدایت الهی در پی هوای نفس خود رفتی گویا تو از این امت مسلمان نیستی و مسلمانان با تو هیچ نسبتی ندارند. . . در نامه‏ات گفته‏ای ( در نامه ای که به امام حسین نوشته او را پرهیز داده از اینکه اختلاف بیافکند) درباره خودت( یعنی حسین(ع) درباره خودش) و دین و امت بیاندیش و از ایجاد تفرقه و شکاف و همبستگی مردم بپرهیز و در جامعه فتنه نیانگیز(معاویه به حضرت حسین(ع) می‏گوید) ». امام حسین (ع) در این نامه به معاویه می‌فرمایند:« بدان که من هیچ فتنه‏ای را در امت اسلامی بزرگتر و خطرناکتر از فرمانروایی تو نمی‏بینم. پس اگر آن را انجام دهم یعنی اقدام کنم، مخالفت کنم، فریاد بزنم به پروردگارم نزدیک شده‏ام و اگر آن را ترک نمایم، گناهی مرتکب شده‏ام که کوتاه آمدن در مبارزه با تو است و باید از آن طلب آمرزش نمایم و در هر حال از خداوند می‏خواهم که مرا در کارم و انجام دادن تکالیفم به بهترین وجه توفیق دهد. ای معاویه بشارت باد تو را به قصاص به خاطر خون‏های ناروایی که ریختی و به حسابرسی اعمالت یقین داشته باش و بدان که خداوند را کتابی است که همه کارهای کوچک و بزرگ در آن به شمار می‏آید. آری خداوند این کارهای تو را فراموش نمی‏کند که بر اساس گمان، مردمان را به بند می‏کشی و بر مبنای شبهه و تهمت، دوستان خدا را می‏کشی و مردمان را به بیعت با فرزند نابخرد و شرابخوار و سگ‏بازت وامی‏داری. معاویه تو را نمی‏بینم جز کسی که خود را به خسران درافکند و دین خود را تباه ساخته و امانت را ضایع نموده و مردم را فریب داده و جایگاه خود را از آتش آکنده‏ای. پس مرگ بر قوم ستمکار. این نامه را بلاذری در «انساب الاشراف» نقل کرده و با قدری تغییر ابن قطیبه و طبرسی و دیگران هم نقل کردند. معاویه به مدینه آمد شروع کرد به بیعت گرفتن. حضرت در آنجا برخاسته خطبه خوانده است، زمانیکه هنوز معاویه نمرده است. در آن خطبه می‏گوید: «تو برتری‏جویی کردی و در این راه افراط نمودی. استبداد و تمامیت‏خواهی کردی و همه چیز را به خود و طرفدارانت اختصاص دادی و چنان خود را برتر شمردی که مانندی برای خود نیافتی و به تجاوز پرداختی و حقوق انسانها را زیر پا گذاشتی و بهره‏هایشان را نپرداختی تا آنجا که شیطان به بهره فراوان و نصیب کامل خویش رسید. آیا این همه وزر و وبال و بار گناهان مردمان را که بر دوش گرفته‏ای در پیشگاه خدا برایت کافی نیست که باز هم می‏کوشی با گمراه کردن این مردم و حاکم کردن یزید بر گناهان خود بیافزایی؟ به خدا سوگند ای معاویه تو پیوسته در این اندیشه‏ای که آتش باطل را شعله‏ور سازی و مردمان را به ستم گرفتار نمایی و جز به بیدادگری مشغول نبوده‏ای چنانکه ستمگری تو همه جا را فراگرفته اما خود با مرگ فاصله‏ای نداری پس بدان که در روز قیامت بر اعمالی وارد خواهی شد که ثبت و ضبط گردیده است و پرده‏ها از اعمال فروافتاده است هرگز از آن گریزی نیست». حسین(ع) قبل از مرگ معاویه آغاز کرده است. در سال 58 هجری حسین(ع) نامه‏ای به مردم نوشته است. به سران و بزرگان نوشته است که به منی بیایید. مردم و بزرگان دنیای اسلام در منی جمع شدند. حضرت در جمع آنها خطبه‏ای درباره امر به معروف و نهی از منکر ایراد کرده است. ابن شعبه حرّانی این خطبه را در «تحف العقول» آورده است. تقاضا می‏کنم این خطبه را بخوانید تا بدانید امر به معروف و نهی از منکر در اسلام پیامبر کدام است و آن نیست که می‏گویند. در آن خطبه حضرت رو می‏کند به آنها و می‏گوید: «امّا بعد شما دیدید و شاهد بودید و می‏دانید که این ستمگر با ما و شیعیان ما چه کرد. اکنون می‏خواهم از شما از اموری پرسش کنم که اگر راست گفتم تصدیقم کنید و اگر دروغ گفتم تکذیبم نمایید. گفتار مرا بشنوید و سخنان مرا بنویسید و آنگاه که به شهر و دیار خود بازگشتید آنچه را درباره حق و حقیقت ما فراگرفته‏اید به گروهی از مردم که به آنها اطمینان دارید و مورد وثوق شمایند ابلاغ نمایید؛ زیرا من نگرانم که این آیین به فراموشی سپرده شود 

( مردم خیال کنند که امر به معروف و نهی از منکر این حرفهایی است که بعضی‏ها می‏زنند) و حق و حقیقت از میان برود و باطل چیره گردد. اگرچه خداوند نور خود را کامل خواهد کرد، هرچند که کافران را ناخوش افتد. ای مردم از آنچه خداوند اولیاء خود را با نکوهش از عالمان یهود پند داده عبرت گیرید. آنجا که می‏فرماید چرا خداگرایان و عالمان دینی مردمان را از گفتار گناه‏آلودشان باز نمی‏دارند.( منظور حضرت این است که چرا عالمان فریاد نمی‏زنند بر سر معاویه؟ چرا سکوت می‏کنند؟)و آنجا که فرموده است آن کسان از بنی‏اسرائیل که کفر ورزیدند از رحمت خدا دور شدند تا آنجا که فرموده چه بد است آنچه می‏کردند و خداوند آنان را بدین سبب نکوهش کرده که کارهای زشت و تباهگری ستمگرانی را که در میان ایشان بودند می‏دیدند ولی آن ستمگران را از آنچه می‏کردند باز نمی‏داشتند؛ به طمع اینکه از جانب آنان به نوایی و بهره‏ای برسند و یا می‏ترسیدند که از آنان گزندی ببینند. با اینکه خداوند می‏فرماید از مردمان نترسید از من بترسید و می‏فرماید مردان و زنان با ایمان دوستان یکدیگرند، اولیاء یکدیگرند که امر به معروف و نهی از منکر می‏کنند و خداوند بدین سبب سخن خود را با امر به معروف و نهی از منکر به عنوان فریضه‏ای از سوی خود آغاز کرده که آگاه بوده که چون این فریضه ادا گردد و برپا داشته شود تمام فرائض و واجبات دیگر از آسان و دشوار برپا می‏شود و این از آن روست که امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام است همراه با رد مظالم و مخالفت با ستمگر و تقسیم درآمدهای عمومی و غنائم و جمع‏آوری زکات و صدقات از جای خود و صرف آن در جای خود. "امر به معروف و نهی از منکر اینها را درست کردن است. حسین (ع) اینگونه عمل کرده است و عجیب این است که آن کسانی که مقابل حسین (ع) ایستاده بودند آنها هم دم از اسلام می‏زدند. شما مکرر شنیده‏اید روز عاشورا عمربن سعد وقتی خواست فرمان حمله بدهد گفت یا خیل الله به آن رجّاله‏ها می‏گفت خیل الله، سپاه خدا به حسینیان حمله کنید، بکشید، حرمت‏ها را بدرید، «یا خیل الله ارکبی و بالجنه ابشری» ". بشارت باد شما را به بهشت. حسینیان را بکشید و به بهشت بروید. پنجاه سال پس از پیامبر کار مسلمانان به کجا رسیده بود؟ کشتند، حرمت‏ها را دریدند در چنین روزی. همه یزیدیان همین‏گونه‏اند. آن وقت حسینیان چقدر حرمت نگه می‏دارند؟  من نمونه‏ای بگویم از یک انسان حسینی که تا چه اندازه پایبند اخلاق است. تا چه اندازه پایبند حریم‏های انسانی و دین است؛ دین پیامبر نه این دینی که به نام پیامبر درست کرده‏اند. مسلم بن عقیل زمانی که مجبور شد فرار کند رفت به خانه هانی بن عروه. شریک بن اعور که از بزرگان مسلمانان بود بیمار بود و در خانه هانی استقرار یافته بود. مأموران عبیدالله بن زیاد سخت در پی مسلم بودند. چون عبیدالله  به شریک بسیار احترام می‏گذاشت اطلاع داد به هانی که من می‏خواهم به عیادت شریک بن اعور بیایم. مسلم هم در همان خانه بود. شریک به مسلم گفت که در پشت این پرده پنهان شو، وقتی آن جبار فاسق فاسد ستمگر به عیادت من آمد فرصت مناسب که فراهم شد من تقاضای آب می‏کنم  تو از پشت پرده بیرون بیا و او را ترور کن. کار تمام می‏شود و این نهضت پیروز می‏شود. مسلم پذیرفت در پشت پرده پنهان شد. عبیدالله بن زیاد شب هنگام به عیادت شریک آمد نشست و گفت و گویی کردند. شریک هم بیمار بود و در بستر. آب خواست اتفاقی نیفتاد کسی از پشت پرده بیرون نیامد برای اینکه مسلم متوجه شود بیتی را خواند که چرا معطل می‏کنی زودتر اقدام کن. چندبار خواند اتفاقی نیفتاد. عبیدالله بن زیاد حساس شد و احتیاط کرد و به سرعت رفت. مسلم از پشت پرده بیرون آمد. شریک عصبانی بود که چرا اقدام نکردی. گفت به یاد حدیث پیامبر افتادم که «انّ الایمان قیّد الفتک». ایمان ترور را ممنوع کرده است. «المؤمن قیّد الفتک» انسان مؤمن ترور نمی‏کند. «الاسلام قیّد الفتک»، اسلام ترور را ممنوع کرده است. ما ترور نمی‏کنیم. این اسلام پیامبر است. این اسلام امیر مؤمنان و اسلام حسین (ع) است. اسلامی که در آن پایبندی به اخلاق، انسانیت، دین، حقوق انسانی، عدالت، پاسداشت آزادیهای انسانی تا جایی است که مسلم حاضر است جانش را بدهد اما مرزی را نشکند، حریمی را ندرد. این اسلام است. حسین (ع) در چنین روزی چنین اسلامی را در بلندای تاریخ عرضه کرده است و این تا قیامت خواهد ماند. جنایتکاران کم خون نریخته‏اند حتی در چنین روزهایی.

 

بسی خون کردند اهل ملامت                               ولی این خون نخسبد تا قیامت

 

هر آن خونی که بر روی زمان است                      برفت از یاد و این خون جاودان است.

 

خدایا ما را حسینی بگردان

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

0 comments:

ارسال یک نظر