محرمانه ای برای مردم

، محرمانه ای برای رهبرم

کلمه-بیتا موحد:

محمدنوری زاد که روزی با روایت فتح، راوی عشق و شجاعت بود این روزها با نامه هایش هر هفته مهمان خانه دلهاست. نامه هایی که نوشتنش اور را به انفرادی کشاند و شکنجه اش کردند تا شاید بتوانند افکارش را مهار کنند اما درد دین که داشته باشی تطمیع و تهدید کارساز نیست.

نوری زاد که ادبش زبانزد زندانبان هم شده فقط می نویسد و سخن می پراکند و در هر نامه ای آگاهی می دهد و بخشی از اطلاعات مگویی را باز گو می کند که روزگاری هر یک به تنهایی می توانست سالها حبس و هجران به همراه داشته باشد. اما این روزها دیگر همه پرده ها کنار رفته و گویی یوم تبلی السرائر است. راه حق روشن تر از همیشه پیش روی رهروان است و باطل هر روز گوشه ای از مظالمش آشکار.

نوری زاد به حرمت قلم و آبروی مومن ابتدا می خواست "محرمانه" با رهبرش سخن بگوید. او را پدری می دانست برای جامعه ای که دچار بحران خودسری شده. نامه می نوشت و گمانش بود که بالاترین مقام سیاسی کشور نمی داند با مردم چه می کنند. دلسوزانه نوشت رفتار ماموران تحت امر حضرتعالی با مردم بعد از انتخابات "همه معادلات فکری و انسانی" ما را به هم زد. نوشت که یک شهروند انتظارش از رهبری که سال به نام علی می نهد چیست و خواست که پدری کند و دست مهر بر سر جامعه ای بکشد که دردمند است و داغ شهیدان بر دل دارد. 


از ناهنجاری های اجتماعی گفت و سیاسی از فساد سرداران در سپاه و بی سامانی اقتصاد. خواست که رهبرش، رسم مولا گیرد و راه آشتی ملی برگزیند و این خلق صد پاره را به هم آورد تا شاید طمع بیگانگان ببرد و آرامش بازگردد به این اقیانوس مواجی که زلزله دروغ و نفاق پرتلاطمش کرده.

پاداش دلسوزیش را در انفرادی دادند وقتی ضرب و شتمش کردند و مشت بر دهانش کوبیدند چرا که رهبر را فهیم خوانده بود و آگاه. باورش نبود که رهبری می داند که در زندانها چه می کنند و انتظارش بود که رهبرش از خانواده ای که غریب مانده دلجویی کند. اما زود دریافت عمق فاجعه را. باز از داخل همان زندان که برای تادیبش برده بودند نامه نوشت و پرسید که امروز رهبر کدام مردمید؟! هشدار داد و خواست که رهبری چاره جویی کند.

از توهین ها و دشنامها نوشت از فحشهای ناموسی از تزویری که به نام دین می شود. از شکنجه ها و در هم شکستنها. از شکستن حریم خصوصی مردم، از تجاوز به حقوق مسلم، از نقض قانون، فساد اقتصادی و سیاسی که در جای جای نظام خانه کرده است و باز گفت هر آنچه ضرور دانستن است به این امید که شاید اندکی از آنچه با سوز دل می نویسد برسد به دست صاحب نامه. 


هر چه نوشت پیامی شد که خانه به خانه می رفت. امین رهبری که امروز بار امانت پیام مردم را می کشد. از آنچه دیگران نمی دانند هم تاحدی پرده بر می دارد. آنقدر حرمت نگه داشته که باز همه را نمی گوید و بخشی را وا می گذرد به محرمانه ای با رهبرش. فیلمی که خود می نویسد، می سازد، بازیگری می کند، روایش است، فیلمبرداریش می کند تا شاید اتمام حجت کرده باشد با حجت خدا بر زمین. 


حال که "محرمانه" هم در ماه "محرم" دیگر "حرمت" ندارد و به غارت می رود چه باید کرد جز نوشتن. مگر اهل اندیشه به جز زبان و قلم چیز دیگری هم برای فریاد و مبارزه دارند؟ او هنوز امید داشته که شاید پیامش به یار نرسید و پیک روان کرده که دیگر یقین داند که رهبرش می داند همه آنچه که باید. 


نوری زاد وقتی دیده که بسته امانتی همه محرمانه هایش بدست رهبری رسیده است و کلامی و پیامی از بیت نیامده باز دست به قلم برده و نامه نگاری کرده. این بار هر چند نامه ها باز به رهبری است اما دیگر مردم هم "محرمند" و این نویسنده بی پرده پوشی می نویسد و می آگاهاند.

نوری زاد نماینده و پیامبر نسل من و توست. نسل پدران و پسران. پدرانی که ایثارگرند و شهید و پسرانی که شاهدند و ناظر. او راوی درد پدران است و رنج پسران. هنوز می خواهد اعتمادش را به این نظامی که میوه رشادتهاست از دست ندهد و با چنگ و دندان حفظش کند. اما می بیند "هیولای هفت سر" هر سرش را که می زنند سر تازه ای برای خونخواری می یابد.

نوری زاد که تاکنون به حرمت "حریم خصوصی" در پرده سخن گفته این بار از محرمانه هایی می گوید که حتی با رهبری هم نگفته بود " از همنشینان بی نشان و فراوانِ جمعی از سرداران وپاسداران، از ضعیفگان چند به چند آیت الله ها، از زنان انگلیسی حجت الاسلام ها، از بزم های منقلی نام آوران، از سه تار نوازی بزرگانی که خود درخفا برای معشوقگان خود می نوازند و برای مردم، نه حرام بودن سه تارنوازی را، که حتی حرام بودنِ نشان دادنِ آن را در صدا وسیمای طنز خود تجویز می کنند. "


نوری زاد با امیدی که به اصلاح دارد، "بیداری یا بیماری اسلامی" را هم می نویسد و منتظر می ماند. او باور دارد وقتی "یک یهودی، علی (ع) را به محکمه می خواند، چرا من نتوانم رهبر را با اعتنا به هزار هزار آسیب ریز و درشتی که حیثیتِ سرزمین فلک زده ی ما را خراشیده، به محکمه ی مجازی خویش فرا بخوانم و قضاوت آن محکمه را به خود مردم وابگذارم؟"

0 comments:

ارسال یک نظر