پس دورویی چیست؟ نوشته ای از عباس عبدی

عباس عبدي


چندی پس از آن‌که گفتگوی اینجانب با روزآنلاین درباره افزایش تنش میان ایران و غرب و احتمال بروز برخورد نظامی در این سایت منتشر شد، نوشته‌ای در نقد آن به‌دستم رسید، که ظاهرا دست‌اندرکاران محترم این سایت علاقه‌ای به انتشار متن اولیه آن به سبب وارد شدن به این‌گونه مجادلات شخصی نداشتند و احتمالا خواهان انجام اصلاحاتی در متن شده بودند تا ضمن آن‌که مضمون مورد نظر نویسنده دچار کاستی نشود، از مواجهات شخصی نیز بپرهیزند. ولی هنگامی که بنده از این دیدگاه آگاه شدم، بطور صریح درخواست کردم که نقد مذکور به‌همان صورت منتشر شود، زیرا  که در پس چنین نوشته‌ها، ذهنیت‌هایی هست، که با عدم انتشار آن‌ها و یا حتی انجام تغییراتی بدون رغبت نویسنده، این ذهنیت‌ها اصلاح نمی‌شود.

 بهترین شیوه اصلاح هر ذهنیت غلطی نیز، طرح عمومی آن است. من معتقدم که قلم‌های تند و تیز و حتی خارج از ادب معمول هم باید مجال نوشتن داشته باشند و باید نسبت به قضاوت نهایی خوانندگان در باره این نوشته‌ها اعتماد داشت. در نهایت مطلع شدم که این نقد در روزآنلاین با تیتر انتخابی نویسنده محترم آن "آواز رهبری از حلقوم دیگری" منتشر نشد اما من همان مقاله را با تیتر اصلی خود مبنا قرار می دهم.

1-اکنون فرصتی پیش آمده است که ذهنیت و منطق درونی این نوشته که بطور طبیعی طرفدارانی هم دارد، واکاوی و جراحی شود. پیش از آن توضیح دهم که نوشته‌ها و نقدها و اظهارات را در دو مقوله کلی "سیاست‌مدارانه" و "دانش‌مدارانه" می‌توان تقسیم کرد، هرچند این دو مقوله مثالی هستند و آنچه که در واقعیت هر نوشته‌ای دیده می‌شود به تناسب ترکیبی از این دو مقوله است، ولی با تقریب می‌توانیم نوشته‌ها را بر یکی از این دو مقوله منطبق بدانیم.

اظهارات و نوشته‌ها و نقدهای سیاست‌مدارانه معطوف به بسیج نیرو در جبهه خودی و تضعیف نیروی جبهه مقابل است. این مطالب نوعی رجز خوانی هم هست، احساسات و هیجانات مخاطب را هدف قرار می‌دهد، اثبات اعتبار خویش یا گروه منتسب به خود و رد و بی‌اعتباری طرف مقابل را نشانه‌گیری می‌کنند. این مطالب با چاشنی قدرت، طبخ و حتی بلع می‌شود، لذا گوینده، شنونده و مخاطب و جایگاه آنان در آن اهمیت اساسی دارد. اگر گوینده یا مخاطب نهایی را از آن حذف کنید، چندان قابل فهم و حتی مهم نخواهد بود، از آن‌جا که با چاشنی قدرت بیان می‌شود، به‌نوعی هم‌سنگی نسبی گوینده و مخاطب در آن وجود دارد، مثلا به‌طور معمول رئیس جمهور یک کشور پاسخ سیاسی دادن به یک آدم عادی را در شان خود نمی‌داند، ولی اظهارات رهبر سیاسی رقیب یا کشور دیگر را بی پاسخ نمی‌گذارد. برای این اظهارات نمی‌توان درخواست دلیل و منطق کرد، هرچند ممکن است دلایل و منطق خاص خود را داشته باشد.

در مقابل مطالب یا اظهارات و نقدهای دانش‌مدارانه است که عقل و منطق و دانش مخاطبین را هدف قرار می دهد. این اظهارات با چاشنی قدرت سیاسی و مادی بیان و تفهیم نمی‌شوند. هدف آن افزایش آگاهی و دانش است، هرچند ممکن است به بسیج نیرو نیز منجر شود، ولی این نکته هدف اولیه آن نیست. این‌که چه‌کسی آن‌را می‌گوید و مخاطب نیز چه‌کسی است اهمیت اصلی را ندارد، زیرا اهمیت گزاره‌های آن در منطق درونی این اظهارات است و ربطی به گوینده و حتی مخاطب ندارد. اگر این نوع مطالب را بدون ذکر گوینده هم بخوانیم یا بشنویم، اعتبار و مفیدبودن خود را خواهد داشت، و در نقد آن نیز نیازی به رد یا طرد گوینده نیست، بلکه کافی است که منطق درونی اظهارات مذکور نقد شود. در نوشته‌های سیاست‌مدارانه مثل مناظره‌های سیاسی استفاده از ترفندهای بیانی، طنز، حاضرجوابی و جدل امری رایج و حتی تاثیرگذار است، ولی در نوشته‌ها و اظهارات دانش‌مدارانه، استفاده از این شیوه‌های کلامی و بیانی نه‌تنها مرسوم نیست که ناپسند هم هست، زیرا منطق علمی را تحت شعاع خود قرار می دهد.

هیچ‌کدام از این دو نوع از مطالب جایگزین یکدیگر نیستند، و کمابیش کاربرد دارند، و نباید درصدد تخطئه آن‌ها بود، و مخاطب هم متوجه موضوع خواهد بود، برای مثال اگر یک نامزد انتخاباتی پیش از رای‌گیری در جمع هواداران خود سخنرانی کند و بگوید که بیش از 50 درصد آرا را می‌آورد ولی پس از انتخابات 10 درصد رای بیاورد و شکست بخورد، کسی او‌ را به دلیل این اظهارنظر غلط سرزنش نمی‌کند. ولی اگر یک موسسه نظرسنجی بگوید که فلان نامزد 53 درصد آرا را کسب می‌کند ولی بعدا معلوم شود 45 درصد رای داشته است، چنین خطایی در کارنامه آن موسسه نقطه منفی محسوب می‌شود، زیرا از نظر مخاطب آن موسسه سخنی سیاست‌مدارانه با هدف بسیج نیروها و روحیه دادن به آنان نگفته بود، بلکه سخنی دانش‌مدارانه را بیان کرده بود که باید حکایت از واقعیت می‌داشت و اکنون باید مسئولیت غلط بودن آن‌را بپذیرد.

این مقدمه طولانی  را نوشتم تا بگویم که من در پاسخ به نقد مذکور به مطالب سیاست‌مدارانه آن نمی‌پردازم، موضوعی که شاید نگرانی دست‌اندرکاران روزآنلاین هم از این زاویه بود. علت هم روشن است، زیرا هیچ‌یک از شرایط پیش گفته برای ورود به یک محاجه سیاسی از جانب بنده نسبت به این نقد وجود ندارد، درنتیجه فقط به گزاره‌هایی از متن مذکور اشاره می‌کنم که احساس می‌شود حداقلی از منطق (درست یا غلط) در بیان آن گزاره وجود دارد.

در ابتدای نقد مذکور که با تیتر "آواز رهبری از حلقوم دیگری" آراسته شده، آمده است که: "سفر وزیر اطلاعات ایران به عربستان سعودی که خبرش توسط رسانه‌های آن کشور منتشر شد، نشانه روشنی از کاهش اعتماد به نفس حکومت ایران برای ادامه دیپلماسی تهاجمی می‌باشد.  رهبر جمهوری اسلامی بیش از هر زمان دیگری در معرض فشار برای عقب نشینی از سماجت هسته‌ای و سیاست‌ تنش زای خود می‌باشد.  در چنین شرایطی، عده‌ای در گفتار و نوشتار به او اطمینان می‌دهند که لازم نیست از سیاست‌های خود عدول کند، چرا که آنان در هر حال با دشمنان او دشمن‌اند". نقد همین پاراگراف و تیتر به‌خوبی نشان می‌دهد که برای رسیدن به یک ایده و ذهنیت روشن از سیاست باید تامل بیشتری کرد. من نمی دانم که دلیل سفر وزیر اطلاعات به عربستان چه بوده، این احتمال را هم منتفی نمی‌دانم(هر چند ضعیف است) که ناشی از احساس ضعف و حتی کاهش اعتماد به نفس حکومت باشد، ولی به همین اندازه و بیشتر هم احتمالات دیگری وجود دارد. از جمله این که این سفر می‌تواند با هدف فریب دادن یا تهدید کردن باشد، ولی این‌که نویسنده‌ای به‌صرف اطلاع از این خبر که وزیر اطلاعات به عربستان رفته آن‌را قاطعانه نشانه روشن از کاهش اعتماد به‌نفس حکومت ایران بداند و کل مطالب بعدی خود را بر این پایه سست بنا کند، مطلقا تحلیل بخردانه‌ای نیست.

متاسفانه بسیاری از منتقدین و مخالفان نظام با استناد به این‌گونه خبرهای واحد که حتی مضمون آن هم روشن نیست، بناهای تحلیلی عجیب و غریبی می‌سازند که فقط برای زندانی کردن فکر و ذهن سازندگان آن مفید است. نمونه‌های این تحلیل‌ها را می‌توان در سال‌های گذشته به وفور یافت که اگر آن‌ها درست بودند تا به حال رژیم صد بار سازش کرده بود. نتیجه بعدی این نوشته این است که عده‌ای در گفتار و نوشتار به او{یعنی رهبری} اطمینان می‌دهند که لازم نیست از سیاست‌های خود عدول کند، چرا ‌که آنان در هر حال با دشمنان او دشمن‌اند. اول این‌که اگر حکومت و رهبری چنین حسابی را برای نوشته و یا گفته امثال بنده باز می‌کرد به طوری که یک سیاست راهبردی خود را با آن تغییر دهد یا تثبیت کند، در این‌صورت دیگر مشکلی نداشتیم. مساله اصلی آن است که حکومت درست یا غلط، مجموعه منتقدین را چندان منشا اثر نمی‌داند، چه رسد به‌این‌که سیاست کلیدی خود در زمینه هسته‌ای را متاثر از مواضع مثبت یا منفی آنان نماید. بعلاوه مگر من فقط همین یک سخن را گفته‌ام؟ در همان گفتگو یا در سایر مطالبم که هر هفته به چند مورد می‌رسد، انواع و اقسام مطالب دیگر هم می‌نویسم، آیا ممکن است تاثیرات مطالب دیگر را هم به همین منوال بر رهبری و حکومت مشخص نمود؟

از این‌ها گذشته، مهمترین مشکل این پاراگراف در تناقض درونی آن است، از یک‌سو گفته شده است که سخنان من «آواز رهبری از حلقوم دیگری» است، و از سوی دیگر این دیگران با این آواز خود درحال دادن پیام به رهبری هستند که از موضع خود کوتاه نیاید! اگر آواز رهبری از حلقوم دیگران است، دراین‌صورت چگونه رهبری از آواز خود تحت تاثیر قرار می‌گیرد؟ این آواز باید مستقل باشد تا تاثیرگذار شود. بعلاوه از نظر نویسنده محترم من با این کار خود عقب‌نشینی حکومت را مانع می‌شوم، و به عبارت دیگر برخلاف خواست خودم که پرهیز از جنگ است، با تشویق ناخواسته حکومت به پایداری موجب جنگ می‌شوم(در این صورت نویسنده محترم منطقاً باید می‌گفت که آواز جنگ طلبان آمریکایی از حلقوم من بیرون می‌آید و نه آواز رهبری) و حتما کسانی هم که هر روز در پی جنگ هستند و با دشمنان ایران دشمن نیستند و آنان را دوست خود می‌دانند، در عمل مخالف جنگ و در جهت مخالفت با آن عمل می‌کنند!(و حتماً آنان هم آواز رهبری از حلقومشان بیرون می‌آید!) پس بهتر است برای جلوگیری از جنگ باید کاری کنیم که حکومت از سیاست هسته‌ای خود عقب‌نشینی کند، و برای این‌کار باید تمام قد در دفاع از جنگ بنویسیم تا حکومت و رهبری متوجه شوند که این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست و قضیه جدی است و باید عقب‌نشینی کرد. به‌همین دلیل است که نویسنده محترم نوشته‌اند که: "عباس عبدی اما همیشه با درایت سخن می‌گوید.  او به معادلات سیاسی درون کشور آشنایی دارد و تحولات قدرت را از نزدیک رصد می‌کند.   او می‌داند که برای اولین بار شخص آقای خامنه‌ای در مرکز فشار قرار گرفته و این وضعیت ممکن است رهبر را وادار به یک سری عقب نشینی‌ها بکند" بنابر این باید نتیجه گرفت که آقای عبدی حتماً با مواضع خود خواسته‌ که آقای خامنه‌ای بداند که ضرورتی به عقب نشینی ندارند. و بی‌خیال جنگ شود و همین بی‌خیالی هم موجب حمله به ایران شود!!

2- نویسنده محترم نوشته‌اند که "آنچه‌ او مواضع غلط می‌خواند، تحت تاثیر جغرافیای خارج بدست نیامده، بلکه نعمت آزادی مجالی برای افراد ایجاد کرده تا حقیقت را بگویند". به نظر من این یکی از گزاره‌های غلطی است که ممکن است فقط در ذهن برخی از ایرانیان خارج از کشور راه یابد. نویسنده محترم گمان می‌کنند که آزادی هم مثل هواست که اگر از تهران بیرون رویم و مثلا در حاشیه‌های جنگل‌های کالیفرنیا زندگی‌ کنیم دیگر هوای آلوده تهران را استنشاق نمی‌کنیم و به‌جای آن هوای پاک و تمیز نصیب ما خواهد شد. همین ذهنیت اشتباه است که به طرفداری از واردات آزادی با اسلحه نیروهای خارجی می‌رسد (همانطور که این روزها در عراق شاهد نتایج این واردات هستیم). هر شهروند ایرانی که در جوامع غربی زندگی می‌کند، لزوما در فضای آزاد قرار ندارد زیرا فضای آزاد فضای مسئولیت هم هست، در فضای غیر مسئولیت‌آور، آزادی معنایی ندارد. وقتی که کسی از ده‌هزار کیلومتر آن‌طرف‌تر بی‌پروا از حکم جنگ علیه یک کشور دفاع کند، چه‌چیزی غیر از اطلاق غیرمسئولانه بودن رفتار برای او صادق است؟ او که قرار نیست کشته شود یا بمب برروی سرو کله او ببارد، او که قرار نیست گرسنه بماند و بیکار شود، سهل است که قرار است از این راه به نان و نوایی برسد، همچنان که ممکن است برخی از آنان در همان غرب نیز هم‌اکنون فقط از طریق دفاع از این گفتار معیشت خود را تامین ‌کنند.

شاید بگویید که این‌ها شعار است، ولی اجازه دهید که به موارد دیگر اشاره کنم. یکی از مهمترین ویژگی های جوامع غربی که آزادی در آن است، بالا بودن سرمایه اجتماعی در آن‌جاست. در این جوامع اعتماد اجتماعی میان افراد و گروه‌ها بسیار بالاست، شاخص سطح همکاری و همیاری در این جوامع بسیار زیاد است، حالا بفرمایید که این ویژگی‌ها میان ایرانیان موجود در آن جوامع چگونه است؟ خوانندگان حتی بهتر از من می‌دانند که علی‌رغم آن‌که ایرانیان یکی از نخبه‌ترین کامیونیتی‌های جوامع غربی هستند ولی کمترین میزان همیاری و همکاری و اعتماد را میان خود دارند. این وضع محصول هرچیزی که باشد (که قاعدتا ریشه بخش مهمی از آن در داخل کشور است) آن‌را نمی‌توان مترادف وجود آزادی به‌معنای واقعی کلمه در میان آنان دانست. مدتی پیش که یکی از فعالان قدیمی از اروپا با من برای انجام گفتگوی مطبوعاتی درددل می‌کرد، در نهایت به شوخی به او گفتم: یه سر پاشو بیا ایران، در این‌جا فضای بیشتری برای آزادی بیان داری!! درک نویسنده از آزادی این است که می‌توان علیه حکومت ایران هرچیزی را خواست بنویسد و بگوید، ولی آزادی این نیست. چون در ایران هم می‌توان هرچه دلت می‌خواهد علیه غربی‌ها و گروه‌های اپوزیسیون و جنبش سبز و اصلاحات بگویی، فقط مصداق چیزهایی که آزادانه و البته غیرمسئولانه گفته می‌شود در دوطرف مرز فرق می‌کند.

3- در ادامه نوشته اند "حقیقت این است که بخش بزرگی از مردم ایران از ماجراجویی‌های هسته‌ای حکومت حمایت نمی‌کنند و آن را یک طرح ملی نمی‌دانند". من نمی‌دانم منظور نویسنده از بخش بزرگ چیست؟ خدا کند منظور ایشان اکثریت مردم نباشد. چرا که این تصور غلط است. البته من خودم جزو آن بخش هستم و با سیاست های هسته‌ای ایران مخالفم و تاکنون بارها دلایل آن‌را از داخل کشور و نه از آن‌سوی آب نوشته‌ام، ولی برخلاف نویسنده معتقدم که بخش بزرگ‌تری از مردم ایران مخالف سیاست‌های هسته‌ای نیستند، (حداقل تا کنون) و برای این ادعای خود هم دلیل‌های روشن دارم که نظرسنجی‌های معتبر موید آن است. ولی این‌را دلیل بر درستی این سیاست‌ها نمی‌دانم، چون درستی و نه حقانیت یک سیاست را با اقلیت و اکثریت بودن آن نمی‌سنجند، بعلاوه معتقدم که بخشی از این موافقت ناشی از عدم بحث آزاد درباره این سیاست در داخل کشور است ولذا ارزش چندانی ندارد. ولی این دلیل آن نمی‌شود که اگر کسی با سیاست هسته‌ای مخالف است، حتما فکر کند که اکثریت مردم هم مخالف آن هستند، این یک خطای تحلیلی جدی و ویران‌گر است.

4- در بخش دیگری آمده است که :"دعوت عبدی به قاطعیت در مخالفت با جنگ چندان دور از انتظار نیست. چرا که کمترین صدای متفاوت با سیاست‌های تنش‌آفرین رهبر در داخل کشور خاموش می‌شود. احمد زیدآبادی چهار سال پیش سکوت خود را در این باره شکسته و در یادداشتی تحت عنوان "سیصد روشنفکر جهانی" در پاسخ به اکبر گنجی می‌نویسد: «هنگامي مي‌توان با حمله نظامي و يا تحريم اقتصادي عليه يك كشور با قاطعيت مخالفت كرد، كه امكان اصلاحي يا كورسوي اميدي در آنجا وجود داشته باشد ». اکنون او در زندان است}  این روشن است که کسی در داخل کشور نمی‌تواند با حمله نظامی و جنگ موافق باشد و آن‌را اعلام کند، ولی کسی مجبور هم نیست که با جنگ مخالفت و یا مخالفت خو‌د را مطبوعاتی کند. بنابراین فقط در فضای غیر آزاد است که به جای نقد و ارزیابی درستی یا غلطی یک گزاره، بیان آن‌را به چنین انگیزه‌های موهومی منتسب می‌کنند. این درست است که من اگر موافق جنگ بودم و آن‌را اعلام می‌کردم با زندان مواجه می‌شدم ولی می توانم مثل نویسنده نقد موافق حمله نظامی باشم ولی آن را اعلام نکنم و در ایران چنین افرادی هم هستند و اگر هم کسی برای ابراز موافقت با جنگ علیه مردم خودش به زندان برود بنده آن‌را افتخار نمی‌دانم. یقین بدانید که زیدآبادی عزیز نیز به‌دلیل دفاع از جنگ علیه کشورش به زندان نرفت،(آن اظهار نظر مربوط به 4 سال پیش و بسیار پیش از انتخابات 88 است) زیرا فارغ از درستی یا غلطی گزاره منتسب به او، اگر او ایران را مصداق گزاره خود می دانست، در انتخابات سال 88 فعال نمی‌شد.

البته این اخلاق پسندیده‌ای نیست که برای نقد نوشته دیگران، اظهارنظری از یک فرد زندانی را با طعنه در رد آن بیان کنند. متاسفانه اخلاق طرفداران حکومت که برای هرکس که شهید شده علم و کتل راه انداخته‌اند و زیر آن سینه می‌زنند به دیگران هم سرایت کرده است. (اگر طرفداران حکومت در میراث‌خواری برخی از این شهدا خود را ذیحق بدانند دیگران چنین مجوزی برای میراث‌خواری از افراد زنده ندارند!) درستی یا غلطی گزاره‌های منطقی ربطی به شهید شدن، یا زندان رفتن و نرفتن ندارد، و نمی‌توان از هیچ‌کس دراین زمینه مایه گذاشت. همه باید کوشش کنیم که این شیوه غلط را کنار نهیم و حتی مبارز بودن یا نبودن هم ربطی به درستی یا غلطی گزاره‌های منطقی گوینده ندارد، چه رسد به زندان رفتن و نرفتن. به علاوه اگر این منطق پذیرفته شود، معلوم نیست که اصولاً دست دیگران در برابر ناقد محترم چه قدر بالاتر خواهد بود.

5ـ در ادامه آمده است که: "عبدی شانس کمی برای متقاعد کردن مخاطب‌اش دارد.  بسیاری از دوستان گذشته وی دیگر حاضر نیستند دون کیشوت وار از برنامه هسته‌ای حمایت کنند.  او به این سوال پاسخ نمی‌دهد که اگر از سیاست‌های تنش‌آفرین رهبر بازخواستی نکنیم،‌ در این صورت مخالفت بدون قید و شرط با جنگ چه فرقی با حمایت بدون قید و شرط از وی دارد؟"

اول این که شانس هر نوشته‌ای را در متقاعد کردن مخاطب، باید به عهده همان مخاطب گذاشت. ولی تا آنجا که من می‌شناسم، دوستان من و از جمله خودم پیش از این هم از سیاست هسته‌ای ایران حمایت نمی‌کردیم که اکنون حاضر به حمایت دون‌کیشوت وار (!) از این سیاست باشیم یا نباشیم و اصولا یکی از موضوعات مورد اختلاف اصلاح‌طلبان با حکومت در باره همین سیاست‌ها بود. وقتی در یک متن ساده این قدر بی‌مبالاتی در درستی گزاره‌های استفاده‌شده وجود دارد، معلوم می‌شود که نویسنده نه در فضای آزاد، که در فضای رها شده از مسئولیت، قلم می‌زند. گزاره دوم جملات فوق هم اشتباه دیگر نویسنده است، زیرا  در همان گفتگو گفته‌ام که: «ترديدي نيست كه همه ما و بسياري از مردم ايران از وضع موجود سیاست و قدرت بسيار ناراحت هستیم و نسبت به آن انتقاد داریم و بسیاری نیز براي بيان انتقادات خود هزينه‌هاي زيادي را پرداخته  واز اين پس هم پرداخت خواهند كرد... . مساله اين است كه ما بايد از دو راه بد و بدتر يكي را برگزينيم». به جز این موارد، طی همین چند سال اخیر ده‌ها و صدها مصاحبه و یادداشت درباره انواع مسایل انجام داده یا نوشته‌ام که هرکدام به نحوی در نقد وضع موجود است. دلیلی ندارد که در این مصاحبه همه آنها تکرار شود. به علاوه مسأله مهم‌تر این است که مخاطب یک متن کیست، مخاطب گفتگوی من افرادی بودند که در خارج هستند اگر من با رسانه‌ای که مخاطب آن نیروهای حاکمیت باشند گفتگو کنم به نسبت بیشتری بر مسئولیت حکومت ایران در جلوگیری از بروز جنگ تاکید و آن را تشریح می‌کردم.

6ـ در ادامه از سوی نویسنده محترم مطالبی نوشته شده است که فارغ از درستی یا غلطی آنها، ربطی به مصاحبه من ندارد و لذا نفیاً یا اثباتاً وارد آن نمی‌شوم. ولی این مطلب نویسنده که "عباس عبدی سیاست خارجی جمهوری اسلامی را برآیندی از مبارزه ایدئولوژیک ایران با سلطه غرب می‌داند. ولی از واژگانی در ظاهر غیرایدئولوژیک و تحلیلی برای بیان ایده‌اش بهره می‌گیرد.  او در کار خود مهارت دارد و بجای اشاره آشکار به مبارزه با استعمار و یا"نظام سلطه"، از دو خط مستقیمی که ناچار تلاقی خواهند کرد سخن می‌گوید.  اما وقتی بحث به حساس‌ترین موضوع نزاع با غرب می‌رسد، قرائت ایدئولوژیک خود را در مقیاسی ناباورانه بزرگ بروز می‌دهد.  او نگرانی اصلی غرب را برای دسترسی ایران به سلاح هسته‌ای مردود دانسته و می‌گوید: "مساله غرب با ايران بر سر نظام بين‌المللي است، همان چالشي كه زمانی شوروي و آمريكا با هم داشتند، ولي در ابعاد محدودتر."

موجب تعجب است که چگونه می‌توان یک متن ساده را تا این حد وارونه خواند. قرائت من ایدئولوژیک نیست، بلکه من توصیف واقعیت از قرائت ایدئولوژیک حکومت کرده‌ام، نه آن که خودم هم طرفدار آن قرائت باشم. هر خواننده عادی متوجه این مسأله می‌شود که اگر این تحلیل بنده درست باشد، ربطی به خودبزرگ‌بینی من ندارد. ممکن است بگویید حکومت خودبزرگ‌بین است (درست یا غلط، واقعی یا خیالی) اما ربطی به تحلیل‌گر یا توصیف‌گر ندارد.

7ـ اما شاه‌بیت این نقد جملات پایانی آن است. آنجا که آمده است: "ما مخالف مشروط جنگ نیستیم، مخالف مطلق آنیم". اجازه دهید پیش از تشریح دقیق این جملات و منطقی که در پس آن خوابیده است، مثالی بزنم. فرض کنیم که من به هر دلیلی نخواهم درب منزل خود را قفل کرده و حداقلی از تجهیزات ایمنی را برای آن تعبیه کنم. در این صورت دیگران حق دارند به من نسبت به سرقت منزلم هشدار دهند. در نهایت هم یک روز متوجه می شوم که دزد منزل مرا تخلیه کرده است. مواضع دیگران در این میان چه باید باشد؟ قطعاً سهل‌انگاری من را سرزنش خواهند کرد، ولی مسئولیت سرقت به عهده دزد است. هیچ کسی نمی‌تواند مسئولیت حقوقی را به عهده من قرار دهد. هیچ کس نمی‌تواند برود پشت دزد بایستد و با تحکم به من بگوید که منزل خود را به تجهیزات ایمنی مجهز کنم والا آنان دست به دزدی خواهند زد. همه باید علیه دزد متحد باشیم و حتی باز بودن درب منزل را هم مجوز دزدی ندانیم، هرچند در نهایت وقتی که من مخاطب هستم، از این که با بازگذاشتن در احتمال دزدی را افزایش داده‌ام و یا حتی انگیزه ارتکاب دزدی را زیاد کرده‌ام، مرا مورد سرزنش قرار می‌دهند. افرادی که مرا سرزنش می‌کنند پشت سر من قرار دارند نه پشت سر دزد.

قضیه هسته‌ای ایران هم از این قرار است. هیچ مجوزی برای اقدام به حمله نظامی علیه ایران وجود ندارد و هر کشوری که دست به چنین کاری بزند متجاوز است و هر کسی که از این اقدام دفاع کند، هم‌دست متجاوز است. از این جهت به عنوان یک ایرانی در کنار ملت و حکومت ایران هستم، فارغ از این که حکومت آن در اختیار چه کسانی باشد. ولی هنگامی که از این مرحله عبور می‌کنیم، از حکومت انتقاد می‌کنم که بهانه به دست دزد ندهد و مسئولیت سیاسی و اخلاقی حکومت بالاتر از آن است که با رفتار خود بهانه به دست دیگران بدهد که به اقدام نظامی علیه کشور متوسل شوند.

اگر اصرار حکومت ایران را به سیاست‌های هسته‌ای‌اش زمینه‌ساز جنگ می‌دانیم، در ابتدا باید بگوییم که آیا این جنگ علیه ایران مشروع است یا خیر؟ به عبارت دیگر ظاهراً نویسنده محترم توجه ندارند که بوش هم مخالف مطلق جنگ بود، فقط می‌گفت هر چه من می‌گویم دیگران باید بپذیرند تا جنگ نشود. میلیون‌ها انسانی که در همه جهان با جنگ بوش و بلر علیه عراق مخالفت کردند، متوجه بودند که این کارشان در دفاع از حکومت عراق و صدام نیست، بلکه اقدام آنان به منزله نامشروع دانستن جنگی است که با دروغ و تقلب مجوز شورای امنیت را گرفت. مجوزی که در نهایت مشروعیت ندارد، فقط زور دارد.

موضعی که نویسنده محترم دارند: "ما مخالف مشروط جنگ نیستیم، مخالف مطلق آنیم." دقیقاً دفاع مطلق از جنگ است. زیرا جنگ برای به زانو درآوردن طرف دیگر است و نویسنده که معلوم نیست چرا در اینجا به جای ضمیر "من"، از ضمیر "ما" استفاده کرده، معتقد است برای پرهیز از جنگ باید دیگران مطابق آنچه که به آنها حکم می‌شود عمل کنند. به این اعتبار هیتلر هم مخالف مطلق جنگ بود، مشروط بر این که همه دیگران به سخنان و احکام او گوش می‌دادند.

از من خواسته‌اند که:‌ "حال از عباس عبدی و هم‌فکران وی هم می‌خواهیم به روشنی بگویند که برای کنترل بحران و جلوگیری از جنگ، از جمهوری اسلامی چه خواسته‌ای دارند؟" بنده بر خلاف دیگران عادت ندارم که از جانب کسی حرف بزنم بنابر این از طرف خودم و نه هیچ کس دیگر، پاسخ‌های مشروح این پرسش را نه در این مصاحبه که در صدها یادداشت و مصاحبه داده‌ام و ایشان یا هر کس دیگری که علاقه‌مند باشند می‌توانند به تارنمای آینده مراجعه کنند و از مفاد آن مطلع شوند. حتی در همین مصاحبه هم گفته‌ام که: "شايد بتوان گفت كه شرايط خارجي براي پرهيز از حمله نظامي براي ايران بهتر از شرايط داخلي آن است و لذا با بهبود شرايط داخلي با اطمينان مي‌توان گفت كه خطر درگيري و حمله نظامي بكلي رفع شود.... جامعه ما دچار فروپاشي اجتماعي شده است و اگر با فروپاشي سياسي هم مواجه شود، خسارتهاي بسيار بزرگي خواهد ديد كه مردم طبقه متوسط و پايين جامعه قربانيان اصلي آن خواهند بود. و در ميان اين مردم هم، زنان و كودكان آسيب‌پذيران اصلي هستند. فروپاشي سياسي اجازه مي‌دهد كه عوارض فروپاشي اجتماعي به بدترين شكل، خود را نشان دهد. هدف اصلي هر نيروي مسئول سياسي بايد بازسازي اجتماعي در كنار اصلاح ساختار سياسي و بصورت توامان باشد، از لوله تفنگ چيزي جز گلوله خارج نمي‌شود و گلوله نیز چيزي جز زخم بر بدن جامعه نمي‌نشاند و از زخم چيزي جز كينه و نفرت برداشت نخواهد شد. در اين فرآيند هرچه درآيد، دمكراسي نخواهد بود".

نویسنده محترم نوشته‌اند که "آنانی ‌که بجای نگاه مستقیم و عقلانی به بحران، روایتی غیرواقعی، مبهم و ایدئولوژی زده از آن ارایه می‌دهند که راه حل عملی نداشته باشد، در مخالفت خود با جنگ صادق نیستند.  عبدی می‌گوید: «اگر شوروي و غرب يا آمريكا به همزيستي مسالمت‌آميز رسيدند و منافع خود را باز تعريف كردند، ايران و آمريكا قادر به انجام چنين كاري نيستند.»  اگر چنین است، پس توصیه وی به مخالفت با جنگ چه معنایی خواهد داشت و چگونه می‌توان آن را صادقانه دانست؟" شاید من بیش از آنچه که تا کنون گفته‌ام راه‌حل عملی نداشته باشم، ولی دلیلی نمی‌بینم که دفاع از جنگ تجاوزکارانه علیه ملت و میهن خودم را به عنوان یک راه‌حل بپذیرم. فراموش نکنید که در دوران جنگ سرد هم کسانی بودند که در ایالات متحده، مواجهه نظامی با اتحاد جماهیر شوروی را توصیه می‌کردند و استدلال‌های آنان هم کمابیش و البته بسیار قوی‌تر از استدلال‌های نویسنده محترم در دفاع از جنگ بود. ولی تصور کنید که اگر آن روز به توصیه‌های آنان عمل می شد و جنگی اتمی در می‌گرفت امروز با چه وضعی روبرو بودیم؟ نتایج فاجعه‌بار آن حتماً گریبان نویسنده محترم را هم گرفته بود. ولی امروز چگونه است؟ کجاست آن اتجاد جماهیر شوروی؟ آیا خطر جنگ اتمی و کشمکش دو قطب مثل گذشته است؟ جالب این که ادامه دشمنی میان شوروی و آمریکا، یکی از دلایل تغییرات در شوروی بود که مجال بحث آن اینجا نیست. بله راه حل روشن است، تغییر از درون. کاری که شدنی است و دیر و زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد. البته به شرطی که در میان مردم خودت و برای آنان باشی و به قدرت مردم اعتماد داشته باشیم. توصیه به صداقت هم خوب است، اما ایا این صادقانه است که دلمان برای جنگ علیه مردم و میهنمان لک بزند و شب را به این امید بخوابیم که صبح با صدای ناقوس جنگ بیدار شویم و روزشماری وقوع آن را بکنیم، و در عین حال بگوییم مخالف مطلق آنیم؟ اگر این صداقت است، پس دورویی چیست؟

 

0 comments:

ارسال یک نظر