جناب آقای خامنه ای؛ من را می شناسید؟

روح الله زم

جناب آقای خامنه ای
رهبر محترم جمهوری اسلامی ایران

با سلام
چیزی که باعث شد دست به مکاتبه با جنابعالی بعنوان عالی ترین مقام حکومت ایران ببرم  نامه های محمد نوری زاد "جهادگر" سابق و "مغضوب " فعلی بود. او از سایر آحاد جامعهدرخواست نمود به شما برای اصلاح راه منحرف شده نظام اسلامی با شما نامه نگاری کنیم و به مفاد قانون اساسی نظام ایران در خصوص "برابری رهبر " با سایر آحاد جامعه عمل نماییم.

فی الواقع نامه آخرین محمد نوری زاد و درخواست طلب یاری از "معتمدین" جامعه سبب شد .من نیز بعنوان کوچکترین عضو از مردم ایران از در مکاتبه با جنابعالی وارد شوم.شاید بتوانم اثری در اصلاح امور و خواسته های بر حق جنبش بزرگ مردم ایران داشته باشم.

من در نامه های او خلوص نیت و راستی گفتار را یافتم و ظلم رفته به او را در تک تک کلماتش با تمام وجود درک کردم.
چون ماموران اطلاعات سپاه شما مرا نیز به مانند "نوری زاد" تهدید کرده اند و پس از رهایی از زندان شما جلوی خانواده ام را در خیابان گرفته اند و مرا تهدید به پودر شدن و تهدید "به دچار شدن به سرنوشت عبدالمالک ریگی" نموده اند.
گفته اند ریگی را در هوا گرفته ایم و برای ما گرفتن تو در هر جای دنیا که باشی به مانند آب خوردن است".در واقع من پس از آزادی از بند الف زندان اطلاعات سپاه شما در اوین و به محض اطلاع یافتن از دستگیری مجدد گریختم که شرح مفصل آنرا با ذکر جزئیات در مکاتبات بعدی عرض خواهم کرد.
راستی جناب آقای خامنه ای؟
از محمد نوری زاد برایتان گفتم.او را یادتان هست؟!
او که با "سید مرتضی آوینی" موسسه روایت فتح را به همراه معدودی دیگر پایه گذاری کرد؟
"سید مرتضی آوینی" را چه؟ او که به همراه محمد نوری زاد گروه جهاد تلوزیون قبلی و "صدا و سیمای میلی" کنونی را تاسیس کرد؟!
من که یادم هست.هم محمد نوری زاد را,هم سید مرتضی آوینی را.چرا که شما را در تشییع جنازه مرتضی دیدم.
او روز جمعه ای در فکه بر روی مین رفت.شهید شد.شما در مراسم تشییع جنازه اش در "حیاط حوزه هنری" تحت شدید ترین شرایط امنیتی حضور بهم رساندید و بعدها او را "سید شهیدان اهل قلم" نامیدید.
من که یادم هست.شما هم حتما به یاد آوردید.
من بواسطه برخوردهای بزرگوارانه محمد نوری زاد و سید مرتضی آوینی در زمان کودکیم به آنها تعلق خاطر و ارادت خاصی داشته و دارم.
جناب آقای خامنه ای

هیچ میدانید "روزنامه کیهان تحت مسئولیت شما" در آن دوران محمد نوری زاد را از نسل من جدا کرد؟
میدانید که او یک تنه در برابر سیل عظیم تهاجمات به شما در اواخر دهه هفتاد شمسی در برابر منتقدین شما ایستادگی کرد؟
البته که میدانید.چون دوستان نزدیکتان را به خواندن سر مقالات او در "کیهان" مهدی نصیری تشویق میکردید.
راستی!
حرف از کیهان آمد و اکنون روزنامه کیهان چاپ بعد از ظهر آن زمان مهدی نصیری به "شب نامه کیهان چاپ صبح حسین شریعت نداری این زمان" تبدیل کرده است.
البته من با این مکاتبه قطعا در لیست فحاشی ها و سناریو سازی های "شب نامه کیهان شریعت نداری شما" و "دزدان اطلاعات سپاه سرداران شما" قرار خواهم گرفت و در مدت دو سه ماهی که اسیر چنگال اینان بودم حتما از من فیلمها و "اقرارهای تحت شکنجه " گرفته شده که خود را برای آن آماده نموده ام.
البته این را هم نیز میگویم که صف خانواده بنده از من سالهاست که جداست و من این نامه را با صلاحدید خود برای شما نوشته ام ...لطفا به ماموران خود بفرمایید "آنها را پودر نکنند".
من خود برای پودر شدن آمادگی کامل دارم!

حرفهای بسیاری از نوع شکنجه ها و اعترافات در زندان شما دارم که در نامه های بعدی بازگو میکنم.هر چند شما شانتان اجل از ماست! و جواب نامه های باراک اوباما را نیز نمی دهید.نامه ما که به جای خود!

من در مطلع سلسله مکاتباتم بنا دارم "شهادتین" خود را با شما در میان بگذارم و شهادت دهم جز خدای یگانه خدایی نیست و بگویم که او شریکی ندارد و به شهادتی که میدهم اخلاص داشته و بر آن پایبندم! شاید که ما را هم بخوایید پودر بفرمایید...

مرا حتما می شناسید...
من روح الله زم هستم..بارها چه در دیدارهای خصوصی و چه در دیدارهای عمومی با جنابعالی شرکت داشته ام و خاطرات زیادی از آن دیدارها برای بیان دارم که در لابلای مطالبم به آنها اشاره خواهم نمود.

در ابتدا لازم است که عرض کنم این مکاتبه از باب اصلاح نظام رهبری تحت امر شما و بیان زوایای انحراف "جمهوری" توسط حکومت شماست و نیتی جز خیر خواهی و "امر به معروف" در آن نیست.
چه اینکه بارها پای منبر بزرگان نظام این احادیث و آیات برای ما بیان میشد و ما هم فرا گرفتیم و اکنون میخواهیم در برابر "استاد" به آنها عمل کنیم و "درس شاگردی" در حضورتان پس بدهیم!
جناب آقای خامنه ای
من روح الله هستم.فرزند انقلاب امام خمینی که اکنون با قرائتهای متفاوت جنابعالی و پیروانتان به انحراف کشیده شده است. 6 ماه قبل از انقلاب 57 به دنیا آمده ام و با قنداقه ام در تظاهرات مردمی منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی شرکت میکردم.
چه اینکه در تظاهرات روز 17 شهریور 57 که منجر به کشتار مردمان توسط شاه شد و شما و یارانتان همواره از آنروز بعنوان روزی سیاه در کارنامه حکومت پهلوی یاد میکنید...آنروز در بهشت زهرای تهران برای فرار از دست سربازان ارتش پهلوی خانواده ام مرا در قبری پنهان نموده و پس از رفتن مردم از بهشت زهرا مرا از آن دراوردند...
البته دژخیمان پهلوی بر خلاف جان بر کفان شما در روزهای محرم و ایام ماه حرام خدا به مردم مبارز و "برانداز" آن زمان آتش بس دادند و حرمت ماه عزای حسین را نگه داشتند.
اما حکومت شیعی اسلامی مدعی علوی شما بر سینه های مردم عزادار و حق طلب عاشورای حسین گلوله بارید که زخم گلوله های "دزدان سپاه شما" آنها را نزد خداوند مقروب ساخت و ما را عزادار خویش ساخت.
سلام و درود خدا به ارواح نورانی و سیبه آن شهیدان, و دعای خالصانه برای استخلاص دو یاور خمینی عزیز "میر حسین موسوی" و "شیخ شجاع مهدی کروبی" از دست شما!!

میخواهم صریح و نقادانه با شما سخن کنم.امیدوارم حرمت نگهدارید و تحمل کرده و سخنم را گوش فرا دهید.
اکنون اعتقاد راسخ دارم که شما خود را در حد "خدایگان ملت ایران" دانسته, شان و مرتبتی در همان حد برای خود قائل و خود را مبرا از پاسخگویی می دانید.
چرا که آن اریکه نورانی اسلام را بنام خود کرده اید فراتر از اریکه پیامبر بزرگ اسلام و امامان شیعی میدانید و خود را نیز فراتر از این بزرگواران میدانید! در احادیث مختلف پاسخگویی امامان و پیامبر در برابر مردم را بارها برای ما گفته اید...اما دوستان شما , شما را خیلی بالاتر فرض کرده و برایتان شانی مترادف با شانیت پیامبر بزرگ اسلام برایتان قائلند.
اما من میگویم شما نیز به مانند من یک انسان ساده هستید و چه بسا از "بصیرت" اغلب زندانیان سیاسی در بندتان در شناختن "هیولای احمدی نژاد" محروم بوده و هستید.
پس شما یک فرد عادی جامعه به مانند من و دیگران هستید...پس رهبرا خود شکن, آیینه شکستن خطاست.

میگفتم: من فرزند پدر روحانی هستم که بارها با او چه بصورت خصوصی و چه عمومی به محضرتان می آمدیم.ایشان را که فراموش نکرده اید؟؟
قصدم از تکرار این جمله خدای ناکرده "عارضه نسیان" حضرتعالی نیست.چون بسیار شنیده ام که "افراد برای شما تاریخ مصرف معینی دارند".حدسم نیز این است این تاریخ مصرف معین آنها را از ذهن شما پاک کرده باشد.

ما بارها به بیت جنابعالی می آمدیم و در اندرونی شما میهمان بودیم.
چه در مراسمهای متعدد عزاداری در بیتتان بودیم و به "حاج منصور ارضی " شما گوش میدادیم و چه در ملاقاتهای متعدد حضوری با مسئولین نظام اسلامی شما حضور داشته ایم.

امیدوارم با ذکر خاطره ای مرا به یاد بیاورید.چون خیلی با شما سخن ناگفته و بغض های فروخفته دارم.
البته خاطره شیرین ذیل با "مشت آهنین شما در زیر دستکش مخملیتان" در برابر ملت بزرگوار ایران پس از "انتصابات سال 88" به تلخی گرایید و من وجود رهبری فرهیخته را برای همیشه از ذهن خود پاک کردم.

در سالهای 71-72 آن زمان که آقایان جنتی و منصور ارضی به واسطه هجوم صربها و نسل کشی مسلمانان فریادها می کشیدند درست در شب شهادت حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها در بیت شما برای عزاداری حاضر شدیم.آن زمان "هنوز تاریخ مصرفمان" برای شما تمام نشده بود.مامورین بیت ما و تعدادی دیگر از مسئولین لشکری و کشوری را به اندرونی بیت شما هدایت کردند و ما میهمان سفره شما شدیم.
سادگی آن زمان بیت شما را از قبل دیده بودم.شاید هم آن اتاق مخصوص میهمانان شما بود و مکانهای دیگر بیت شما به این شکل نبود.الله اعلم.
من در همان اتاق نسبتا بزرگ جلوی شومینه نشستم و سختی سنگ آن کمرم را آزار میداد.اما چاره دیگری نبود.زیرا همه مکانها توسط قربای شما پر شده بود.
دست بر قضا مکانی را که نشستم درست روبروی جنابعالی بود و در کنار سمت راست شما حجه الاسلام نواب و سمت چپ شما سید یحیی رحیم صفوی نشسته بودند.
به مانند سایر مردمان عادی حاضر در حسینیه بیت شما برایمان غذا آوردند.ولی برای آنها در سینی و برای ما در بشقاب.
پس از شام خادمان شما برای همه حضار چای آوردند.
تعارف چای از شما شروع شد و به من ختم شد.قطعا چایی که شما میل میکردید از چایی که من میخوردم خنک تر شده بود و من غافل از همه جا تصمیم گرفتم چایم را "سر فرصت" پس از رفتن شما در فضایی آرام میل کنم.به محض اتمام چایتان دست چپتان را بر زمین نهادید و نیم خیز شدید برای برخاستن.اما از زیر عینکتان ناگهان چشمتان به چای من افتاد.
جماعتی که به تبعیت از شما نیم خیز یا برخاسته بودند با برگشتن شما به حالت عادی متعجب شده و همگی مجددا نشستند و حیران بودند از آن برخاستن و این نشستن.
شما گفتید تا شما چایتان را نخورید ما اینجا را ترک نمیکنیم.
من چای خودم را داغ سر کشیدم و نصف آن بر روی پیراهن و شلوارم ریخت.چون آقای محسن رضایی کنار من بود و با آرنج به من میزد که "آقا را معطل نکن و زود سر بکش".
ما آن جام داغ را سر کشیدیم و از بالا تا پایین اندرون پیکرمان سوخت و شما با لبخندی به فرد کنار دستتان فرمودید:" این بزرگ بشه چی میشه"

جناب آقای خامنه ای

حالا من بزرگ شده ام , با سیل زیادی از اشکها و بغضهای در گلو.قصد هم ندارم نمکدان معرفت سفره شما را بشکنم.
اما شما برای من غریبه اید...شما با آن خطبه نماز جمعه تان در روزهای پس از انتخابات ریاست جمهوری 88 آب سردی به سر دوستداران نظام جمهوری اسلامی ریختید و بخاطر فردی "معلوم الحال" که حال در چنگال او نیز گرفتار شده اید خود را در برابر ما و مردم قرار دادید و بیدادگاه هایتان من و امثال من را به سیاهچالهای خود دید. روزهای متمادی در انفرادی تنگ سلول بند الف سپاهیان فربه تان گذشت و شما از "بصیرتی"حرف زدید که خود آنرا نداشتید که اگر داشتید همچنانکه یکسال و اندی در هر مراسمی از آن سخن میکردید به یکباره پس از خانه نشینی رییس دولت محبوبتان انرا به فراموشی نمی سپردید!
و اکنون سپاهیتان ما و سایر مردمان را تهدید به "پودر شدن" و در هوا قاپیدن به مانند ریگی تروریست میکنند و از ما میخواهند که سکوت کنیم.مصاحبه نکنیم و از آن فجایع نگوییم و اگر کردیم خود و خانواده مان را "له" خواهند کرد.
اما برای من که از کودکی در بیت شما راهی داشتم و با ابوذر نوری زاد همبازی بوده ام , در منزل آقای جنتی با نوه مرحومش "محسن" رویای کودکانه داشتم و در دبیرستان فامیل شما جناب دکتر حداد عادل درس می خوانده ام و همبازی محمد روحانی فرزند مرحوم دکتر حسن روحانی بوده ام و ... نجواهای این خفاشان اثری نداشته و ندارد.چرا که اگر اندکی از شجاعت هم ازین محافل ذخیره کرده باشم کنون وقت بروز آن فرا رسیده است.

سید علی خامنه ای کنون آن رهبری نیست که من از کودکی با یاد و نام او عجین بودم و عکس او را در کیف داشته و به آن میبالیدم.
او اکنون تبدیل به رهبر خودخواهان, مال اندوزان,فاسدان اطلاعات سپاه, غارتگران بیت المال پیشین! , و خونریزان ملت ایران گردیده است.

جناب آقای خامنه ای

بسیار خاطرات تلخ از هتاکان سپاهی و انصار حزب الله تحت حمایت شما دارم که در مکاتبات بعدی تک تک به آنها اشاره مینمایم. این نامه اول من به شماست.
در نامه های بعدی چرا های بزرگی را بر سر راهتان میگذارم و نا امیدانه خواستار پاسخ گویی شما هستم.
هر چند از رهبر متصل به منبع نور!! انتضار پاسخ عبث است.اما بخت خود را می آزمایم.
شاید که در آخرین ماههای تاریخ نظام جمهوری اسلامی روش خود را عوض کرده و پاسخ مخالفان سر سخت خود را بدهید و به راه اسلام راستین باز گردید و خسارت بزرگی را که به اسلام و مسلمین وارد آورده اید جبران نمایید.

روزهای سخت در زندان سپاه, شکنجه های متعدد سپاهیان بی دین شما, خاطرات گفتنی ازبزرگان نظام و فعالیتهای متعدد خود در نظام جمهوری اسلامی تحت امر شما برای استقرار مردمسالاری و خاطرات گسترده خود از انتخابات سال 84 و 88 را در آینده و به مرور برای شما بازگو میکنم و از پودر شدن خود واهمه ای ندارم.
خون با خون پاک نمیشود.خون من نیز به سرخی خون "نداها","سهراب ها" ست...
منتظر نامه های بعدی من باشید...

"و لو یواخذ الله بظلمهم ما ترک علیها من دابه و لکن یوخرهم الی اجل مسمی فاذا جاء اجلهم لا یستاخرون ساعه و لا یستقدمون"

"و اگر خداوند مردم را به خاطر ظلمشان مجازات میکرد, جنبنده ای را بر پشت زمین باقی نمی گذارد,ولی آنها را تا زمان معینی به تاخیر می اندازد.و هنگامی که اجلشان فرا رسد نه ساعتی تاخیر می کنند و نه ساعتی پیشی میگیرند"(سوره مبارکه نحل,آیه 61)

"یا حق

0 comments:

ارسال یک نظر