راه سخت عبور از تاریخ منجمد

علی مزروعی
 تاریخ آئینه زندگی ما آدمیان است و هر چه ما بیشترتاریخ بخوانیم می توانیم با عبرت گیری از تاریخ راه زندگی خود را بهتر بپیمائیم . هرچند به لحاظ دقت نظر منطقی و علمی این قاعده که تاریخ تکرار می شود نادرست است و شبیه سازی های تاریخی باطل، اما آدمی اغلب با خواندن کتابهای تاریخی و خاطرات افرادی که در گذشته نقشی در تاریخ سازی داشته اند ناخودآگاه فکر و روانش متوجه حوادث جاری و تکرار و شباهتشان با حوادث دور و نزدیک می شود و اینکه تاریخ گذشته در حال تکرار است اما با بازیگران و صحنه جدید! و بنظرم این در مورد تاریخ معاصر ما بشدت مصداق دارد.

 اینروزها که کتاب « حیات یحیی » تالیف « یحیی دولت آبادی » ( جلد سوم از انتشارت کتابفروشی ابن سینا ) ،که خود یکی از رجال فعال سیاسی عصر مشروطه و وقایع پس از آن بوده است ، خواندم بیش از پیش براین تکرار ملال آور تاریخ معاصر کشورمان واقف شدم و اینکه گویا کشور ما بدلیل عدم تغییررفتارهای ما ایرانیان قصد ترک این تکرار را ندارد و به رغم سپری شدن زمان بدلیل گردش خورشید، تاریخ در سرزمین ما منجمد شده است و ما به لحاظ محتوایی در عرصه حکومت و جامعه همانجایی هستیم که صد سال پیش بودیم و فقط شکل و شمایل ظاهری صحنه نمایش عوض شده است.

پیشتر در دو مقال « جام می و خون دل » و « حاکمیت قانون؛مطالبه ای تاریخی » به بازتابی از خواندن جلد اول و دوم کتاب « حیات یحیی » در ذهن و ضمیرم پرداختم و در این مقال به برداشتی که از جلد سوم دارم، می پردازم و بازبراین موضوع تاکید می کنم که خواندن اینگونه کتابها برهمه آنانی که می خواهند به درک و دریافت بهتر و دقیق تری از تاریخ معاصر و ایضا حوادث جاری در کشورمان دست پیدا کنند واجب و ضروری است، آنچنانکه من هر صفحه این کتاب را آئینه ای از رفتار امروز خودمان دیدم و اینکه چرا ما در دستیابی به اهداف و آرمانهایی که از جنبش مشروطه تا انقلاب اسلامی و اصلاحات پی گرفته ایم ناکام مانده و هنوز اندر خم کوچه استبداد و خودکامگی درمانده ایم! برای اثبات این مدعا به فراز هایی از کوتاه از خاطرات این عنصرفعال و درگیر با حوادث مرتبط با جنبش مشروطه اشاره می کنم و داوری را بعهده شما می گذارم.

در این کتاب که با خاطرات دوران تبعید نویسنده به خارج پس از به توپ بستن مجلس توسط محمدعلیشاه و استقرار او در استانبول ترکیه شروع می شود، می خوانیم :" افسوس می خورم که چهار نفر ایرانی در یک شهر خارج هستند همه می خواهند خدمتی بوطن خود کرده باشند و با هم نمی سازند." (ص ۳۳) و آنگاه نویسنده به شرح تلاش های خود برای سازش دهی میان ایرانیان فعال و وحدت بخشی به آنها می کند اما با شکست این تلاشها وضع را اینگونه توصیف می کند:" بعد از این واقعه در خیالات من که تصور میکردم در این شهر با این اشخاص میشود کار کرد تغییر حاصل شده می فهمم ایرانیان خارج هم از جنس ایرانیان داخل هستند بلکه در غربت لاف زنی و خود پسندی انها زیادتر است لهذا از انجمن سعادت صرف نظر کرده دوسه روز در خانه می نشینم و فکر می کنم کجا بروم و چه بکنم ...افسوسی که دارم این است چرا دراین حال پریشان مملکت چهار نفر هموطن که در یک مرکز خارجه هستند با هم نمی سازند نمیفهمند چه میکنند و چه باید بکنند." (ص۳۷)

نویسنده در ادامه به شرح قیام ترکان جوان و تحولات درونی کشورعثمانی می پردازد که خواندنی و درس آموز است و اینکه سقوط سلطان خودکامه عثمانی بدست ترکان جوان خود عامل موثر و محرکی در پیگیری مشروطه خواهان ایرانی در مقابله با استبداد محمدعلیشاهی می شود و سرانجام با قیام مردم در آذربایجان و گیلان و صفحات جنوب کشور و روانه شدن مبارزان مسلح از جنوب و شمال به تهران محمد علیشاه از سلطنت خلع و با جایگزینی فرزند نوجوانش احمد شاه، مشروطه دوباره برقرار می شود و نویسنده هم مانند سایر تبعیدیان و آواره های وطن از جور استبداد با هزار آرزو و امید به کشور باز می گردد تا در دوره جدید خدمتی بوطن نماید اما و صد اما وقتی به تهران می رسد صحنه را اینگونه توصیف می کند:" روز پنجشنبه هفتم شوال یکهزار و سیصد و بیست و هفت ه (۱۳۲۷) بتهران میرسم چه تهران یکپارچه آشوب و یک عالم پریشانی و آزادی طلبان که در اینوقت باید هرچه قوه دارند رویهم ریخته دولت مقتدری تشکیل بدهند قوای تحلیل رفته مملکت را تجدید نمایند و لیاقت خود را برای اداره کردن کشور بعالمیان ثابت کنند دو دسته شده بجان یکدیگر افتاده اند و در عنوان اختلاف حزبی حیدری و نعمتی قدیم را تجدید کرده آشوب غریبی برپا نموده اند که عاقبتش بس وخیم می نماید ."(ص ۱۱۹) در ادامه نویسنده به شرح کشافی از این اختلافات و درگیریها بین نیروهای سیاسی و مجاهدین برای تصاحب مقامات دولتی و مجلس دوم مشروطه می پردازد، و با افتتاح مجلس دوم نه تنها این اختلافات فروکش نمی کند بلکه در غیاب استبداد حالا این نیروهای سیاسی مشروطه خواه هستند که بجان هم افتاده اند و بی خیال سرنوشت کشور و مردم بدنبال امیال خویشند و در این مسیر تندروان کاررا به حذف و ترور رقیبان می کشانند :" در بین سقوط کابینه سپهدار و تشکیل کابینه مستوفی الممالک کسانیکه بمظفریت آقا سید عبدالله در تکفیر تقی زاده رضایت نداشته تصور میکرده اند وجود او برای پیشرفت مقاصد ملی مضر است یا از روی اغراض شخصی هرچه باشد در اول شبی چند نفررا مسلح بخانه آقا سید عبدالله فرستاده اورا با چند گلوله بقتل میرسانند و گرفتار نمی شوند. کشته شدن اقا سید عبدالله هیجان شدیدی در عوام تولید می کند و..."(ص۱۳۷) بدنبال این وقایع موضوع خلع سلاح مجاهدین مطرح و از سوی دولت اجرایی می شود و با خوداری آنها از تحویل سلاح و جمع شدن در منزل ستارخان در پارک اتابک بالاخره دولت وارد عمل می شود:" وقت ظهر آخر مدت ضرب العجل دولت است و منقضی می شود قشون دولتی و بختیاریها و مجاهدین انقلابی اطراف پارک را میگیرند پنج ساعت بغروب مانده جنگ شروع میشود سه ساعت از شب گذشته ختم میگردد و جمعی از طرفین کشته می شوند و بالاخره بوسیله گلوله های شربنل و بمب و حماء بختیاریها و قشون دولتی پارک را تصرف کرده جمعی را در هنگام تصرف پارک میکشند قریب سیصد نفر را دستگیر مینمایند ستارخان را که خود شامل جنگ نبوده و در عمارت پارک نشسته تیری بپایش می خورد و استخوان قلم پا را خورد میکند ستارخان را با پای شکسته و باقرخان را سالم دستگیر نموده بخانه صمصام السلطنه که نزدیک پارک است میبرند ..."(ص۱۳۹)

ملاحظه می شود که چرا روزگار ما ایرانیان به سرانجام خوشی نمی رسد؟ و چرا مشروطه به نتیجه نمیرسد؟ و البته در این میدان استبداد طلبان و دو کشور انگلیس و روس و عوامل نفوذی شان هم مشغول بکارند و برآتش اختلاف بین نیروها دامن می زنند و کار برنویسنده خاطرات ، که عمری را در راه نشر معارف و آزادیخواهی و مشروطه طلبی سپری کرده است ،آنچنان سخت و تنگ می شود که تصمیم به ترک کشور و اقامت در خارج به بهانه شرکت در « کنگره نژادی » می گیرد که خواندن این بخش نیزمی تواند بگونه ای تصویرگر زندگی ایرانیان خارج از کشور و روابط درونی آنها باشد. نویسنده  پس از سه سال و کسری اقامت در سوئیس سرخورده از وضعیت و روابط ایرانیان و سختی معاش تصمیم به بازگشت به کشور می گیرد. توصیف وضعیت وطن و مردم شهرهایی که از بندر انزلی تا تهران در طی مسیر مشاهده کرده بغایت خواندنی و تلخ و دردآور است و اینکه بواسطه اجرای قرارداد ۱۹۰۷ بین روس و انگلیس در تقسیم ایران به دو منطقه نفوذ شمال و جنوب، درهمه جای شمال کشور قوای نظامی روس حضور و درهمه امور دخالت تام دارند و دولت مرکزی ناچار از همکاری و همراهی با آنهاست. پایتخت نیز صحنه نفوذ و رقابت عوامل روس و انگلیس ، و جنوب کشور هم در اختیار انگلیس. در چنین اوضاع و احوالی احمدشاه که به سن قانونی برای تاجگذاری رسیده است مراسم تاجگذاری اش با شکوه تمام! برگزار می شود و در همین هنگامه است که شعله های جنگ جهانی اول در اروپا زبانه می کشد و نائره اش به ایران می رسد، و بااینکه دولت ایران اعلام بیطرفی کرده است اما دول متخاصم رهایش نمی کنند و از شمال و جنوب قوای متفق روس و انگلیس به ایران سرازیر می شوند.

نویسنده باردیگر همراه با ملیون برای رهایی کشور از دام جنگ و استعمار و استبداد می شود و از مهاجرت و مبارزه با قوای اشغالگر می نویسد که بسیار خواندنی است تا ما دریابیم که دخالت قدرتهای خارجی در امور داخلی ما چقدر خسارت بار و هزینه زا بوده و هزاران نفر ایرانی مظلوم را به کام مرگ فرستاده است بدون آنکه دستاورد مثبتی برای ایران و ایرانی بهمراه داشته باشد. اوضاع ملیون پناه گرفته در قصرشیرین برای نجات وطن آنچنان سخت و اسف بار می شود که در اردوگاه آنها شبنامه ای که بعدا معلوم می شود از طرف مجاهدین آذربایجانی بوده است در واکنش به این اوضاع پخش می شود که در فرازی از آن آمده است :" این همه فلاکتها و بدبختیها بر سرما آمده چرا؟ ویلان شدیم چرا؟ سرگردان شدیم چرا؟ بی خانمان شدیم چرا؟ محروم و مایوس بخرابهای قصر پناه آوردیم از ملیت چند هزار ساله جز اسمی و از ممالک محروسه جز رسمی باقی نماند آنهم با وضعی مشوش با آتیه تاریک و بالجمله با هر فلاکت و سفاهت طاقت شکن. هیچ قوه قاهره و هیچ پنجه آهنین هیچ قدرت شدادی هیچ استبداد فرعونی نمیتواند حق این سئوال مشروع را از ایرانی ها سلب نماید موقع آن نیست که ایرانیان منتظر نقش حضرت اشرف ها – ریا و تدلیس حجت الاسلام نماها، خودستایی امرا و سردارهای دروغی، حقه بازی شارلاتانها، منفعت پرستی اراذل، رجاله باشی اوباش، سست عنصری جوانهای جبون کم جرئت خاکنشین مذلت گزین بی همه حقیقت و اخلاق و جسارت بنشینند تا کی آلت دست این و آن باید شد تا چند بگاوسالهای سامری باید پرستش کرد و آنها را به مقام معبودیت رسانید برای چه بخاطر که؟"(ص۳۶۷) و بدلیل اسف باری این اوضاع نویسنده باردیگر از ملیون جدا و بار سفر بسوی عراق می بندد.

خواندن این کتاب چشم ما بروی وقایعی می گشاید که بروشنی توضیح گر ناکامی گذشته مردم ما در دستیابی به استقلال و آزادی و مردمسالاری و در یک کلام حاکمیت قانون است،و اینکه هرگاه ایران می خواسته است گامی درست بسوی تحقق این آرمانها بردارد از یکسو امیال و منفعت طلبی های شخصی داخلی ها و از سوی دیگر مداخله قدرتهای خارجی همه تلاشها را درهم ریخته و باعث بازگشت استبداد و تحکیم حکومت خودکامه شده است. در تاریخ معاصر ایران تفرقه و تشدد و استبداد طلبی داخلی و مداخله خارجی بهمراه هم سرنوشتی غمبار و عقب افتاده را برای ما رقم زده وگویا تاریخ معاصر ما را قفل و منجمد ساخته است، و حال این ما هستیم که باید با کمک و عبرت گیری از این گذشته « راه سخت عبور از تاریخ منجمد» را دریابیم و بنطرم جنبش سبز با ادبیات و گفتمانی که دارد و راهبردهایی که در پیش گرفته است می تواند رهایی بخش ما از این تاریخ منجمد باشد بشرطی که افراد جنبش سبز خود پایبندی تام و تمام به این ادبیات و گفتمان در نظر و عمل داشته باشند و دریابند که فقط با ازخود گذشتگی و عبور از منیت ها و امیال شخصی می توان این تاریخ منجمد را آب کرد و سرنوشتی تازه و نو را برای ایران و ایرانی رقم زد.

منبع : ندای سبز آزادی 

  *نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

0 comments:

ارسال یک نظر