آن که همزمان با اصلاحات جویای نام آمد

در وصف سعید مرتضوی
 
مسعود بهنود: برای صفحه چهره هفته ایراندخت، سعید مرتضوی را انتخاب کردم و نوشتم، این بخشی از مقاله است که برای جا گرفتن در صفحات بلند بود و کمی کوتاه شد. طبیعی هم هست.

از دشوارترین کارها برای آدمی یکی هم این است که بخواهد در وصف کسی بی طرف بماند که به حبسش کشانده، آفتاب از وی دریغ داشته، از مادر و خانمانش جدا کرده، بستگانش از او آزار دیده اند و خلاصه بسیار خاطره های ناخوش از او در دلش مانده. دشوارست. اما فقط روزنامه نگاران این می توانند.

اگر به انصاف قلم راندن محال نباشد و اگر بی طرف ماندن در توصیف وقایع و اشخاص شدنی باشد، تنها از روزنامه نگاران برآمدنی است. آن ها که از اول روز که قلم بر می دارند در گوششان خوانده می شود روزنامه نگار واقعی آن است که بتواند خونسرد و بی طرف گزارش کند، داوری را به داوران واقعی واگذارد به غربال به دستانی که از پس قافله روانند. روزنامه نگارست که در گوشش هزار بار خوانده اند تو هر آن چه می بینی و می دانی را بی نظر گزارش کن بگذار آنان داوری کنند که می خوانند

پس می توان. وقتی چهره هفته سعید مرتضوی است، چرا نتوانش نوشت

مرتضوی با طلوع اصلاح طلبی از کرمان به تهران رسید، هنوز دوم خرداد نشده بود و دولت هاشمی بود. او بر صندلی حجت الاسلام سعید نشست که یک حکم شلاق به عباس معروفی داد هم خود شهره شد و هم عباس معروفی گردون را زیر بغل نهاد و به آلمان رفت که رفته است. اما مرتضوی این رکورد را به پانصد تن رساند، پنجاه تائی را به سرنوشت معروفی مبتلا کرد و بقیه را در راهروهای قضا سرگردان. و شد رکورددار ایجاد مقابله با مطبوعات در تاریخ صد و هفتاد ساله جریده داری در این ملک.

اهل قلم ایرانی نزدیک پانزده سال است که با نام سعید مرتضوی آشناست، او جوانکی بود جویای نام آمده وقتی از کرمان به تهران آمد و جانشین حجت الاسلام سعید شد و آقای محسنی اژه ای او را مامور دادگاه مطبوعات قرار داد. پخته ای چون اژه ای در این خام چه دیده بود که در آن جایگاهش نشاند..

در این همه سال کمتر کسی چون مرتضوی به احوالات روزنامه نگاران آشنا شد. کیست که این همه دستش را در نهانجای خانه اکثر اهل قلم دراز کرده باشد، با صد چشم مراقب افعال و کردار آن ها بوده و از خصوصی ترین اسرارشان باخبر. و این کاری بود که مرتضوی دوست داشت. ورنه کدام قاضی است که نیمه های شب به خانه یک زندانی تلفن کند تا همسر و بچه هایش را از شرکت در جلسات اعتراضی یا مصاحبه با رسانه ها بازدارد، کدام قاضی است که با لبخند خبر همسر دوم یک زندانی را به خانه او برده باشد. مرتضوی در عین محاکمه اهل قلم چنان دلبسته دوربین و قلم ها بود که گاه خود را شطرنج باز ماهری می دید که با چشم بسته قادرست با ده ها اکبر گنجی و شمس الواعظین و نبوی و بورقانی همزمان جدال کند و پیروز به در آید.
هزاران دلیل داشتند روزنامه نگاران که به گزارش مجلس درباره کهریزک کنجکاو شوند، خیلی وقت ها پیش یک روزنامه نگار پیر وقتی از زندان رها می شد به مرتضوی گفته بود در مسابقات اتومبیل رانی، هر که سرعتش بیشتر باشد و پیشتاز مسابقه شود، به یک ریگ زیر چرخ ها معلق می شود و در این حال هیچ کدام از دیگر اتومبیل رانان غمش را نخواهند خورد.
هفته پیش با گزارش مجلس به نظر رسید پوست مرتضوی روی قناره است، اگر هم بود، در اهل قم دیگر آن شوق نبود.
[]
تا درس چهل سال خوانده را پس داده باشم در ادعای بی طرفی، این گزارش را با نکته ای به پایان می برم که می تواند اندازه گیرد که آیا خوانندگان ایراندخت هم به این فن آراسته اند یا نه.

سعید مرتضوی از همان نسل است که اکبر گنجی و محمود احمدی نژاد، گیرم چند سالی کوچک تر. سی سال پیش، این ده تا پانزده شانزده سالگان همه در یک مقام بودند، روزگاران بر مسندهای گونه گونشان گماشت. انقلاب، اعتماد به نفسی در این بچه مسلمان ها نهاد که بتوانند هم قانون را به هیچ بگیرند و با آن به ستیز برخیزند، و هم در جای خود چنگ برچهره نسل پیشین اندازند و جسارت آن داشته باشند که خود را شهره جهان کنند بی عنایتی به خوشنامی و بدنامی. و سرانجام این که خود را به حق بدانند اگر همه آفاق برخلافشان باشد
اگر اکبر هاشمی رفسنجانی را مظهر و نماد نسل نخست انقلاب بدانیم، چه عجب اگر اعتماد به نفس اینان هاشمی را هدفش مشترکشان قرار داد. ستیز گنجی و احمدی نژاد با هاشمی نیاز به برشمردن ندارد، اما مرتضوی هم که در پس این قافله می آید زمانی به تهران آمد که جناح راست رو از هاشمی برگردانده بود و در همان شعبات مجتمع قضائی که جوان یزدی، چشم و گوشش با راز و رمز قدرت باز می شد، همان اول کار، پرونده غلامحسین کرباسچی مطرح بود، این اولین ستیز با قدرت هاشمی بود..
اگر کسانی در این جست و جویند که چگونه روزگار سه نامی را که بردم به سه سرنوشت مختلف مبتلا کرده، باید گفت اکبر گنجی با درس های دکتر عبدالکریم سروش از جلد یک سپاهی فداکار به در آمد و لقلقه زبانش شد چامسکی و پوپر. احمدی نژاد با اقتدا به مصباح یزدی از استانداری که افتخارش حضور سردار سازندگی در اردبیل بود و ممدوحش هاشمی به جائی رسید که تنها سیاست مدون اعلام شده اش در مقام رییس جمهور ذم هاشمی است. مرتضوی به این اعتماد به نفس دیر رسید ..

مرتضوی اگر اندکی در ادبیات ایران غور می کرد، از گفته سلفش در مقامی که احمدی نژاد به او داد نکته ای می گرفت.
 

0 comments:

ارسال یک نظر